eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.5هزار دنبال‌کننده
775 عکس
402 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_314 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نه دیگه نمیگم وقتی قصد زندگی با آقا وحید رو ندارم دلیل نداره رازم رو فاش کنم با چهره‌ی نگران از حرف من گفت _خواهش میکنم سخت نگیر، در مورد وحیدم زود قضاوت نکن _وجیهه خانم وحید از بازداشگاه زنگ زد به شما که گوشی مریم رو بگیر، از دیروز تا قبل از بازداشتش که من رو دیده دائم بهم سر کوفت زده باهام تند و عصبی رفتار کرده، تهمتی رو که همه بهم زدن رو مرتب به زبون اورده، اونوقت شما میگید سخت نگیر وجیهه خانم آهی از ته دلش کشید _زندگی داداشم با نسترن سراسر تنش بوده، نسترن تمام غرور مردانگی وحید رو خورد میکرد، هیچ حرمتی برای شوهرش قائل نبود، بارها من میدیدم وحید توی زندگیش کوتاه میاد، گاهی از دست کارها و نافرمانی نسترن به مرز سکته میرسید، داداشم خیلی تلاش کرد زندگیش رو حفظ کنه _اونوقت این درسته که تلافی کارهای نسترن رو سر من دربیاره؟ _نه من رفتار وحید رو با شما تایید نمیکنم بلکه خیلی هم ناراحت میشم، میگم به وحید فرصت بده درست میشه خواستم به وجیهه خانم بگم من از نظر روحی داغونم نیاز دارم به خودم فرصت داده بشه، در شرایطی نیستم که به درمان کسی کمک کنم، من و وحید به درد زندگی با هم نمیخوریم ولی وقتی از اینکه من گفتم نمیتونم با وحید زندگی کنم غم و ناراحتی رو در چهره‌اش دیدم به خودم گفتم، هر تصمیمی میخوای بگیری بعدا اجراش کن الان این خواهر مهربون رو ناراحت نکن، بالاخره خواهره دیگه دلش برای برادرش میسوزه حرفم رو خوردم و نگفتم ساکت شدم وجیهه خانم سکوت من رو شکست خب میگفتی صبح الهه اومد پیشت از خواستگاریش چیا گفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
من ۲۳ ساله بودم که از شوهرم بخاطر دست بزن و کار نکررن و بچه دار نشدنش طلاق گرفتم و تو مزون خواهرم مشغول به کار شدم اونجا هم خیاطی میکردم هم لباس های مردم یا لباس عروس تزیین میکردم توی محل‌کارم ی دختری بود به اسم‌ سارا، تو رفت و امدهام به محل‌ کارم با یه... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فرزندم عاقبت به خیر شد وحید در سال 1371 در محله اتابک به دنیا آمد و شش سال بعد همراه خانواده‌اش به شهر ری آمد و تا لحظه شهادت در آنجا زندگی کرد. پدر شهید می‌گوید: «وحید خیلی فرزند خوبی بود. او نمونه کامل فرزند صالح بود که خدا نصیب‌مان کرد. چهار سال در سوریه به عنوان مدافع حرم حضور داشت تا اینکه توسط حاج قاسم سلیمانی به عنوان همراه و محافظ انتخاب شد». او ادامه می‌دهد: «دلتنگ فرزندم هستم اما از اینکه به شهادت رسید ذره ای احساس پشیمانی نمی‌کنم. خدا را شکر می‌کنم که فرزندم با شهادت عاقبت به خیر شد. وحید از سال 1394 در سوریه حضور داشت و به دست نیروهای تکفیری شیمیایی شده بود. البته هیچکس حتی خانواده اش هم از این موضوع اطلاعی نداشتند. پدر شهید می گوید: «چهل روز پیش که برای پی گیری مراحل درمانی به اصفهان رفت از اینکه وحید شیمیایی شده با خبر شدیم. ریه وحید عفونت کرده بود و برادرش که می دانست به خواسته او به کسی چیزی نگفته