شکیب با دیدن دو سکه طلا در دست سهراب ، چشمانش برقی زد و گفت : ببین جوان ، توکه هیچاز کاووس و هدفش نمی دانستی ، من خودم خواستم بگویم تا آگاه شوی تا پسر وزیر به خواسته اش نرسد ،آخر من دل خوشی از اوندارم ،اصلا دوست دارم سر به تنش نباشد...
لحن صادقانه ی شکیب ،خبر از راستی گفتارش داشت ،پس سهراب که حالا پشت درب رسیده بود، دو سکه را در مشت شکیب جا کرد و آرام تر گفت : حالا قبل از اینکه وارد شویم بگو اوکیست و چرا چنین کاری می کند؟
شکیب ،خوشحال سکه ها را در شال کمرش جا داد و گفت : او کسی جز بهادر ، بهادرخان نیست ،پسر وزیر دربار خراسان...او...او...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
انتهای چادر، تخت چوبی قرار داشت . روی آن گلیمی خوش رنگ و نقش گسترانده بودند و دو نفر در حالیکه کاغذ و قلم و دوات جلویشان بود ، روی تخت نشسته بودند.
هر دو لباس های یک شکل به تن داشتند و کلاه سیاه نمدی هم به سر گذاشته بودند.
سهراب که دید آن دو گرم گفتگو با هم هستند و هیچ توجهی به او ندارند، گلویی صاف کرد و گفت : سلام ...روزتان به خیر
یکی از آنها که به نظر می رسید سنش بیشتر باشد و موهای جو وگندمی اش از زیر کلاه بیرون زده بود ، با دقت سرا پای سهراب را نگاه کرد و گفت : انگار این داوطلبان تمامی ندارند...
آن دیگری نیشخندی زد و گفت : وعده ی هزار سکه طلا و منصبی در دربار، وعده ی وسوسه انگیزی ست و از جا بلند شد ، نزدیک سهراب ایستاد ،دستی به عضلات قوی سهراب که از زیر لباسش خود را به نمایش گذاشته بود گرفت و با دقت نگاهی به قد و بالای او کرد وگفت : اندام ورزیده ای داری ،معلوم است که در زورخانه کار کرده ای ،درست است؟
سهراب با دست پاچگی گفت : نه...نه...اما کار من دست کمی از ورزش زورخانه ای نداشت...ورزش کار هر روزه ام است..
آن شخص چشمکی به دیگری زد که از چشم سهراب پنهان نماند و گفت : یاورخان...به نظرم باید نظر کاووس خان هم بدانیم درست است؟
یاورخان سری تکان داد و گفت : نامت چیست جوان ؟ از کجا آمده ای و شغل و پیشه ات چه می باشد؟
سهراب رو به او گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم و شغلم تجارت است.
یاور خان با تعجب نگاهی به سهراب انداخت وگفت : به به....چه عجب در بین داوطلبان تاجر هم داریم و بعد با نیشخندی ادامه داد : گمان نکنم این مسابقه ،لقمه ی دندان گیری برایت باشد که تجارت خود را رها کنی و از ولایتی دور به قصد این کار راهی سفر شوی...
سهراب سری تکان داد و گفت : درست است اما مهم هدف انسان است ، بنده می خواهم خودم را بسنجم ، حالا چه بهتر میدان امتحانم ، جایی چون خراسان و مسابقه ی حاکم اینجا باشد.
یاورخان سری تکان داد و رو به رفیقش گفت : صحیح...آن جور که بر می آید مصمم به برد مسابقه است ، پس باید با کاووس خان هم دیداری داشته باشید...
سهراب سؤالی نگاهی به او کرد وگفت : کاووس خان؟؟
آن مرد با اشاره ی انگشتش به سهراب فهماند که بیرون برود و سپس با صدای بلند گفت : آهای شکیب، این جوان را به قصر راهنمایی کن و با این حرف ، همان مردیکه اول ورودش روی چهارپایه جلوی چادر دیده بودش ، سرش را داخل چادر آورد و گفت :چشم الساعه قربان...
