eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
19هزار دنبال‌کننده
781 عکس
413 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام على عليه السلام: لَيسَ لِمُتَوَكِّلٍ عَناءٌ براى هيچ توكّل كننده اى رنجى نيست غررالحكم حدیث7451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎼 نواهنگ | شاه نشین دل من شاه‌نشین دل من، منتظرت، جانان! دیده عالـــم به تو، ای پادشه خوبان!🌹 این دل شیــدا، زده داد از غم تنهایی بی‌تو، به‌جان‌آمده‌وقت‌است‌که‌بازآیی🌹 .
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۲۴ #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) یه نفس عمیق کشیدم. سرم ر
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ به قلم (لواسانی) نگاه جدی بهش انداختم و گفتم: – زینب، وقتی ترانه اومد در حیاط ، از تو بلوزت یه چیزی درآوردی بهش دادی. اون چی بود؟ مامانم مضطرب محکم زد روی دستش و با نگرانی پرسید: – وای خدا مرگم بده چی دادی به اون دختره؟ نکنه یه وقت براشون مواد جا‌به‌جا می‌کنی؟! زینب صورتش رو کمی مشمئز کرد – نه بابا، مواد دیگه چیه؟ یه چیزی بود... ولی چون قسم خوردم نگم، نمی‌تونم بگم. عصبی شدم، نگاه تندی بهش انداختم – بیخود کردی که قسم خوردی همین الان به من بگو چی بود! زینب با ترس گفت: – مامان، ترانه بهم گفت به مرگ مامان و بابات قسم بخور که به کسی نگی. حالا اگه من بگم، تو با بابا بمیری، من چیکار کنم؟ – نه ما نمی‌میریم. بگو ببینم چی بود. ساکت تو چشم‌هام زل زد. از خیرگی و این سکوتش عصبانی شدم و دستم رو بلند کردم که بزنم تو دهنش، زینب دستش رو حائل صورتش کرد و تو خودش جمع شد. مامانم دستمو گرفت و گفت: – نرگس، شیطونو لعنت کن! آروم باش. با صدای بلند تهدیدش کردم: – باشه، نگو. ولی فردا میام مدرسه، همه‌ چی معلوم میشه. زینب دستپاچه شد. به گریه افتاد و التماس کرد: – نه مامان، مدرسه نیا. اگه قول بدی به کسی نگی بهت میگم چشم‌هامو تنگ کردم و گفتم: – چون نمی‌دونم چیه و ممکنه لازم باشه بیام مدرسه، قول نمی‌دم. ولی تو باید بگی چی دادی به ترانه. می‌فهمی زینب؟ باید بگی. شدت گریه‌ش بیشتر شد و بین هق‌هق گریه هاش گفت – النگوی طلا بود. چشم‌هام داشت از حدقه می‌زد بیرون. با تعجب کشدار پرسیدم: – النگوی طلا؟! برای کی بوده که داده تو نگه داری؟ دستپاچه جواب داد: – من نمی‌دونم. فقط گفت اینو ببر خونتون. بعداً میام ازت می‌گیرم. نگاهم رو دوختم به مامانم و پرسیدم: – چیکار کنم مامان؟ یعنی این النگو مال کی بوده؟ مامانم با قاطعیت گفت: – هیچ کاری نکن. به زینب هم چیزی نگو. فردا برو مدرسه، ببین جریان چیه. زینب با اضطراب دستاشو تکون داد و شروع کرد التماس کردن: – مامان، نیا مدرسه. من به ترانه قول دادم. خیلی قول دادم. کنترل خودمو از دست دادم و با صدای بلند داد زدم: – دهنت رو ببند! اصلاً بیجا کردی با دختری که چهار سال ازت بزرگتره رفیق شدی! انگشت سبابه‌مو گرفتم سمتش و محکم گفتم: ... اسمم زهره است... سوم راهنمایی بودم که پسر همسایمون، رضا، اومد خواستگاریم. تا اون موقع، حتی به ازدواج فکر هم نکرده بودم، اما وقتی فهمیدم رضا دوستم داره... یه دل که نه، صد دل عاشقش شدم! اما بابام... به خاطر یه کینه قدیمی با، بابای رضا گفت "نه!" رضا برام نامه نوشت: "من تو رو می‌خوام! اگه تو هم دوستم داری، صبر می‌کنیم تا بابات راضی بشه..." و من جواب دادم: "منم دوستت دارم..." اما یه روز، وقتی رفتم مدرسه که جواب کارنامه‌م رو بگیرم، برگشتم خونه چیزی دیدم بابام عصبانی در حالی که نامه های رضا در دستش هست منتظر منه، وقتی نگاهم به چهره عضبناک بابام افتاد خشکم زد که بابام... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb این داستان برای سال ۱۳۵۶ هست اون موقع گوشی همراه که هیچ تو روستاها خط تلفن هم نبود. برای همین از نامه نگاری استفاده میکردند😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 ╲\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه ای به تمام منتظران عالم♡ نیمه_شعبان میلاد_امام_زمان
🔴اومدم ثواب کنم کباب شدم من سیمینم! قصه از اونجایی شروع شد که بعد فوت برادرشوهرم رفت آمدمونو با جاریم بیشتر کردیم که احساس تنهایی نکنه😔 ما دوتا مثل خواهر بودیم و واقعا همدیگرو دوس داشتیم. من همه تلاشمو میکردم که غصه نخوره و جای خالی شوهرشو حس نکنه. همسرم مثل یه پدر به بچه‌های برادرش خدمت میکرد. همگی راضی بودیم و خوشحال و جاریم روز به روز با شوهرم صمیمی‌تر میشد تااینکه همسرم یه شب رک و راست و بی مقدمه بهم گفت که میخواد...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/349241626C26d8f20839 قلبم به درد میاد وقتی بهش فکر میکنم😭💔
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ_تصویری 👈 وقتی جهان، موکب می‌شود! 🖋 ما در زیارتش می‌خوانیم «السلام علیک یا ربیع الانام» به امام عصر می‌گوییم: سلام بر تو ای بهار انسان‌ها! وقتی که نسیم ظهورت بوزد هر چه مرده در این پنج قاره است زنده می‌شود. 🔹در آن زمان همه صاحب آثار می‌شوند، کرۀ زمین مسجد برای پروردگار می‌شود، کرۀ زمین عدالت می‌شود. زمان او یکی از آثار وجود او این است؛ الان اربعین موکب می‌زنند و بعد هم جمع می‌کنند؛ زمان ظهور او کل کرۀ زمین می‌شود موکب، یعنی مردم به هم التماس می‌کنند آقا بهترین پارچه را دارم به خدا پول نمی‌خواهم، بیا بردار برو. 💐 ویژه ولادت حضرت مهدی(عج) بحق_زینب_کبری_سلام_الله اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آیت الله بهجت (ره): از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه ا... که واقعاً عالم بزرگی بود، نقل کرده‌اند که فرمود:در کوچکی بعد از فوت پدرم (میرزای بزرگ) تکفّل خانواده به عهده‌ی من بود. می‌گوید: پدرم را در خواب دیدم. از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ می‌گوید در جواب گفتم: خوب نیست. فرمود: به بچه‌ها و اهل خانه سفارش کنید که نمازشان را اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع می‌شود...
هدایت شده از تبلیغات گسترده پرگاس
با کلی اصرار و خواهش بالاخره خونوادمو راضی کردمو راه افتادم سمت آلمان وقتی مدرک پزشکیمو گرفتم و برگشتم ایران🔖 بخاطر بی آبرویی که داداش سبک مغزم راه انداخته بود مجبورم کردن دختر سیاه سوخته ی روستایی رو بگیرم گفتم اینهمه درس نخوندم که یه دختر دهاتی زنم بشه!!! 😤😡 ولی شب عقدمون در عین تعجب دختر زیبایی رو دیدم که پوست تنش می درخشید و چشماش به رنگ زمرد بود ..!!💎🔥🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/997654729C14dbaee87d تو تمام اروپا دختری به این زیبایی ندیده بودم!✨
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
درست شب ازدواجم فهمیدم که اون ... قرار بود به عقد مردی در بیام که ازش نفرت داشتم اما برعکس عاشق برادرش بودم... برادری که از صبح خودشو به آب و آتیش میزد تا مراسم‌ ما به بهترین نحو ممکن برگزار بشه. با ورود عاقد، منو سر سفره عقد نشوندن. تموم تنم میلرزید وقتی عاقد پرسید: عروس خانم وکیلم؟ لبای لرزونمو تکان دادم تا این عقدو بهم بزنم و بگم نه... که در کمال ناباوری شنیدم کسی کنار گوشم گفت: ... ❌⭕️⛔️📵 👇👇👇ادامه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1070662054C550fa17fe9 عاقبت تلخ دختر جوان😔👆