بود ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از خواب بیدار شدم چشمم افتاد به ساعت، هشت صبحِ، آبی به دست و صورتم زدم کتری رو گذاشتم روی گاز زنگ زدم به الهه بعد از خوردن چند بوق گوشی رو برداشت سلام صبح بخیر _سلام پاشو بیا اینجا صبحونه بخوریم، برامم تعریف کن ببینم دیشب چی گذشت _الان میام تماس رو قطع کردم اومدم توحیاط، شیلنگ وصل کردم به شیر آب گلدونهام رو آب دادم، چشمم افتاد به پرهای کفتری که از خونه همسایه پشتی ریخته تو حیاط زیر لب زمزمه کردم، خدا بگم شما همسایه های مزاحم رو چیکار کنه آخه چقدر شماها بی ملاحضه‌اید، جارو برداشتم شروع کردم به شستن پرهای ریخته توی حیاط، صدای زنگ خونه به گوشم خورد اومدم پشت در _کیه؟ _باز کن منم در رو باز کردم الهه یه نون بربری دستشه اومد تو حیاط، _سلام _سلام عروس خانم، چه خوب که نون تازه اوردی، برو تو من این پرها رو بشورم بیام الهه رفت داخل خونه حیاط رو شستم شیر رو بستم درهال رو باز کردم رو کردم به الهه با اینکه گرسنمه ولی بیشتر مشتاق شنیدن حرفهای دیشب تو با امید هستم لبخند پهنی زد بیا بشین سر سفره هم صبحانه بخوریم هم من برات تعریف کنم نشستم کنارش، با خنده زد روی پای من _وااای مریم از کجا برات بگم _از اولش بگو _ یه دسته گل آورده بود برام، بهت بگم چقدر قشنگ ازش عکس انداختم صبر کن بهت نشون بدم گوشیش رو روشن کرد پیام رسان ایتا رو باز کرد زد روی پروفایلش _ببین کشدار گفتم _آره واقعا قشنگه، فوری ازش عکس انداختی گذاشتی پروفایلت _دیشب ته رفتن اول کاری که کردم از دسته گلش عکس انداختم _خب دیگه بگو رفتیم با هم صحبت کنیم تو چهار چوب در یه لحظه که داشتیم تعارف میکردیم که کی اول بره توی اتاق متوجه قد و هیکلش شدم، یه سرو گردن از من بلندتر بود، چهار شونه خیلی خوش تیپ _مگه قبلا ندیده بودیش _چرا دیده بودم به زیبایی‌هاش توجه نکرده بودم _آفرین به تو که به نامحرم نگاه نمیکنی _دیشب که نکاه کردم که گناه نداشت؟ _نه دیشب فرق میکرده، قبلا رو میگم _رفتیم توی اتاق کلی حرف آماده کرده بودم، میخواستم بگم دوست دارم به درسم ادامه بدم، بیام پیش تو خیاطی یاد بگیرم، همش از سرم پرید با خنده گفتم _امید چی گفت؟ _گفت پدرم یه ساختمون چهار طبقه داره واحد پایین رو خودشون میشینن واحد دوم داداشم واحد سوم ما، واحد چهارم فعلا دست مستاجره تا زمان ازدواج برادر کوچیکم _ازش امید عکس داری دیشب شمارش رو بهم داد، ریختم تو گوشیم، پیام رسانش رو نگاه کردم تو پروفایلش چند تا عکس از خودش گذاشته _بیار ببینم پی وی امید رو باز کرد _بیا ببین نگاهی انداختم _آره ماشاالله هیکلیِ، ان شاالله خوشبخت‌بشید... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
💠بسم رب الشهدا والصدیقین💠 سخت اسـت امّــا ... از هر آنچہ ڪہ را وصل زمیــڹ میڪـرد ! " گذشتـــڹ براے رهــا شـدڹ "... زندگی شهدایی دلاوران بی ادعا شهدا را زنـــــــــــده نگه داریم ☆☆☆☆☆☆☆☆☆؛ شهادت آرزومه💚🌷🖤🕊
