📘اینک شوکران
🌹#بسيجي شهید مصطفی طالبی
🎙به روایت همسر شهید
شهید همشهری
#ملایر #مصطفیطالبی🌹
@chejorishod ❣
📘اینک شوکران
📜 برگ دوم
🌹 شهید مصطفی طالبی
🎙به روایت همسر شهید
☺️مادرم فقط خندیده بود .
💭فکر میکرد کل قضیه شوخی است ، اما نبود .
نصیحت ها شروع شد ...
_ اصلا بلاتشبیه بگو پسر پیغمبر ، شرایطش طوری نیست که تو تحمل کنی . نه خانه ای ، نه حقوقی ، نه آینده ای ، نه سواد و تحصیلی .
🔹 راست می گفت مصطفی توی سپاه زندگی می کرد .
تازه دیپلم گرفته بود ، نوزده سالش بود .
با ماهی هزار تومان حقوق که بعد از ازدواجمان شد دو هزار تومان .
🔸برادرم گفت : پس دانشگاه چی ؟ این همه سال حرفشو زدی !!!
👨 پدرم مرا کشید کنار گفت :
میفرستمت انگلیس ، پیش داییات درس بخوان ...
🗣 از بی پولی نمی ترسم .
دلم نمیخواهد از ایران بروم . دانشگاه را شاید بعداً اگر قسمت بود باهم رفتیم .
👈اصرار کردم
و مصطفی با خانواده اش آمد خاستگاری ...
شهید همشهری
#ملایر #مصطفیطالبی🌹
@chejorishod ❣
📘اینک شوکران
📜 برگ سوم
🌹 شهید مصطفی طالبی
🎙به روایت همسر شهید
🌱مصطفی به دل همه نشسته بود ، بس که محجوب بود .
☕️چای خاستگاری را من نبردم ، مستخدم ها بردند .
👨پدرم گفت :اصلا توبا خودش حرف زده ای ؟
نزده بودم .
قرار گذاشتیم با ماشین برادرم رفتیم بیرون .
برادرم پیاده شد ، مصطفی جلو نشسته بود و من عقب .
🔹برگشت حرف هایش را زد ...
🔸عین حرفهای پدر و مادرم بود ...
❇️ خانواده ام سر مهریه خیلی سخت نگرفتند .
یک سکه طلا ، یک قرآن ، یک آیینه بدون شمعدان .
🗓۹ خرداد ۵۹ عقد کردیم 🎉🎉
🛋گفته بودم جهیزیه نمیخواهم .
طفلک مادرم با چه احتیاطی برایم وسایل می گذاشت .
✳️ خیلی رعایت میکرد . میگفت :
«کمد که تجمل نیست بلاخره که باید جایی لباسهایتان را آویزان کنید »
💥 سه ماه بعد جنگ شروع شد ...
شهید همشهری
#ملایر #مصطفیطالبی🌹
@chejorishod ❣
📘اینک شوکران
📜 برگ چهارم
🌹 شهید مصطفی طالبی
🎙به روایت همسر شهید
🌱 جلو امارت اصلی حیاط وسیعی بود پر از باغچه های رز و زنبق و گل های اطلسی . پشت ساختمان هم یک باغ دو سه هزار متری ...
🏡 طرف دیگر باغ ، ساختمان بزرگ یک طبقه ای بود که قبلاً منزل پدربزرگم بود . بعدها وقتی خانه ی اصلی راساختند ، آن ساختمان هم به حال خودش رها کردند .
🏚 تقریبا متروکه شده بود .
با مصطفی قرار گذاشتیم آنجا زندگی کنیم .
حقوق مصطفی زیاد شده بود ، اما باز هم نمی توانستیم اجاره خانه بدهیم .
🎨 رنگ خریدیم . حسابی تمیز کردیم ...
🚰لوله ها پوسیده بودند و امکان استفاده از حمام و ظرفشویی نبود ... لوله ها درست نشد . یک منبع دویست لیتری آهنی سفید که پایینش شیر داشت ، گذاشتیم بیرون ساختمان ، دو در که ظرف ها را آنجا بشوییم .
🌸 پدر مادرم دیگر نه اعتراض می کردند ، نه نصیحت و نه حتی حرص می خوردند .سرشان را تکان می دادند و می خندیدند و سعی میکردند هرجا که بشود کمک کنند .
شهید همشهری
#ملایر #مصطفیطالبی🌹
@chejorishod ❣