سهراب کمی گیج شده بود و دلیل این کارهای مرموز را نمی فهمید..
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۲🎬 :
مرد جلوی چادر که سهراب حالا می دانست اسمش شکیب است ، افسار رخش را به دست سهراب داد و گفت : دنبالم بیا...با نگاهی به قد و قامت و اسبت ،دریافتم که شما هم باید از نگاه
تیزبین کاووس خان گذر کنی...
سهراب با حالتی سؤالی گفت : کاووس خان کیست و این کارها برای چیست؟
شکیب در حین رفتن ،صدایش را بالا برد انگار که می خواست به دیگران بفهماند که چقدر کاووس را دوست می دارد و گفت : کاووس خان حکم دست راست فرمانده قشون را دارد...حکما می خواهد ببیند اگر جنگاوری لایق هستی ،تو را برای سپاه قصر برگزیند ، چون ایشان به نوعی، نیروی زبده برای دربار پیدا و انتخاب میکند و بکار می گیرد .
سهراب سری تکان داد و گفت :عجب...عجب که اینطور..
نزدیک دربی کوچک و چوبی شدند، شکیب نگاهی به دور و برش کرد ، سرش را آرام به گوش سهراب نزدیک کرد و گفت : از من می شنوی ،مهارتهای خودت را نشان نده ، بگذار کاووس فکر کند چیزی در چنته نداری...
سهراب با تعجب نگاهی به شکیب کرد وگفت : تو خود می گویی او نیروهای ماهر را برای قصر شکار می کند ، چه کسی می آید چنین موقعیتی را از دست دهد که من بدهم؟
شکیب خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت : این ظاهر قضیه است جوان !!
درست است کاووس شکارچی ماهری در این زمینه است ، اما اینک ،این تقفتیش مهارت ،دستور کسی دیگر به کاووس خان است ...کسی که می خواهد رقیبان قدرش را بشناسد و قبل از مسابقه از سر راه بر دارد تا با خیال راحت خودش ،عنوان قهرمان را برگزیند و من چون اصلا دوست ندارم که آن شخص به مرادش برسد،همراه هرکس که راهی قصر شد ، شدم ، این راز را در گوشش گفتم ...پس به نفعت است حرفم را گوش کنی...
سهراب که از اینهمه زیرکی شکیب و محبتی که در حقش داشت به وجد آمده بود ، لبخندی زد ، دست در شال کمرش کرد ،دوسکه بیرون آورد و گفت : اگر نام ان شخص اصلی و هدفش را از این کار ،گفتی این سکه ها مال تو می شود ، در ضمن اگر واقعیت را گفته باشی و در مسابقه فردا هم بردم ، شک نکن ،سکه های طلا انتظارت را خواهد کشید.
هدایت شده از شهید کمالی
📸 آزادی زنان زندانی با انگشتر اهدایی رهبر انقلاب به خانواده شهید
🔹 خیرین و خانواده شهید مدافع حرم سعید انصاری در پنجمین پویش آزادی زنان و مادران زندانی جرایم غیر عمد در برج آزادی جمع شده بودند تا مقدمات انس اینمادران زندانی با همسر و فرزندانشان را فراهم کنند.
🔹 همسر شهید انگشتری را بهسمت جمعیت گرفت و گفت: انگشتر اهدایی رهبر معظم انقلاب است. اگر طالبی داشته باشد که میدانم دارد، این انگشتر را بخرد و پولش به آزادی زنان زندانی اختصاص بدهد.
🔹 از گوشه و کنار سالن صداهایی بلند شد. هر یک برای خرید انگشتر و اهدا آن برای آزادی زنان زندانی جرایم غیرعمد قیمتی را پیشنهاد میداد. نفر اول ۵۰ میلیون، نفر دوم ۶۰ میلیون، نفر سوم ۱۰۰ میلیون، نفر چهارم ۲۰۰ میلیون و نفر پنجم ۵۵۰ میلیون تومان پیشنهاد دادند.
