💞💕💞💕💞💕💞💕
#عاشقانه_شهدا
چند ساعت بعد از عـــــ💍ـــــقد با همسرش رفته بودند توی اتاق...
براشون که چایی☕️☕️ بردم دیدم کتــ📚ـــاباشو گذاشته وسط داشت از زندگے ائمہ و حضرت زهرا سلام الله علیها براے همسرش مےگفت 🤔
بهش گفتم: براے خوندن این کتابا فرصت زیاده☺️
گفت مادرجان لازمه همـــ❤️ـــسرم با زندگی حضرت زهـــــرا(س) آشنا بشه... 😇
#سردار_شهید_ولی_الله_چراغچی
#ازدواج_آسان
#عشق_پایدار
@chejorishod❣
#عاشقانه_شهدا
روز اول زندگے مشترڪ...
پا شدم غذا درست کنم، از هر انگشتم یه اعتماد به نفس می بارید😌
به به...بوے غذا تو ڪل خونه پیچیده بود😋
علے از مسجد اومد😍
سلام خانم چه ڪردی؟ چه بویی راه انداختے😋
منم یه ژستــ هنرمندانه گرفتم😌
گفتم الآن سفره رو میارم😎
سر دیگ و برداشتم یه قاشق تستــ ڪنم😥
وااای نفسم بند اومد😰😱
خدایااااا اینکه نمکش اندازه بود😫😲
داشت گریه م میگرفت😢
خاااک تو سرتــ هانیه خاڪ😤
چه قدر مامان گفتــ آشپزی یاد بگیر😞
قیافم تابلو شده بود😵
علے گفتــ چیزی شده😕
منم که بغض تو گلوم گیر کرده بود گفتم نه😒😢
علی گفت مطمئنی😕
منم با بغض گفتم آره😓
علی قاشق و برداشت یه تست کرد😐
منم یهو بغضم ترکید زدم زیر گریه😭
گفت به خاطر این گریه میکنی😂
بلند بلند خندید😂😂😂😂
منم مست خنده هاش شدم😐
گفتم یعنی ناراحت نشدی😕😒
گفت فدا سررررتــ😍
مامان میگفت املت هم بلد نیستے درست کنیا😂
بعدش غذا رو یه جوری خورد که دهنم آب افتاد😋
منم شروع کردم به خوردن اماااا...😫😵😣
گفتم داری از این میخوری به این شوووری😩
گفتــ خیییلیم خوشمزه ستــ😋
واسه بار اول عالیہ دستتم درد نکنه😍
#خاطرات_همسرشهیدسیدعلےحسینی
#عاشقانه_شهدا
#همسرانه
داشت جون میداد
فقط گفت : « آقا جان نوکرتم ... ! »
و سرش افتاد
بچه ها ساکش رو وارسی کردن
یه دفترچه خاطرات بود که روش با خط خوش نوشته بود : « تقدیم به همسر عزیزم 🌷😇 »
اومدن دفتر 📒رو توی ساک بذارن که از لای اون یه پاکت نامه 💌افتاد زمین
پاکت سنگین بود ... بازش کردن ، یه #حلقه توش بود و یک #نامه ... 😞
خوندنش ، فقط نوشته بود : « #نوکرت_تو_بهشت_منتظرته❤️»
#عاشقانه_شهدا 🌹
🔸 زیاد #هیئت دونفری داشتیم.
برای هم سخنرانی می ڪردیم
و چاشنی اش چند خط
روضه هم می خواندیم،
بعد ☕️ چای، نسڪافه
یا بستنی می خوردیم.
می گفت: « این خوردنیا
الان مال هیئته! » 😉
🔹 هر وقت چای می ریختم
می آوردم، می گفت:
« بیا دوسه خط روضه بخونیم
تا چاے #روضه خورده باشیم! » 💔
(راوی: همسر شهید)
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عـاشقـانـہ_شہدا🌹
پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم
ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻|
اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑|
ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈|
سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🤵🏻|
البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐|
آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚|
#شهیدسیدمحمدعلےعقیلے🌺
#عاشقانه_شهدا
هنگام صحبت با نامحرم
سرش را پایین می انداخت
حجب و حیا در چهرهاش موج میزد.
وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت،
اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت
و سرش را بالا نمی آورد.
میگفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار 🕊🌱
═══༻❤༺═══
#عاشقانه_شهدا
#ایران
.
گاهی یک حدیث یا جمله ی قشنگ کہ پیدا میکرد؛
.
با ماژیک مے نوشت روے کاغذ
.
و مے زد بہ دیوار 📝
.
بعد در موردش باهم حرف می زدیم
.
و هر چی ازش فهمیده بودیم میگفتیم🌻
.
آن جمله هم مے ماند روی دیوار
.
و توی ذهنمان👌🏽💚
.
#شهید_مهدی_زین_الدین