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_317 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _الهه جان صبحونه بخوریم بریم آموزشگاه رو باز کنیم یه وقت یه مشتری و یا یه کاراموز برای آموزش خیاطی میاد در بسته نباشه مشغول خوردن شدیم صدای تقه به در آموزشگاه اومد، نگاه کردم به ساعت، نه صبحِ تیز از جام بلند شدم _ من برم در آموزشگاه رو باز کنم تو زودتر صبحونت‌رو بخور بیا _باشه برو در آموزشگاه رو باز کردم، معصومه خانم با دخترهاش اومدن داخل _سلام _سلام معصومه خانم صبح بخیر بفرمایید در رو باز گذاشتم پرده رو مرتب کردم که داخل پیدا نباشه، لباسها رو. گذاشتم روی میز، به خودم گفتم، من باید اتاق پرو داشته باشم، الان اینها روشون نمیشه جلوی من لباسهاشون رو در بیارن لباس آماده پرو رو تنشون کنن، رو کردم به معصومه خانم _ببخشید اتاق پرو من آماده نشده، من میرم توی خونه‌ام شما لباسهای آماده به پرو رو تنتون کنید من بیام اضافه هاش رو بزنم _پس بی‌زحمت در آموزشگاه رو هم ببینید یه وقت کسی نیاد تو _بله حتما در آموزشگاه رو بستم اومدم توی هال رو به الهه گفتم باید با پرده یه گوشه از آموزشگاه رو اتاق پرو درست کنم _آره فکر خوبیه _الهه جان ناهار هم بگذار بعدش بیا آموزشگاه _چی بزارم؟ _همه چی توی یخچال فریزر هست هرچی دوست داشتی بزار _باشه صدای معصومه خانم اومد _مریم خانم ما آماده ایم اومدم دیدم لباسها رو پوشیدن نگاهی کردم هیچ اضافه‌ای ندارند معصومه خانم من پشتم رو میکنم به شما لباس‌هاتون رو در بیارید، لباس خودتون رو بپوشید لباسها رو در اوردن گفتم _سه روز دیگه آماده است میتونید بیاید ببرید _ببخشید مریم خانم میشه برای بچه‌ها رو با تورو و این چیزها یکم تزیین کنید _بله حتما، شما نگران نباش طوری لباسهاتون رو میدوزم که توی سالن تک باشید _خدا خیرت بده، ان شاالله عاقبت بخیر بشی ممنون عزیزم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| زیارت با چشم دل 🌺 که شنیده شد / که برآورده شد 🔹 که امکان زیارت حرم امام علیه‌السلام از مدت‌ها قبل برایشان فراهم نشده بود، به همت خادمین حرم مطهر به زیارت بارگاه ثامن‌الحجج علیه‌السلام مشرف شدند.👌 صل الله علیک یاعلی بن موسی الرضا(ع)✋🌺 به حقه این شب عزیز، زیارتش قسمته همه یه آرزومندان بشه انشالله🤲🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _اگر کاری ندارید ما بریم _نه کاری ندارم میتونید برید خداحافظی کردن رفتن، الهه اومد تو آموزشگاه گفت _مریم تو باید دو تا کار کنی سر چرخودنم سمتش _چیکار؟ _یکی همون که خودت گفتی یه اتاق پرو درست کنی اشاره کرد به آینه قدی که توی آموزشگاه نصب کردم _اینم بزنی تو اتاق پرو یکی دیگه ام با پرده خیاط خونه رو از آموزشگاه جدا کنی اونوقت آموزشگاه خیلی کوچیک نمیشه؟ بشه روستای ما جمعیتی نداره که زیاد بخوان بیان خیاطی یاد بگیرن نهایتش خیلی بیان آخر آخرش ده نفر اونم برای این تعداد جا هست _میخوای قسمت خیاط خونه رو با دیوارهای متحرک چوبی جدا کنیم _اینکه که میگی خیلی خوبه ولی چی هست من تا به حال ندیدم اسم خارجیش پارتیشن بندی هست لبخندی زدم ولی ما باید فارسی و پاس بداریم اره والا وقتی فارسی گفته میشه ادم به راحتی میفهمه که چی هست خارجی که بگی باید کلی فکر کنیم و جستجو که این کلمه چی هست، ولی فکر کنم این کار برات هزینه بردار باشه باشه هزینه برداره من این کار رو برای در آمدش شروع نکردم که اگر خیلی سود نده ناراحت شم جمعش کنم. برای این آموزشگاه