🔹 به اینترتیب با پیشنهاد نفر پنجم، ۵۵۰ میلیون تومان برای آزادی زنان زندانی جرایم غیرعمد تعلق گرفت.
🔹نیکوکاران همچنین در اینمراسم ۱۵ میلیارد تومان برای آزادی زنان و مادران زندانی کمک کردند./مهر
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
"آرمان امروز: «جواد هروی»، سخنگوی حزب اعتدال و توسعه در پاسخ به این سوال که آیا آقای نوبخت به حوزه انتخابیه رشت منتقل میشود، گفت: «آقای نوبخت از تهران وارد انتخابات میشوند اما نگاه ما یک نگاه همراهی است، ما محکم ایستادهایم که انشاءالله لیست تهرانمان را تشکیل بدهیم و در انتخابات شرکت کنیم. اگر قرار باشد که لیست تهران حزب اعتدال تشکیل نشود، ما تصور میکنیم که باید یک جلسه اضطراری برای نحوه ورود به انتخابات و لیستها و حضور در حوزههای انتخابیه را بگذاریم.
حزب اعتدال و توسعه روز گذشته در جلسه رسما اعلام کرد که ما همچنان راه نجات را صندوق رای میبینیم ولی درباره نحوه رد صلاحیت افراد شایسته، اطمینان قاطع داریم که به نوعی موجب کاهش مشارکت میشود و به همین خاطر انتظار داریم در مرحله پایانی، شورای نگهبان به نوعی تجدیدنظر برای رد صلاحیت اعضا چه در تهران و چه در شهرشتانها کرده تا انشاءالله منویات رهبر معظم انقلاب برای مشارکت پرشور با حضور همه گروههای سیاسی عملیاتی شود. به رغم اینکه بسیاری از اعضای حزب در تهران و شهرستانها رسما اعلام کردند که اعتراض نخواهند کرد.»"
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💠 ته مانده غذا
🔸 رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ظرف غذا را با انگشتان تمیز می کرد و می فرمود:
ته مانده غذا پربرکت ترین قسمت غذا می باشد و پس از غذا انگشتانش را با زبان پاک می کرد و می فرمود: معلوم نیست در کدام انگشت برکت است.
📚 مکارم الاخلاق/ص60
#افزایش_برکت_و_روزی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📸 درجات نظامی خانم پلیس؛ سرهنگ تمام
🔹در حاشیه مراسم تودیع و معارفه رئیس پلیس راهور فراجا
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌷 ۱۹ دیماه سالگرد شهادت سردار سرلشکر حاج احمد کاظمی؛ رهبر انقلاب: کاظمی؛ فرماندهی باتدبیر و پرقدرت که به آرزویش رسید
🔃 رهبر انقلاب در پیام تسلیت شهادت شهید کاظمی:
✏️داین فرمانده شجاع و متدین و غیور از یادگارهای ارزشمند دوران دفاع مقدس و در شمار برجستگان آن حماسه بینظیر بود.
✏️ تدبیر و قدرت فرماندهی او در طول جنگ هشت ساله کارهای بزرگی انجام داده و او بارها تا مرز شهادت پیش رفته بود.
✏️ آرزوی جان باختن در راه خدا در دل او شعله میکشید و او با این شوق و تمنا در کارهای بزرگ پیشقدم میگشت.
✏️ اکنون او به آرزوی خود رسیده و خدا را در حین انجام دادن خدمت ملاقات کرده است.
🖥 khl.ink/f/199
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | سردار رو سفید
✏️ حضرت آیتالله خامنهای:
«لشکر هشت نجف که آقایان اسم آوردند، یکی از لشکرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشتساله بود و خود مرحوم شهید کاظمی رضواناللهتعالیعلیه واقعا یکی از آن فرماندهان برجسته بود.
