eitaa logo
چایخانه حضرت
6.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
9 فایل
کانال چایخانه حضرت رضا ع دلبری کردن همیشه کار انسانها که نیست گاه گاهی استکانی چای نیز دل می‌برد #چایخانه_حضرتی #چای_حضرتی ارسال تصاویر شما در حرم رضوی به آیدی زیر @chaykhane_hazrat خادم افتخاری شو
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چایخونه
💗مهیا قسمت ۴۰ _خوبه مرخص شد الان تو خونه داره استراحت میکنه مهیا سرش را تکون داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت در رفت _مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن مریم ریز خندید _آخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه همه خانما «آقای مهدوی» صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند _اها خب من برم _بسلامت گلم مهیا سریع از اونجا دور شد خداروشڪر همونطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود وارد خونه ڪه شد... پدرش در حال نماز خواندن بود به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت... لباس راحتی تن خود ڪرد و لب تاپ خودش و روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی رو تو دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش و وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد وقت نداشت باید دست به کار می شد دوست داشت طرح هاش بی نقص باشه دست بہ ڪار شد گوشیش و خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓امام رضا(ع) در عالم رویا به شیخ حسنعلی نخودکی چه گفت؟ 🖋وقتی تمام عمرت با محبت این امام رئوف گذشته است، ایمان داشته باش هرگز تو را رها نمی‌کند و لطف نگاهش تا آخرین نفس همراه توست. آقای من... مهر تو در قلب من است و شده این باورم کم‌نشود سایه‌ی لطف تو دمی از سرم ‌☀️ خادم حضرت شو👇 ‌‌ ‌‎‌☕️ @chay_hazrati ☕️ ╰┅═हई༻‌❤️༺ईह═┅╯
هدایت شده از چایخونه
💗مهیا قسمت۴۱ مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت... دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقتشو صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روشون طرح ها حساسیت نشون داده بود... حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینجوری وسواس نداشت با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگه زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد _خانم رضایی حواستون هست _نه استاد خواب بودم با این حرفش دانشجوان شروع به خندیدن ڪردند رو به همه گفت _چتونه حقیقتو گفتم خو _خانم رضایی بفرمایید بیرون مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش و جمع کرد _خدا خیرت بده استاد قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت _خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید _چشم استاد سوار تاکسی شد و موبایلش و دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت
هدایت شده از چایخونه
💗مهیا قسمت۴۲ _زبون دراز هم ڪه هستی زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه شماره مریم و گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش و "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود _سلام مهیا خانم _سلام مریم جان ڪجایي _پایگام عزیزم _خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات _واقعا؟؟وای دختر تو دیگه کی هستی _ما اینیم دیگه هستی بیارم _آره هستم بیار منتظرتم مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت.... اصلا مریم نظرش را در مورد اون تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد _ممنون همینجاس پیاده میشم بعد حساب کردن کرایه پیاده شد فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود به پایگاه رسید بدون اینڪه در بزنه وارد شد ولی با دیدن صحنه روبه روش شوڪه شد و سرجاش وایستاد... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