eitaa logo
چه جوری شد سر گرفت ؟
653 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
197 ویدیو
25 فایل
☆ بسمه تعالی ☆ ازدواج آسان ، آگاهانه ، بهنگام عشق پایدار 🌈 ارتباط با ادمین : 🔸🔸🔸🔶 با ما همراه باشید 🔶🔸🔸🔸
مشاهده در ایتا
دانلود
💞💕💞💕💞💕💞💕 چند ساعت بعد از عـــــ💍ـــــقد با همسرش رفته بودند توی اتاق... براشون که چایی☕️☕️ بردم دیدم کتــ📚ـــاباشو گذاشته وسط داشت از زندگے ائمہ و حضرت زهرا سلام الله علیها براے همسرش مےگفت 🤔 بهش گفتم: براے خوندن این کتابا فرصت زیاده☺️ گفت مادرجان لازمه همـــ❤️ـــسرم با زندگی حضرت زهـــــرا(س) آشنا بشه... 😇 @chejorishod
روز اول زندگے مشترڪ... پا شدم غذا درست کنم، از هر انگشتم یه اعتماد به نفس می بارید😌 به به...بوے غذا تو ڪل خونه پیچیده بود😋 علے از مسجد اومد😍 سلام خانم چه ڪردی؟ چه بویی راه انداختے😋 منم یه ژستــ هنرمندانه گرفتم😌 گفتم الآن سفره رو میارم😎 سر دیگ و برداشتم یه قاشق تستــ ڪنم😥 وااای نفسم بند اومد😰😱 خدایااااا اینکه نمکش اندازه بود😫😲 داشت گریه م میگرفت😢 خاااک تو سرتــ هانیه خاڪ😤 چه قدر مامان گفتــ آشپزی یاد بگیر😞 قیافم تابلو شده بود😵 علے گفتــ چیزی شده😕 منم که بغض تو گلوم گیر کرده بود گفتم نه😒😢 علی گفت مطمئنی😕 منم با بغض گفتم آره😓 علی قاشق و برداشت یه تست کرد😐 منم یهو بغضم ترکید زدم زیر گریه😭 گفت به خاطر این گریه میکنی😂 بلند بلند خندید😂😂😂😂 منم مست خنده هاش شدم😐 گفتم یعنی ناراحت نشدی😕😒 گفت فدا سررررتــ😍 مامان میگفت املت هم بلد نیستے درست کنیا😂 بعدش غذا رو یه جوری خورد که دهنم آب افتاد😋 منم شروع کردم به خوردن اماااا...😫😵😣 گفتم داری از این میخوری به این شوووری😩 گفتــ خیییلیم خوشمزه ستــ😋 واسه بار اول عالیہ دستتم درد نکنه😍
داشت جون میداد فقط گفت : « آقا جان نوکرتم ... ! » و سرش افتاد بچه ها ساکش رو وارسی کردن یه دفترچه خاطرات بود که روش با خط خوش نوشته بود : « تقدیم به همسر عزیزم 🌷😇 » اومدن دفتر 📒رو توی ساک بذارن که از لای اون یه پاکت نامه 💌افتاد زمین پاکت سنگین بود ... بازش کردن ، یه توش بود و یک ... 😞 خوندنش ، فقط نوشته بود : « ❤️»
🌹 🔸 زیاد دونفری داشتیم. برای هم سخنرانی می ڪردیم و چاشنی اش چند خط روضه هم می خواندیم، بعد ☕️ چای، نسڪافه یا بستنی می خوردیم. می گفت: « این خوردنیا الان مال هیئته! » 😉 🔹 هر وقت چای می ریختم می آوردم، می گفت: « بیا دوسه خط روضه بخونیم تا چاے خورده باشیم! » 💔 (راوی: همسر شهید)
🌹 پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻| اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑| ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈| سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🤵🏻| البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐| آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚| 🌺
هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت حجب و حیا در چهره‌اش موج می‌زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... 🕊🌱 ═══‌༻‌❤༺═══
. گاهی یک حدیث یا جمله ی قشنگ کہ پیدا میکرد؛ . با ماژیک مے نوشت روے کاغذ . و مے زد بہ دیوار 📝 . بعد در موردش باهم حرف می زدیم . و هر چی ازش فهمیده بودیم میگفتیم🌻 . آن جمله هم مے ماند روی دیوار . و توی ذهنمان👌🏽💚 .