دلتنگےلجباز ترین حس دنیاست
هر چه برایش توضیح دهے بیشتر پاهایش را به فرش دلت میکوبد
گریه میکند
بهانه میگیرد
نق میزند
خسته میشود
و خوابش میبرد
امان از لحظه اے که بیدار شود
داغ دلش تازه تر میشود
بیچاره دلم . . .
#شهیدوحیدزمانینیا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊
اَلسّلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الزَّمان(عج)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ
🌹عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ
🌹عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ
🌹عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
هرڪسی با هر شھیدے خو گرفت
روز محشر آبرو از او گـرفت....😍
🌷شهید ابراهیم همت رفیق شهید صدرزاده بود و مصطفی چه زیبا شبیهش شد🌷
#شهیدمصطفےصدرزاده
#شهیدابراهیم_همت
#یادشهداباصلوات
✅بالاترین تنبیه
✍وقتی حضرت موسی (ع) خواست
به کوه طور برود کسی به او گفت :
به پروردگار بگو این همه من معصیت
میکنم،چرا من را تنبیه نمیکنی!؟
خداوند به حضرت موسی گفت،
وقتی رفتی به او بگو:
بالاترین تنبیهات این است که نماز
میخوانی و لذت نماز را نمی چشی...
📔آیت الله حق شناس(ره)
۞ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج۞
15.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عقاب زاگرس، شیرمرد خلبانی که صدام حسین را در پیشگاه کل جهانیان کمتر از ۹۰ دقیقه سنگ روی یخ کرد و باعث تعجب و حیرت خبرنگار bbc شد و تاکنون کمتر ایرانی داستان او را شنیده است! داستان رشادتها و شجاعتهایی که هر ورقش دفتری است و باید هر سال مرور کرد! این کلیپ نمونه تمام عیار از یک مرد میهن پرست است که با دیدنش بر ایرانی بودن خود افتخار می کنید!🇮🇷
*شهیدی که پیکرش را آب برد و پس از ۱۲ سال شناسایی شد*🕊️
*شهید حسن فاتحی*🌹
تاریخ تولد: ۲۰ / ۶ / ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: نجف اشرف
مزار:اصفهان
محل شهادت: ام الرصاص
🌹شهید حسن فاتحی معروف به حسن آمریکایی،(حسن سر طلا) بیسیمچی گردان غواصان لشکر امامحسین(ع) اصفهان بود.📞
فرماندهشان میگویید← «من و حسن در طول عملیات همیشه در کنار هم بودیم ، به دلیل حمله های مسلسل وار دشمن💥، وسط آب مانده بودیم، یک لحظه متوجه شدم سیم گوشی کشیده شده📞. برگشتم دیدم حسن به پشت روی آب افتاده🥀 برش گرداندم؛ *دیدم یک تیر توی پیشانی حسن خورده است*🖤 ولی هنوز یک کم می توانست صحبت کند. از من خواست کمی از این خون ها را به سرش بمالم. تا آمدم این کار را انجام دهم، *یک تیر به قفسه سینه اش خورد*🖤 و همان لحظه به شهادت رسید.🕊️ تا آمدم به عقب برش گردانم، خودم هم تیر خوردم🥀 *و حسن را آب برد.»*🖤 پیکر او بعد از ۱۲ سال پیدا شد🕊️ *استخوان های حسن از ماندن زیاد در آب ، قهوه ای شده بودند*🖤 ولی چون غواص بود و در لباس مخصوص غواصی که تجزیه شدن جسد در آن به راحتی امکانپذیر نیست💫 *تمام استخوان هایش داخل همین لباس مانده بود؛ حتی چفیه و پلاک و ساعتش*🖤 این گونه بود که *پیکرش بعد از ۱۲ سال در چهلم پدرش در روز تاسوعا* به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید حسن فاتحی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
✍دست نوشته شهید محرم ترک، #اولین شهید مدافع حرم:
🔺امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم💔
🔺عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد #حضرت_رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله😔...
🔺در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته!
🔺حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمیدهد!گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی⁉️
🔺گفت: بابایی دلم برات سوخته کی میایی😔، من دوسِت دارم، بیا بابایی دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم، گفتم: برای بابایی شعر می خونی؟
🔺در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر را برایش آوردند...😭
شادی روح مطهرشان صلوات
کوچکترین رزمنده دفاعمقدس ...
نخستین بار بهصورت انفرادی
در سال ۵۹ به جبهه اعزام شد
در آن زمان تنها ۱۰ سال داشت
و تا ۱۸ سالگی نیز پس از ۶ماه
تحمل اسارت از جبهه بازگشت
#رزمنده #سعید_فرجود
#تیپ_تکاوری_امامحسن
#نوجوانان_دفاع_مقدس
.
تا حالا #سگ🐶 دنبالت کرده ؟🤔
نکرده؟🤔
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ🐶 دنبالت میکنه...🏃
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...🏃
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی..
یا..
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😭
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها میذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نی زارها که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...😭😭😭
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...😭
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون🐶 یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...😭😭
داشتن #تیکه تیکـ ....
کاری از دست ما بر نمیومد ...
شنیدی #رفیق؟🤔
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی با یه مَن ریش هر غلطی دلم بخوام بکنم؟🤔🤔
یا تو یه دختر خانوم ...
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما #رفیق!
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...
#علقمه - یادمان کربلای 4
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
♥️|• #لبیڪیازینب (س) ♂ #فرار_از_زندان_داعش 🔻 #قسمت_۱۰ _چهل روز گذشت... روزے یک وعده غذا به
#فرار_از_زندان_داعش
#قسمت_11
_روزے نبود ڪه سه وعده کتک نخورم!
