#خاطرات_شیرین
نذری داشتیم ، خونه به خونه در میزدم و نذری پخش میکردم
تا به خونه ی زهرا خانم رسیدیم
وقتی در زدم یکی از پشت در گفت کیه کیه در میزنه ؟؟
منم شیطونیم گل کرد گفتم : منم منم دختر شاه پریون 👸
درو که باز کرد ناگهان دوتامون افتادیم خنده ...
شب خاستگاری وقتی چای رو برداشت
گفت : ممنونم دختر شاه پریون 😍
@chejorishod❣
#خاطرات_شیرین
از خواب بیدار شدم امیرحسین گفت اسمتو برای خادمی ایام نوروز جمکران نوشتم 😳
چرا؟؟! خوب تنها بودم 😁
درآن روزها هر کسی وظیفه ای داشت و من مسئول فرهنگی برای نمایشگاه شدم .
شب چهارم مرا به انتظامات فرستادن
چون وقت بیشتری داشتم شروع به درد دل با خدای خودم کردم
ناگفته نماند آن وسط ها هم ههمراهی عفیف از خدا خواستم
چند روزی گذشت که ناگهان زن رویا ها تنها از در نمایشگاه وارد شد .
سرم را به زیر انداختم که ...
در حین جروبحث درونی ناگهان نگاهم به مادرم خشک شد .
خانواده ی من برای زیارت به مشهد رفته بودن که درراه برگشت ماشین خراب شده و آمده بودند حالی از ما بگیرند 😍
من هم وقت را غنیمت دیدم و موضوع رو بامادرم مطرح کردم و ...
@chejorishod❣
#خاطرات_شیرین
... خلاصه تا شب با سید زدم بیرون و گردش ، شب که شد مادرم دوباره کت و شلوار تنم کرد و گفت یه جا مونده بریم خاستگاری
منم به خاطر اینکه دلشو نشکنم قبول کردم😐
پدرم ماشینو جلوی خانه دوستم پارک کرد😳
گفتم : اشتباه آمدی اینجا خانه سید علی است
پدر: بهتر ، ماهم اومدیم خاستگاری دختر سید
من باورم نمیشد اصلا سید علی دختر داشته باشه !!!
من هنوز تو کما بودم
سید علی زد پس گردنم گفت گردن شکسته تو به خاطر دخترم با من رفیق بودی ؟...
سید دخترشو صدا کرد چایی بیاره ...
وقتی نوبت چای من شد
سید بلند گفت سوسک سوسک😩
چشمتون روز بد نبینه ...😱
من با زیر شلواری کردی با عروس خانم صحبت کردم 😂
@chejorishod❣