✏️ بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مرکز لشکر نجف، از آنجا بازدید کردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم که در کمتر لشکری آدم میتوانست آنها را مشاهده کند:
✏️ آمادگیها از یکسو، روحیهی خیلی بالا از یکسو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی که من در آن لشکر دیدم، در کمتر جایی انسان آن را مشاهده میکرد.» ۱۳۹۲/۰۴/۱۰
🌷 ۱۹ دیماه سالروز شهادت سردار شهید حاج احمد کاظمی
💻 Farsi.Khamenei.ir
📣 چرا ۱۹ دیماه ۱۳۵۶ یک روز تاریخی است؟
🖼 پاسداشت قیام ۱۹ دی ۱۳۵۶ قم فردا سهشنبه با حضور رهبر انقلاب در حسینیه امام خمینی برگزار میشود.
👈 اما چرا ۱۹دی۵۶ روز مهمی است؟ روایت رهبر انقلاب درباره اهمیت این روز تاریخی را بخوانید:
🎤 حضرت آیتالله خامنهای:
✏️ آن روزى كه خبر حادثهى نوزده دى با دو، سه روزى تأخير به ما رسيد و من در آن روز در بلوچستان و در ايرانشهر بودم.
✏️ وقتى شنيديم كه قم اين حادثه را داشته، من ناگهان يك تحول در مقابل چشمم آشكار شد، اين را نداشتيم توى نهضت پانزده سالهمان.
✏️ همه چيز بود؛ از زندان و تبعيد و شكنجه و مبارزات سياسى و مبارزات پنهانى و جمع شدن براى سخنرانى و گفتن حرفهاى مهم يا شنيدن حرفهاى مهم بعدش هم تحمل كردن تهاجم دستگاه، اينها را داشتيم؛ آنچه نداشتيم اين چيز جديدى بود كه پيش آمده بود و آن حضور قطعى و ملموس آحاد مردم در خيابانها و تعرض صريح قشرهاى گوناگون بر دستگاه حاكم.
✏️ اگر ما حادثهی نوزدهم دی را مبدأ تاریخ تحولات جدید دنیا بدانیم، سخنی به گزاف گفته نشده است. حوادث جامعهی بشری و این عالم بزرگ، متأثر از قانون تأثیر متقابل است. حوادث بر روی هم تأثیر میگذارد و زنجیرهی حوادث تاریخی، وقایع بزرگ را به وجود میآورد...
✏️ این خونهای پاکی که در چهارمردان قم ریخته شد و حرکت عظیم مردم قم را در روز نوزدهم دی پدید آورد، جرقهای بود که در حقیقت اصابت کرد به انبار و آذوقهی ذخیرهی عظیم ایمانىِ این مردم، و ناگهان فضا را منقلب کرد.
✏️ اگر حادثهی نوزده دی قم نمیبود، آن حوادث گوناگون شهرستانها و سلسلهی اربعینها به وجود نمیآمد. ۲۲ بهمن به وجود نمیآمد، انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید.
۱۸/۱۰/۱۳۶۵؛ ۱۳۹۰/۱۰/۱۹
💻 Farsi.Khamenei.ir
این لجن همجنس باز رو که میشناسید؟
سند خونه مادرش رو به عنوان قرار آزادی موقت تا دادگاه وثیقه گذاشته.
الان فرار کرده و استوری گذاشته جمهوری اسلامی داره خونه مادرم رو که چندین سال پرستار بوده و بدون سرپرسته رو داره مصادره میکنه.