دیگر بدنم مقاوم شده بود...
هر روز هم یک آدم جدید من را میزد!
در مدت این شش ماه بین جبهة النصـره و داعش اختلافاتے است!
داعشے ها من را مسخره مےڪردند و به ائمه معصومین صلوات الله علیهم توهین مےڪردند...
یک بار با یڪے از آنها جر و بحث ڪردم ، او شروع ڪرد به حضرت علے صلوات الله علیه توهین ڪردن!
از این موضوع بسیار به هم ریختم...
با قرآن گفتم: «لکم دینکم ولی الدین» بعد گفتم: «شما به دین خود من هم به دین خود»
او داد زد ڪه:«تو کافری»
«مسلمین را میڪشے»
_از جبهة النصره آمدند پایین و گوشم را گرفتند و ڪشیدنم بیرون بردند
طبقه خودشان...
آنجا یک تخت شڪنجه بود ، دست هایم را از پشت بستند ، چشم هایم را هم بستند ، زنجیر را به میله انداختند و با دست هایم از آن آویزان ڪردند!
ڪتف هایم داشت ڪنده میشد...
پلاتین پایم شکست!
دو ساعت آویزان بودم ، واقعا فڪر ڪردم دارم میمیرم ، نمےتوانستم غذا بخورم...
تا یڪے دو ماه بعد ، وقتے به دستشویے مےرفتم تمام ادرارم خون بود!
دڪتر مےآمد و یک دواے سرسرے مےداد ڪه فقط زنده بمانم...
_بعد از شش ماه به جایے سمت «درعا» منتقلم ڪردند و بعد بردنم سمت مرز فلسطین اشغالی به یک زندان بزرگے ڪه براے خود جبهة النصره بود به نام «زندان کبریٰ»
_این یک سال و چند ماه در زندان ڪبرے بودم!
حالا دیگر چهارده نفر بودیم ڪه همگے در یک سلول بودیم...
وقتے یک نفرمان آزاد مےشد خیلے خوشحال مےشدیم و بقیه مےگفتند: یعنے مےشود ما هم یک روز آزاد شویم!؟
_بعضے از بچه هاے ما در زندان ڪار مےڪردند...
مثلاً براے آوردن زندانے شیخشان به نام «ابو ، ڪل»مےگفت: «فلانے را بیاور»
بچه ها چشم او را مےبستند و مےبردند ، بعد ڪه از شڪنجه برمےگشت مےگفتند:«بیا ببر»
_مرا ڪردن داخل سلولے ڪه یک متر هم نبود...
باید در همان جا غذا میخوردم! دستشویی مےڪردم و مےخوابیدم
_دوماه با دستهاے بسته همانجا ماندم...
سپس من را به سلول بزرگے ڪه نزدیک ۵۰ متر بود منتقل ڪردند! آنجا با بچه هاے ارتش سورے یک جا بودم!
یک نفر هم روسے بود به نام «خلیل» ۱۱ نفر از ارتشےها علوے بودند و یکےشان سنے بود...
ڪم ڪم با آنها رفیق شدم!
گاهے زن هاے شان را مےآوردند تا ما را ببینند!
تنها من آنجا شیعه بودم و هر ڪسے مےآمد من را ڪـافر خطاب مےڪرد... نمےدانم چرا زن ها مےآمدند!
زن هاے خود جبهة النصره بودند... تجهیزات ڪامل داشتند و ڪمربندهاے انتحارے بهشان وصل بود!
سه زن هم آنجا اسیر بودند...
دو تاے آنها علوے بودند و دیگرے مسیحے!
به زن ها بسیار تجاوز مےشد!
شب ها ڪه میخوابیدیم صداے ضجه آنها را مےشنیدیم...
_با هم سلولے هایم رفیق شده بودم! بین آنها ڪسانے بودند ڪه سه سال و پنج سال اسیر بودند و آنجا ڪار مےڪردند...
«سید حڪیم» و «ابوحامد» قبلا به ما گفته بودند به هیچڪس اعتماد نڪنید و حرف نزنید!
آنها مےگفتند: شما اجنبے هستید و با ما فرق میڪنید!
خلیل خیلے با من رفیق شده بود...
او عربے هم بلد بود!
خلیل هم مےگفت: اندازه یک سر سوزن به اینها اعتماد نڪن و حرفے به آنها نزن...
_با یک علوے ۲۱ ساله ڪه اهل «حمص» بود حسابے رفیق شدم!
او به نام «ابو ربیع» معروف بود...
همه جوره هوایم را داشت!
گاهے برایم غذاے اضافه مےآورد!
گاهے لباس مےآورد!
حتے ڪنار هم مےخوابیدیم...
او مےگفت: عماد ، همه اینها جاسوسند!
اگر حرف بزنے سرت را میبرند!
حتے به من هم اعتماد نکن!!!
_بچه هاے سورے در آنجا ڪار می ڪردند...
همه هم بیرون ڪار مےڪردند!
لباس مےشستند...
ماشین مےشستند...
و ڪارهایے از این دست!
من و خلیل ڪارهاے داخل اتاق انجام مےدادیم ، مثلا اسلحه مےآوردند ما تمیز مےڪردیم!
_سه ماه بعد از اسارت اجازه دادند حمام بروم...
پوست بدنم طورے شده بود ڪه با ڪمترین عرق به شدت مےسوخت! انگار روے زخم تازه نمک بزنید...
در شبانه روز یک ساعت مےخوابیدم!
بدنم پوست پوست شده بود!
ماهے یک بار مےتوانستم حمام ڪنم!
ڪه رفته رفته شد هفتهاے یک دفعه...
✍🏻 ز.بختیـــارے
#ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذان شهیدبافنده درحرم حضرت زینب(س)
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada