🔸#فراتر_از_حصار
او میگوید:
《تو باید به قواعد پایبند بمانی. باید پشت این حصار باشی.باید به حصار وفادار باشی》
میپرسم:
《 من اگر فراتر از حصار بروم؟ اگر ابی اسمان را مزه کنم؟ اگر جان سبز سبزه را ببوسم؟ من اگر بال های بریده ام را به هم بدوزم و از حصار بگریزم ؟ اگر به دنبال معنای جهان باشم ؟اگر طالب عدالت باشم؟ اگر لا به لای درختان بیرون حصار جانی تازه کنم و به افق چشم بدوزم؟》
او پاسخ میدهد :
《 چه قدر سوال میپرسی! نه ، نوجوان امروز نمیفهمد، نوجوان امروز گستاخ و بی ادب است. بیا با ادب دو زانو بنشین کلاس اخلاق داریم .》
وقتی استاد اخلاق از راه میرسد،به احترام حضورش می ایستم .
استاد تک تک کلماتی که از حفظ هستم را برای چندمین بار درس میدهد.صدای استاد در گوشم میپچد .من اما فکر میکنم به اینکه روزی کسی را انسوی حصار دیدم؛
او به من می اموخت نباید ها مهم تر از باید ها هستند.باید ظرف وجود انسان خالی شود تا دوباره بتوان ان را ازچیز های ناب پر کرد .
من به حرف هایش گوش میکنم و سعی میکنم جرعه ای از بیکران اندیشهاش را سر بکشم.
او مرا در خیال خود ب روستایی دور دست میبرد. از بوی نان تازه سرمست میشوم.وقتی دارم کنار قنات جانی دوباره میگیرم ،برایم از فرهنگ میگوید و چاه هایی که اب را به سطح زمین میرسانند.
منتظر میشوم از اخلاق و عقاید بگوید. ذهن من از فلسفه و کلاس های اخلاق و عقیده پر است .
او اما به دور دست خیره میشود و حرف های تازه میزند: دهانه قنات ، آبی که میبینی ... اینها همه فرع است، اصل ابی ست ک در دل چاه خوابیده، اصل لایه های زیرین قنات است . درست مثل ادم ها !
به چشمانت بیاموز عمق را ببینند نه سطح را .هنر این است که بتوانی ایمان پنهان مردم را به عمل صالح تبدیل کنی !
از حرف های تازه ذوق زیر پوستم میدود و رود اندیشه ام سرشار میشود.
از قنات دور میشویم و به سمت زورخانه میرویم.سرم را خم میکنم تا از در زورخانه عبورکنم .او مرا به گودی تمرین میبرد .
مرشد ان بالاست،صدایش در طاق گرد زورخانه میپیچد.
سوال ها در ذهنم میجوشند اما ارام و صبور منتظر میمانم .
او میگوید : خوب نگاه کن درِ کوتاه زورخانه ... گودی تمرین...
چه چیز می آموزی؟
اهسته میگویم: تواضع
مرشد را نشانم میدهد و بیتی از حافظ میخواند :
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
فکر میکنم و فکر میکنم صدای زنگ رشته افکارم را پاره میکند کلاس اول تمام میشود.
#زهرا_هاشمی
روایتی از رویداد چهل+تیکه
اصفهان