خب انگل اجتماع، تو به مادر خودت رحم نمیکنی.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔺 سال خوشیمنِ ایران در اقتصاد
🔹گزارشی درباره وضعیت اقتصاد کشورها از جمله ایران در سال ۲۰۲۴ منتشر کرد. طبق این گزارش تولید ناخالص داخلی و صادرات ایران رشد خواهد داشت و تورم از ۴۰ به ۲۵ درصد کاهش خواهد یافت.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
رئیس اتحادیۀ نانوایان: ادعای ممنوعیت خرید بیش از ۴ نان با یک کارت بانکی کذب است
🔹امروز برخی کانالها با انتشار خبری عجیب مدعی شدند که اتحادیۀ نانوایان گفته برای خریدِ بیش از ۴ نان باید از ۲ کارت بانکی استفاده کرد! رئیس اتحادیۀ نانوایان تهران اما در مصاحبهای گفته هیچ محدودیتی در خرید نان وجود ندارد و ما چنین ابلاغیهای نداشتهایم.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌀 اینکه انسان مطالعه کند، درس بدهد، یک عدۀ شاگرد از او استفاده کنند؛ کار خوبی است اما از جمله کارهای آسانی است. از کارهای سخت غفلت نباید کرد!
#رهبر_انقلاب:
🔹عن عطاء بن یَسار، عن عائشة قالَت: قال رسولُ الله«صلیاللهعلیهوآله»: ما خُیِّرَ عمّارُ بن یاسر بین أمرَین الّا اِختارَ أشدَّهما.(امالی، صفحۀ ۴۹۰).
🔸این، روایتی است از پیغمبر در مدح و تمجید از جناب عمّار یاسر. راوی هم جناب عایشه، زوجۀ پیغمبر اکرم است. تقریباً یک معیاری را دست میدهد.
🔹میفرماید: هرگز عمّار بین دو کار مخیّر نشد یعنی دو کارِ نیک، دو کارِ خیر، مگر اینکه سختترینِ آن دو کار را انتخاب کرد.
🔸فرض بفرمایید انسان میخواهد مالی را صدقه بدهد، یک طور صدقه دادن کارِ آسانی است، مثلاً در صندوق صدقات یک پولی میاندازد. یک طور هم کارِ سختتری است، و آن اینکه انسان میگردد، آن مستحِقِّ حقیقی را پیدا میکند و پول را به دست او میرساند. این، سختتر است. اگر جناب عمّار بین این دو کار مخیّر میشد، کار سخت را انتخاب میکرد. یا فرض بفرمایید جناب عمّار هم در زمان پیغمبر که جوان بود، هم در زمان امیرالمؤمنین که پیرمردی شده بود، در جهاد شرکت میکرد. به دو صورت میشود در جبهه کار انجام داد؛ بعضی کارها آسان است، بعضی کارها سخت، او سختتر را انتخاب میکرد. لذا در جنگ صفّین، جناب عمّار سختترین کار را انتخاب کرده بود یعنی هم میجنگید، شمشیر میزد، هم آن کسانی را که دچار وسوسه و تردید میشدند، با استدلال، با بیان وافی و شافی، آنها را هدایت میکرد و این، از جملۀ کارهای مهمی بود که جناب عمّار انجام میداد.
🔹 این، یک #ضابطۀ_تقریباً_کلّی است که: انسان بالطبع، سهلگرا است، کارِ آسانتر را ترجیح میدهد. اگر از لحاظ زمانی هم دو کار در طول یکدیگر قرار داشته باشند، ما اوّل سراغِ آن کارِ آسان میرویم و آن را انتخاب میکنیم! امروز در مواجهۀ با جبهۀ عظیمی از دشمن که با انواع و اقسام ترفندها و ابزارها، ابزارهای سخت، ابزارهای نرم، در مواجهۀ با نظام اسلامی و با اسلام در واقع، با پرچم برافراشتۀ اسلام قرار گرفته است، بعضی از کارها کار آسانی است، بعضی از کارها سخت است، فکرکردن لازم دارد، مطالعه کردن و دقت کردن لازم دارد، فحص لازم دارد، پیدا کردن یاران و همکاران لازم دارد. اینها کارهای سخت است که ما معمولاً میرویم سراغ آسانترها! آن کاری که آسان است، آنرا انجام میدهیم. اگر رسیدیم به کار سخت، آنها را هم یا انجام میدهیم، گاهی هم انجام نمیدهیم. اما ترجیح میدهیم کارِ سهل را! یعنی سهلگرائی، آسانگرائی، دنبال کارهای آسان بودن. و این، غیر از سهلانگاری است، آسانگیری است.
