eitaa logo
چه جوری شد سر گرفت ؟
606 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
197 ویدیو
25 فایل
☆ بسمه تعالی ☆ ازدواج آسان ، آگاهانه ، بهنگام عشق پایدار 🌈 ارتباط با ادمین : 🔸🔸🔸🔶 با ما همراه باشید 🔶🔸🔸🔸
مشاهده در ایتا
دانلود
📘اینک شوکران 🌹 شهید مصطفی طالبی 🎙به روایت همسر شهید شهید همشهری 🌹 @chejorishod
📘اینک شوکران 📜 برگ دوم 🌹 شهید مصطفی طالبی 🎙به روایت همسر شهید ☺️مادرم فقط خندیده بود . 💭فکر میکرد کل قضیه شوخی است ، اما نبود . نصیحت ها شروع شد ... _ اصلا بلاتشبیه بگو پسر پیغمبر ، شرایطش طوری نیست که تو تحمل کنی . نه خانه ای ، نه حقوقی ، نه آینده ای ، نه سواد و تحصیلی . 🔹 راست می گفت مصطفی توی سپاه زندگی می کرد . تازه دیپلم گرفته بود ، نوزده سالش بود . با ماهی هزار تومان حقوق که بعد از ازدواجمان شد دو هزار تومان . 🔸برادرم گفت : پس دانشگاه چی ؟ این همه سال حرفشو زدی !!! 👨 پدرم مرا کشید کنار گفت : می‌فرستمت انگلیس ، پیش دایی‌ات درس بخوان ... 🗣 از بی پولی نمی ترسم . دلم نمیخواهد از ایران بروم . دانشگاه را شاید بعداً اگر قسمت بود باهم رفتیم . 👈اصرار کردم و مصطفی با خانواده اش آمد خاستگاری ... شهید همشهری 🌹 @chejorishod
📘اینک شوکران 📜 برگ سوم 🌹 شهید مصطفی طالبی 🎙به روایت همسر شهید 🌱مصطفی به دل همه نشسته بود ، بس که محجوب بود . ☕️چای خاستگاری را من نبردم ، مستخدم ها بردند . 👨پدرم گفت :اصلا توبا خودش حرف زده ای ؟ نزده بودم . قرار گذاشتیم با ماشین برادرم رفتیم بیرون . برادرم پیاده شد ، مصطفی جلو نشسته بود و من عقب . 🔹برگشت حرف هایش را زد ... 🔸عین حرف‌های پدر و مادرم بود ... ❇️ خانواده ام سر مهریه خیلی سخت نگرفتند . یک سکه طلا ، یک قرآن ، یک آیینه بدون شمعدان . 🗓۹ خرداد ۵۹ عقد کردیم 🎉🎉 🛋گفته بودم جهیزیه نمیخواهم . طفلک مادرم با چه احتیاطی برایم وسایل می گذاشت . ✳️ خیلی رعایت میکرد . می‌گفت : «کمد که تجمل نیست بلاخره که باید جایی لباس‌هایتان را آویزان کنید » 💥 سه ماه بعد جنگ شروع شد ... شهید همشهری 🌹 @chejorishod
📘اینک شوکران 📜 برگ چهارم 🌹 شهید مصطفی طالبی 🎙به روایت همسر شهید 🌱 جلو امارت اصلی حیاط وسیعی بود پر از باغچه های رز و زنبق و گل های اطلسی . پشت ساختمان هم یک باغ دو سه هزار متری ... 🏡 طرف دیگر باغ ، ساختمان بزرگ یک طبقه ای بود که قبلاً منزل پدربزرگم بود . بعدها وقتی خانه ی اصلی راساختند ، آن ساختمان هم به حال خودش رها کردند . 🏚 تقریبا متروکه شده بود . با مصطفی قرار گذاشتیم آنجا زندگی کنیم . حقوق مصطفی زیاد شده بود ، اما باز هم نمی توانستیم اجاره خانه بدهیم . 🎨 رنگ خریدیم . حسابی تمیز کردیم ... 🚰لوله ها پوسیده بودند و امکان استفاده از حمام و ظرفشویی نبود ... لوله ها درست نشد . یک منبع دویست لیتری آهنی سفید که پایینش شیر داشت ، گذاشتیم بیرون ساختمان ، دو در که ظرف ها را آنجا بشوییم . 🌸 پدر مادرم دیگر نه اعتراض می کردند ، نه نصیحت و نه حتی حرص می خوردند .سرشان را تکان می دادند و می خندیدند و سعی میکردند هرجا که بشود کمک کنند . شهید همشهری 🌹 @chejorishod