میگفت:
جوانتر که بودم
عشق برایم، برف بود
سالی یکبار میآمد
مینشست به ذهن و زبانم
و آب میشد و میرفت...!
اما حالا مثل کوهی مستحکم
نشسته در اعماق وجودم!
به او گفتم:
من از وقتی عاشق شدهام
شعر میخوانم...
چای مینوشم...
و غزل مینویسم...
که در آن از 'عشق' بگویم...!
تو چه میکنی؟!!
به قاب عکس روی دیوار نگاهی کرد
فنجان چاییاش را برداشت
و اشکهایش را پاک کرد....
📸عکاس: #مصطفی_محمدی
#دلنوشتهکویر
☕️@chaykhaneoshagh
حالا من ماندهام و...
دلتنگی و...
سکوت کافه و...
عطر چای؛
که یادآور توست!
#دلنوشتهکویر
#عکاسیهامون📸
☕️@chaykhaneoshagh
بوی خاک را دوست دارم
شاید چون با عزیزانِ رفتهام، درآمیخته
عطر چای را دوست دارم
چون یادآور لحظات همصحبتی با توست
قهوه را دوست دارم
چون چشمان تو را به یادم میآورد
رنگ دلنوشتههایم را دوست دارم
چون جز تو،
چیزی در آنها نیست...
#دلنوشتهکویر
☕️@chaykhaneoshagh