🔸آسانگیری حرف دیگری است، کاری را که پیچیده است، انسان به پیچیدگیِ آن توجه نکند، آنرا با نگاه سطحی نگاه کند. این، سهلانگاری است. سهلگرائی این است که انسان دنبال کار آسان برود، کار سخت را رها کند!
🔹واقعاً امروز حوزههای علمیه بخصوص حوزۀ علمیۀ قم وظائف سنگینی دارند که کارهای سختی است. اینکه انسان مطالعه کند، درس بدهد، یک عدۀ شاگرد از او استفاده کنند؛ کار خوبی است اما از جمله کارهای آسانی است. در کنار این، کارهای سختی هم وجود دارد.
من توصیه نمیکنم درسها را تعطیل کنند، مدرّسین درس نگویند و طلبهها را محروم بگذارند!. نه، این هم کارِ لازمی است اما از کارهای سخت غفلت نباید کرد! نگاه کنیم، ببینیم امروز ابزار دشمن برای تغییر باورها چیست؟ این، یکی از کارهای مهم است.
🔸برویم سراغ اینکه در مقابل ابزار دشمن، چه ابزار سختِ او، چه ابزارِ نرم او، برای تغییر باورها، ما چکار میتوانیم انجام بدهیم؟ این کار سخت را همه موظفند انجام بدهند. انجام دادنش هم به این نیست که ما بگوییم یا یک کتابی بنویسیم مثلاً در باب ولایت فقیه یا در باب لزوم جهاد؛ اینها آن کارهای آسان است.
🔹کار سخت این است که: شیوۀ دشمن را بشناسیم، حیلههای او را بفهمیم، راههای نفوذ دشمن را پیدا کنیم.
🔸امروز در کشور چند میلیون دانشجو داریم، علاوه بر دانشجویانی که در کشورهای اسلامی هستند، همۀ اینها مشتاقاند حرف درستی را از یک جایی بشنوند! از اسلام، یک تعریف درستی، یک بیان درستی را بشنوند. این کار، کار کیست؟ چه کسی باید این کارها را بکند؟ جناب عمّار اکتفاء به این کارهای معمولی و عادی و آسان نمیکرد، نگاه میکرد اگر میدید جمع بین کار آسان و سخت ممکن است، هر دو را انجام میداد، اما اگر میدید که ناگزیر باید یکی را انتخاب بکند، او سختترین را انتخاب میکرد. این، شد ضابطه، شد درس، معیار، اینگونه باید حرکت کرد.
📌 درس خارج فقه صلوة مسافر جلسۀ ۱۳۹؛ تاریخ ۱۳۹۵/۰۱/۲۲
#ناحیه_ببجنورد
#حوزه_حضرت_آمنه_بجنورد
#ثامن_خراسان_شمالی_بجنورد
#به_نیت_حاج_قاسم
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
19.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 قطبنما 311 / حضور بهنگام
🔻هنوز دیماه به روزهای آخر خود نزدیک نشده بود که انتشار یک مقاله در روزنامه اطلاعات شهر قم را متلاطم کرد. 19 دیماه بود که با انتشار مقاله توهینآمیز نسبت به ساحت امام خمینی (ره) مردم شهر قم، قبل از همه به این مطالب توهین آمیز واکنش نشان دادند.
✅ #بصیرت
✅ #قطب_نما
✅ #ثامن
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#ثامن_خراسان_شمالی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔹صفحه: 427
💠سوره احزاب: آیات 63 الی 73
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۴۵ 🎬 :
شکیب با سرگرم کردن خود ،وقت کشی می کرد تا اینکه نزدیک غروب شد، چون سربازی در گروه سربازان شاهزاده فرهاد بود ،رفت و آمدش به قصر راحت بود ، از دروازه اصلی گذشت و راه سنگفرش پیش رویش را در زیر نور مشعل هایی که دو طرف راه تعبیه شده بود ، می پیمود.
