5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
(با نوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عجل الله❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایرانِ زیبا، جهانی ناشناخته
@iran_shegeftangiz
هدایت شده از تبلیغات گسترده اورجینال
#رمان_قلب_یه_دیوونه❤️🔥
باورم نمیشد من #اهاک پسر #مغروری که از جنس دختر ها بیزار بوددم حالااا دختریو که برای #انتقام دزدیدم حالا دیوانه وار عاشقش،بودم..
لای در اتاقشو باز کررردم #موهای #بلندشو آزادانه #دورش رها کرده بود و #شونشون میزد آروم درو باز کررردم از ترس #عقب عقب رفت نگاهم به چشمای #مظلومش افتاد من چیکار کرده بودم بااین دختر که حتی از باز گذاشتن #موهاش اونو محروم کرده بودم.
بخدا #الان میبندم فقط باهام کاری نداشته باش
انقدر مظلوم گفت دلم براش کباب شد #نزدیک رفتم که کامل به دیوار چسبید دستمو روی گونش کشیدم..
میخوای دوباره بزنی؟؟
محکم گفتم #نه موهاتو #همیشه باز بزار ولی #فقط،برای #من فقط برای منی که #شوهرررتم هیچ خره دیگه ای #حق نداره این موهای #بلند گیسو کمندتو جز من ببینه..
ت..و ت..و!
اصلا #کسی حق نداره #بخواااد حتی نزدیکت بشه تا #ابد هم که شده من تورو اینجا میبینی #اینجا زندانیت میکنم #تو تمام سهم من از این #دنیایی ماهک میفهمی سرمو نزدیک بردم و قبل از اینکه حرفی بزنه...🙊❤️🔥❌
https://eitaa.com/joinchat/63898490Cfc0805f194
26.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویر هوایی از تحویل اجساد چهار اسیر اسرائیل به صلیب سرخ
یعنی کار رسانه ایشون بیستتتتتتتتت
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فقط در یک صورت ایران از استکبار جهانی شکست خواهد خورد!
🏷 #استاد_شجاعی | #ابرقدرت_نوظهور 🇮🇷
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔹اگر مدام افسرده ای و خاطرات
گذشته، رو مرور میکنی، یکبار
عضو جمع ما باش!!!
♦️اگر خجالت میکشی تو جمع حرف بزنی
اگر اعتماد به نفست پایینه 😢
روزی ١٠ دقيقه فقط وقت بزار👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2100035738C3405090fa4
به شــــدت تــوصیه میکنم حتمـــا عضـــو شوید💎👆🏻
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
🔴استخدام معلم 😍
اگـه #لیسـانـس داری میتـونـی در
آزمـون استـخـدامـی شــرکـت کنـی
و آمـوزگـار یا دبیــر دبیرستان بشـی👩🏫
🔻کتاب و تست قبولی در کانال زیر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b
✅ منبـع #قبولی های سـال قبـل👆
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۷ #رمان_آنلاین_نرگس به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) نگاه متکبرانهای بهم اند
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۸
#رمان_آنلاین_نرگس
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
— من میرم خونه ی مامان جون.
تا خواست بره، تندی دستش رو گرفتم:
— نمیخواد بری!
همزمان که دستش رو از دست من میکشه، گفت:
— ولم کن! میخوام برم.
— لازم نکرده بری اونجا! میای خونه خودمون. بعدم برای چی کیفت رو پرت میکنی روی زمین؟
— تو چرا ترانه رو دعوا کردی؟ چرا میگی من ترانه رو دوست نداشته باشم؟
— زینب، فقط یک دلیل کافیه که تو ارتباطتو با ترانه قطع کنی. من اصلاً کاری ندارم خونواده ترانه چه جوری هستند یا خودش چیکار میکنه یا نمیکنه. تو هم سن و سال اون نیستی، نباید باهاش بگردی. تو باید با یه دختری که کلاس دوم یا اول یا سوم هست دوست بشی، نه ششم . متوجه شدی؟
شونه انداخت بالا.
— نه، نشدم.
— میخوای یه جور دیگه متوجهت کنم؟
تو چشمهای من زل زد.
— مثلاً چه جوری؟ میخوای بزنیم؟
— اگه حرفمو گوش نکنی و لازم باشه، آره میزنمت.
ساکت. تو چشمهای من زل زد.
ابرو دادم بالا.
— ببین، میخوام در حیاطو باز کنم دستتو ول میکنم، اگر فرار کنی بری خونه مامان جون، من میدونم با تو...
بهش اعتباری نیست. چون میدونه به خاطر شرایط باباش الان دنبالش نمیرم، برای همین بیخیال در باز کردن شدم و دستش رو رها نکردم. وقتی دید کاری نمیکنم گفت:
— پس چرا در رو باز نمیکنی بریم تو!
نگاهی بهش انداختم.
— چون تو فرار میکنی میری خونه مامان جون. اینجا منتظر میمونیم تا عزیز بیاد در رو باز کنه.
خودش رو مظلوم کرد:
— فرار نمیکنم، دستم رو ول کن، در رو باز کن!
به حرفش توجهی نکردم، دوباره تکرار کرد:
— مامان، میگم نمیرم خونه مامان جون، دستم رو ول کن، در رو باز کن!
نگاهم رو دادم بهش.
— قول دادیها؟
سری تکون داد.
— آره، قول دادم.
دستش رو ول کردم، کلید انداختم تو در و در رو باز کردم. خدا رو شکر به قولش عمل کرد. هردو وارد خونه شدیم. طبق هر روز که زینب از مدرسه میاد، بعد از سلام به باباش، رفت بغل ناصر. اونم بعد از جواب سلامش، زینب رو به آغوش کشید و نوازشش کرد. زینب از باباش جدا شد، لباسهاش رو عوض کرد و رو کرد به من:
— چه بوی خوبی میاد! ناهار چی درست کردی؟
ابرو دادم بالا و با لبخند جواب دادم:
— همونی که لیموهاش رو خیلی دوست داری.
خوشحال گفت:
— آخ جون، قیمه داریم، میاری بخورم؟
— یه کوچولو صبر کنی، برادراتم میان، دور هم میخوریم.
خنده شیطنتآمیزی زد.
— اخ جون، امیرحسین امروز کلاس فوقالعاده داره نیست، منم همه تهدیگها و لیموهای خورشت رو میخورم!
لپش رو آروم گرفتم:
— ای شیطون دوستداشتنی من!
نگاه سوالبرانگیزی بهم انداخت و پرسید...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
یه بار که برای خرید رفته بودم و مجبور بودم که از یک کوچه خلوت عبور کنم
اشکان که پشت سرم بود صدام میکرد خیلی ترسیده بودم، در حالی که سعی میکردم به خودم مسلط باشم و ترس رو از خودم دور کنم اما بازم نمی تونستم ...
چهار ستون بدنم میلرزید حق هم داشتم!
آخه چیکارم داشت ما هر دومون تشکیل زندگی دادیم.. دلیل نمیشه که بخواد تو یه کوچه خلوت جلوی راه منو بگیره..
به سمتش برگشتم که با لبخندی بهم خیره شده بود...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلیل حذف هر چه سریعتر دلار از اقتصاد