دو تا دلیل داشتم اول اینکه از تنهایی در بیام و حوصله‌م سر نره دوم اینکه یه کاری برای خانم‌های روستام انجام داده باشم حالا نمیگم از در آمدش خوشم نمیاد نه دوست دارم که برام سود هم داشته باشه ولی هدف اصلیم کسب در امد نیست _فکرت خیلی خوبه پس همون پارتیشن بندی کنی بهتره به داداشم بگم برام درست کنه پرده بنری که میخواستی دم در بزنی رو بهش گفتی برات بگیره نه اینقدر کار پیش اومد که یادم رفت امروز بهش میگم پرده رفت کنار ملیحه خانم با دخترش فائزه وارد شدند، به پاشون بلند شدم سلام خوش آمدید 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_319 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
خانم حبیب الله: 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سلام مریم جان خدا بیامرزه مادرت رو همیشه که چادر میخریدم مامانت برام میدوخت یه چادر اوردم برام بدوزی دخترم فائزه رو هم اوردم بهش خیاطی یاد بدی رو کردم به فایزه _حالت خوبه؟ _ممنون _سر چرنوندم سمت ملیحه خانم _باشه چشم فقط بگم من نمیتونم معرفی کنم به فنی حرفه ای برای دیپلم چون فعلا مجوز ندارم، ولی تاریخ بر گزاری آزمون خیاطی رو از فنی حرفه ای میگیرم که خودش بره آزاد شرکت کنه امتحان بده و دیپلم خیاطیش رو بگیره اونم باید هیجده سالش باشه، فائزه جون چند سالشه؟ شانزده سالشه حالا دیپلمش خیلی مهم نیست همین که یاد بگیره یه چادری یه لباس تو خونه بدوزه کافیه خیاطی رو که اگر فائزه جون دل بده خوب تمرین کنه من بهتون قول میدم یاد بگیره لباس مجلسی هم بدوزه، اینها رو گفتم که شرایط رو بدونید _ممنون که گفتی _باشه من اسمشون رو مینویسم هفته دیگه شنبه بیاد آموزش الهه اومد تو حرفم _ببخشید ایشون دومین نفر هست، اولین نفر خودم هستم لبخندی زدم _بله الهه خانم نفر اول هستن دختر شما نفر دوم _باشه بگید چیا باید بگیرم براش یه برگه برداشتم، هرچی که برای شروع آموزش لازم داشت نوشتم دادم دست ملیحه خانم _اینها رو‌ تهیه کنید روز شنبه با خودشون بیارن _چشم، اندازه چادرم رو میگیری _بله حتما، قواره چادرتون رو بدید از توی کیفش یه قواره چادر مشگی در اورد گرفت سمت من _بفرمایید چادر رو انداختم سرش اندازه گرفتم با نوک قیچی یه چرت کوچیک زدم، چادر رو از روی سرش برداشتم _چهار روز دیگه حاضره میتونید بیاید ببرید _چرا اینقدر دیر _عجله دارید... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
بعد از غروب افتاب دوباره خسته و گرسنه با سر و روی خاکی به خونه برمیگشتند،...هرچه مادرم بهشون میگفت کمی به من کمک کنند یا کمتر به کارهام اضافه کنند اصلا اهمیتی نمیدادند.همیشه میگفتند حبیبه دختره و باید در خدمت ما پسرها باشه،بابا هم که برای کار به شهر دیگه ای میرفت و معمولا هر دوهفته یک شب به خونه میومد،اصلا نه خبر از مشقاتی که من و مامان میکشیدیم داشت و نه خیلی تو دعوای مامان و داداشهام دخالت میکرد.بعضی همسایه ها میگفتند بابام زن گرفته که... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
13.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رائفی_پور🎤 ⭕️ خدایابسه دیگه ....😭 آخرالزمان و علائم ظهور🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