از ساختمان های اصلی حکومتی گذشت و به محل اقامت شاهزاده ها رسید ، از آن عمارت ها هم گذشت و بالاخره به پشت ساختمان مطبخ رسید ، فضایی که پر از درختان سر به فلک کشیده بود .
پشت به دیوار مطبخ بزرگ قصر زد و روی تخته سنگی نشست در گرگ و میش غروب ،چشمش به دنبال کلاغی بود که از این درخت به آن درخت میرفت و گاهی قار قارش بلند میشد ، شکیب آهی از دل کشید و به یاد سهراب سری تکان داد و گفت : به خدا که همه ی شهر می داند ،برنده شدن حق تو بود ، اصلا اگر کل ولایت خراسان را بگردی ، جوانی به مهارت و پهلوانی تو پیدا نمی شود ، کاش گردن بهادرخان می شکست ، این روباه حقه باز!!!
ناگهان صدای نازک زنانه ای از پشت سرش بلند شد و گفت : بله....حرف ما هم این است ، چون می دانیم که برنده شدن حق این جوان بود ، می خواهیم به نحوی از او دلجویی کنیم ، آیا شما نشانی از او به دست آوردید؟
شکیب که کاملا غافلگیر شده بود ، سرش را پایین انداخت و بریده بریده گفت : س...سلام ،شاهزاده خانم ، ممنون که چاکرت را لایق خدمت به خود دانستید...
فرنگیس که از شور و شوق درونی ،بی قرار بود به میان پرچانگی شکیب دوید و همانطور که سعی می کرد اقتدارش را در سخن گفتن حفظ کند و اجازه ندهد این سرباز، سر از راز درونش درآورد گفت : خوب بگو بدانم ،هیچ از او یافتی؟ می خواهم با معرفی و سفارش ایشان به برادرم فرهاد ، او را در همین قصر به خدمت بگیریم ، آخر این دربار ،نیازمند جوانان بی باک و جسوری چون اوست.
شکیب همانطور که سرش خم بود ،بله ای گفت و برای اینکه کارش را مهم جلوه دهد، ادامه داد: راستش ،از آن موقع که بانوی جوان ، پیغامتان را به چاکرتان رساندند ، تا همین الان درگیرِ پیدا کردن آدرسی از محل اقامت او بودم .
شکیب گلویی صاف کرد و گفت : تا آنجا که فهمیدم ، او از ولایت سیستان آمده است و محل اقامتش کاروانسرای یاقوت یک چشم است که در انتهای بازار .....
فرنگیس که حالا مطمئن شده بود این سرباز زبر و زرنگ توانسته محل اقامت سهراب را پیدا کند ،با صدایی که از شوق می لرزید ، حرف شکیب را قطع کرد و گفت : فردا صبح زود ، خودت را به قصر برسان و با اشاره به گلناز که در کنارش ایستاده بود ،ادامه داد: ترتیبی میدهم که با کالسکه ی سلطنتی همراه گلناز به همین کاروانسرا بروید و ایشان را با کمال ادب و احترام به قصر آورید و سپس اشاره ای به گلناز کرد. گلناز کیسه ای زر دوزی شده به طرف شکیب داد و گفت : این را بگیر ،اگر حرفت درست بود و توانستیم آن جوان را پیدا و به قصر آوریم ، شاهزاده خانم مشتلق خوبی به تو خواهند داد.
شکیب که کیسه را گرفت ، فرنگیس به همراه گلناز حرکت کرد و در تاریکی پیش رویش گم شد.
شکیب کیسه را چند بار به بالا پرتاب کرد و در حالیکه خنده ای شیرین می کرد با خود زمزمه نمود : وقت را دریاب، سهراب را دریاب که این جوان گنجی ست برای تو....
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۴۶ 🎬 :
صبح روز بعد ، آقا سید داخل کاروانسرای یاقوت یک چشم شد ، یاقوت که مانند هر روز روی حیاط خاکی کاروانسرا ایستاده بود و کارهای قلندر و دیگر شاگردان کاروانسرا را از نظر می گذراند تا چیزی کم و کسر نباشد ، متوجه آقا سید شد ، در حالیکه تسبیح به دست و ذکر گویان جلو می آمد .
یاقوت با حالتی دست پاچه ، به سمت آقا سید رفت و در حالیکه دستانش را از هم باز کرده بود گفت : سلام....بَه بَه چه سعادتی امروز نصیب ما شده ، امر می فرمودید خدمت میرسیدم جناب....
آقا سید همانطور که لبخندی چهره ی مهربانش را پوشیده بود گفت : علیک السلام ، چطوری یاقوت خان؟ چکار می کنی با زحمت های ما؟ راستش دیگر طاقت نیاوردم ،پیغام و پسغام بدهم ، بعد از واقعه ی دیروز ،چون می دانستم احتمالاً میهمان ما حالش مساعد نیست ، صلاح دانستم که خودم برای دیدارش به کارونسرا بیایم.
یاقوت خان که کاملا مشخص بود یکه خورده ،با مِن و مِن گفت : چوب کاری میفرمایید آقا....هر چه دیدیم نه زحمت بلکه رحمت بود ، در ضمن ، جناب سهراب خان ،که چند روز پیش خدمتتان عرض کردم، کاروانسرا را به مقصد مسابقه ترک کردند ، هنوز تشریف نیاوردند....
آقا سید که با شنیدن این حرف کمی مضطرب شده بود گفت : یعنی چه؟ اینجا نیامده است؟ پس کجاست؟ نکند...نکند از خراسان رفته؟!
یاقوت یک چشم ، آه کوتاهی کشید و گفت : دیروز قلندر را فرستادم میدان خراسان و به او سپردم که چه سهراب برنده میدان،چه بازنده ی آن شد ، او را به کاروانسرا بیاورد ، اما این بچه ی کم عقل ،دیده که سهراب با شتاب و خشم ، سوار بر اسب از میدان خارج شده ،اما آنقدر عقلش نکشیده که او را تعقیب کند ، البته با آن اسب تیزرویی که سهراب دارد ، تعقیب قلندر هم ،فایده ای نداشت، چون به هر حال به او نمی رسید ...
آقا سید با شنیدن این حرف به شتاب راه رفته را بازگشت و می خواست از کاروانسرا خارج شود که یاقوت یک چشم ،مانند کودکی در پی او میدوید گفت : کاش یک لحظه می آمدید و استکانی چای میل می کردید ، اما نگران نباشید ،طبق پرس و جویی که از دروازه بانان کردم ، سهراب از خراسان خارج نشده و همانطور که سید دورتر می شد ، یاقوت خان صدایش را بلند تر می برد و ادامه داد: مطمئن باشید او از خراسان خارج نشده ،چون با هنرنمایی که دیروز در میدان خراسان کرده ، کوچک و بزرگ این ولایت او را می شناسند ،پس اگر خارج شده بود ،حتما کسی میدید....
آقا سید همانطور که با عجله پیش میرفت ،زیر لب گفت : کاش آن طور باشد که تو می گویی...
در همین حین ،کالسکه ی سلطنتی از کنار آقا سید عبور کرد و او اینقدر در عالم خود غرق بود که متوجه نشد ، کالسکه ی زیبای دربار وارد کاروانسرای یاقوت یک چشم شد....
ادامه دارد...
📝به قلم : ط_ حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 لحظهی شلیک موشکهای بالستیک سپاه از خوزستان_سوسنگرد و تکبیر مردم
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توضیح دقیق و فنی از موشک هایی که امشب سپاه از آنها استفاده کردازبان یک یاغی😎
#فاتح_۱۱۰
🤣 قیمه ها رو بریز تو ماستا👇
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔹روزنامه نگار سوری در واکنش به حملات سپاه: ایران قادر است اسرائیل را از روی زمین محو کند
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat