🌷شهید حسن فاتحی🌷
«شهید غواص، معروف به حسن سر طلا»
حسن فاتحی (معروف به حسن سرطلا یا همان حسن آمریکایی) متولد بیستم شهریور ماه ۱۳۴۸ و از بچه های گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (علیه السلام) اصفهان بود. حسن فرزند پنجم خانواده بود که در نجف اشرف به دنیا آمد؛ وقتی او دو ساله بود، در سال ۱۳۵۰ خانواده او را عراق بیرون کردند. محل موقت زندگی همه اخراجیهای عراق در جیرفت بود که در چادر زندگی می کردند. مادرش می گوید که به قدری جمعیت زیاد بود که یک بار حسن را گم کردم و بعد از ساعتی در پشت بلندگو اعلام کردند که «بچهای با موهای طلایی پیدا شده، خانواده اش بیایند و او را تحویل بگیرند».چند سالی که از جنگ میگذشت که او با لشکر ۱۴ امام حسین (ع) راهی جبهه شد و به مدت یک سال در جبهه و گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) حضور داشت، البته در آن مدت هیچ کس نمی دانست که حسن آقای قصه ما دوره آموزش غواصی و ورزش رزمی گذرانده است. حتی گزارشگران رادیو در جبهه با او مصاحبه کرده بودند که خیلی با اقتدار هدفش را از جبهه رفتن و دفاع از اسلام بیان کرده بود.
تافت مو را هم با خودش به جبهه می برد
حسن آقا به ظاهر خود خیلی توجه داشت؛ خوش تیپ و خوش لباس بود؛ در حدی که برای مرتب ماندن موهایش در جبهه، «تافت مو» هم برده بود. چون موهای حسن آقا طلایی بود، در جبهه به او می گفتند «حسن طلا»
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🌸روایت مادر شهید از فرزندش
تا زمانی که او هفت ساله بود، موهایش را می بافتم و آن را با روبان قرمز رنگ می بستم؛ بعد که به مدرسه رفت، موهایش را کوتاه کردم و تا الان نگه داشتم؛ با اینکه دختر هم داشتم اما دلم نمی آمد موهای قشنگ حسن را کوتاه کنم.
پدرم روحانی بود و در واقع تمام اقوام دور و نزدیک ما مذهبی و مؤمن هستند؛ منزل ما نزدیک مسجد محله بود؛ به همراه بچه ها برای اقامه نماز و سایر برنامه ها به مسجد رفت و آمد می کردیم. همین امر سبب شده بود که بچه ها با نهضت امام خمینی(ره) آشنا شوند؛ حسن در آن زمان ۹ ساله بود و بدون ترس به همراه برادر و دوستانش در پخش اعلامیه و نوارهای امام(ره) شرکت می کرد.
بعد از پیروزی انقلاب و آغاز درگیری ضدانقلاب در کردستان، پسر بزرگترم، «جاسم» از مسجد محله به جبهه غرب اعزام شد؛ خیلی نگران بودم؛ خواب یکی از اقوام شهیدمان را دیدم که گفت: «خاله، ناراحت نباش، جاسم ات شهید نمی شود اما حسن شهید می شود».
آن زمان حسن آقا با اینکه سن کمی داشت، از نظر جسمی و روحی زود بزرگ شد؛ او قبل از اینکه به جبهه برود، وارد بسیج شد، هر کاری می توانست انجام می داد و حتی در خیابان ها پاسبان بود.
وقتی پسر بزرگترم به سربازی رفته بود؛ حسن در کارخانه هلیکوپترسازی شاهین شهر مشغول به کار شد و یک سال در آنجا کار کرد و برای برادر بزرگترش پول می فرستاد؛ او با قلب بزرگش احکام الهی را اجرا می کرد و در مقابل منافقین می ایستاد.
به من نگفته بود غواصی یاد گرفته است. حسن، در بین بچه هایم قدبلندتر و قوی تر بود؛ چند سالی که از جنگ می گذشت او با لشکر ۱۴ امام حسین(ع) راهی جبهه شد و به مدت یک سال در جبهه و گردان غواصی حضرت یونس لشکر ۱۴ امام حسین(ع) حضور داشت البته در آن مدت من نمی دانستم که حسن آْقا دوره آموزش غواصی و ورزش رزمی گذرانده است، چون بچه بود و من فکر نمی کردم که دنبال این مسائل باشد.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
مادر شهید حسن فاتحی می گوید که هر لحظه از عمرم را منتظر آمدن حسن بودم؛ گاهی فکر میکردم که او اسیر شده است؛ گاهی میگفتم شاید مجروح شده و او را بیمارستان شهرهای دیگر بردهاند؛ شاید این بچه گم شده است و به خاک عراق رفته و نتوانسته به ایران برگردد؛ سالها از حسن خبری نداشتیم؛ وقتی که اسرا در سال ۶۹ به کشور بازگشتند، سراغ آنها رفتم تا خبری از حسن بگیرم؛ بچههای لشکر ۱۴ او را میشناختند، اما خبری از او نداشتند؛ هر کدام از عزیزان حرفی میزدند.مادر حسن همچنین می گوید که بعد از اینکه خبر دادند او جاویدنشان است، مزار خالی در گلستان شهدای اصفهان دادند؛ وقتی دلم میگرفت سر مزارش میرفتم؛ پدر شهید هم بعد از ۱۲ سال بیخبری از حسن آقا به رحمت خدا رفت و بالاخره چهل روز بعد از فوت همسرم، استخوانهای پسرم را آوردند؛ وقتی برای شناسایی رفتیم، استخوانهایش تیره رنگ شده بود؛ پلاکش همراهش بود؛ حتی موهای طلایی حسن روی لباسهایش بود.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🌷ماجرای شهادت بیسیمچی گردان غواصان لشکر امام حسین(ع) به روایت فرمانده!
حاج مهدی مظاهری»؛ فرمانده شهیدحسن فاتحی در عملیات کربلای چهار نحوه شهادت بیسیمچی خود را اینگونه روایت میکند:
زمانی که با شهید حسن فاتحی آشنا شدم، سن و سال زیادی نداشت. معلوم بود که حسن به محض اینکه اقتضای آمدن به جبهه را کرده بود و ضوابطش اجازه به او داده بود- از لحاظ سن شناسنامهای وغیره- آمده بود جبهه! ابتدای حضورش در گردان امیرالمومنین(ع) خدمت میکرد ولی به خاطر اهمیت عملیات کربلای چهار، به یونس پیوست.
🔆خواهش بیسیمچی غواصان لشکر امام حسین(ع) اصفهان از فرماندهاش در عملیات کربلای 4
جوانی بود رعنا و رشید. بسیار خوش چهره و خوش سیما با موهای طلایی و چشم آبی و پوست سفید. اصلا یک شخصیت ویژه و متفاوتی داشت. حسن شب قبل از حرکت مان به من گفت: (به شوخی به من میگفت اوستا) «اوستا میشه من یه خواهشی از شما بکنم؟»
⭕️با قیافهام خودنمایی کردم
گفت: «من واقعیتش این است که مشکلی دارم. قبل از آمدن به جبهه، زیاد دنبال لباس و تیپ و غیره و جلوی آینه بودم برای ظاهرم. خواهشم این است که اگر من شهید شدم، شما مقداری از خون من را به بدنم بمالید. چون احساس میکنم که با این قیافه خودنمایی کردهام، باید کفارهای بدهم!» این حرف خودش است نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد!
حسن گفت: «من از شما میخواهم از این خونم به موهایم بمال که من روز قیامت، خوب محشور بشم.»
♨️وسط اون معرکه، تو از من چه می خواهی؟
گفتم: «برادر حالا وسط اون معرکه، تو از من چه می خواهی؟»
گفت: «من بیسیم چی شما هستم؟ هیچ کس آن موقع به نزدیکی من و تو نیست!» به هرصورت قبول کردم.
عملیات آغاز شد تا به تنگه پرماجرای «ام الرصاص» رسیدیم. از زمین و آسمان گلوله میبارید و از چند جهت آتش عراقی ها روی سرمان میریخت اما بچهها با شجاعت و صلابت و اقتدار دفاع میکردند. زمان زیادی از شروع عملیات نگذشته بود که متوجه شدم، سیم گوشی بیسیم که دستم بود، به جایی گیر کرده است. برگشتم رو به آقای فاتحی. به او گفتم: «حسن چرا نمیایی؟ گفت: اوستا من تیر خوردم!»
گفتم: «خوب من هم تیر خوردم، بچههای دیگر هم تیر خوردند... هنوز که سرپایی بیا جلو!»
در آن تاریک و روشن عملیات، حس کردم تنها یک زخم کوچک روی گونه اش افتاده! شاید حدود 30 متری رفتم جلوتر، باز هرچه گوشی بیسیم را کشیدم، دیدم گیر است، برگشتم باز حسن را صدا بزنم که متوجه شدم، دراز به دراز روی آب افتاده است! با چند نفری که دورم بودند، سیم بیسیم را کشیدیم، حسن روی آب سر خورد و جلو آمد.
همان طور که داخل آب افتاده بود، به پشت برش گرداندم و بیسیم را از روی دوشش برداشتم. به آقای راطبی که همراهم بود، گفتم: «این بسیم را در بیار و خودت به دوش بگیر.»
🔴برادر خونی نداشتی، این گِل را از ما قبول کن
بعد چندنفری تلاش کردیم جسد شهید فاتحی را به خشکی کنار ساحل منتقل کنیم تا آب با خودش نبرد و صبح بالاخره به عقب منتقلش کنیم. عراقی ها آن شب واقعا غوغایی کرده بودند از تیراندازی. در همین گیرودار بود که یاد وصیتش افتادم.
زیپ لباس غواصی رو بازکردم و دست زدم دیدم خونی ندارد! یک مقدار از گل و لجن کف رودخانه را با دست، روی سر و صورتش مالیدم و زیپ لباس را کشیدم بالا و گفتم: «آقای فاتحی، برادر خونی نداشتی، این گِل را از ما قبول کن.» و هولش دادیم روی ساحل که آب نبردش و صبح ببریم به عقب!
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
💌#وصیت_نامه_شهید
در وصیت نامه اش برای خواهرانش نوشت: «مثل حضرت زینب(س) باشید»؛ دفعه آخر هم می خواست برود، گفت: «اگر من مجروح و زخمی شدم؛ اگر شهید شدم و نیامدم، شما راه مرا ادامه بدهید».
وقتی خبر شهادت حسن آقا را آوردند، آخرین عکس او که با لباس غواصی است، داخل ساکش بود و در نامهای هم نوشته بود: «وصیت نامهام در کمدم است».
وصیت کرده بود که پیکرش را در گلستان شهدای اصفهان به خاک بسپاریم که به وصیتش عمل کردیم.
به نقل از مادر شهید
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
35.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتی جالب از شهید حسن فاتحی ملقب به «حسن سر طلا»
روایتی جالب از شهید حسن فاتحی ملقب به «حسن سر طلا» در خصوص پیش بینی نحوه شهادت خود و خواسته وی از فرمانده اش
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»✾🌿🌺🌿✾
🌟شهید روز بیستم🌟
🌷 شهید حسن فاتحی
«اعمال توسل به شهدا» 👇
1⃣ ۱٠٠مرتبه👈صلوات
2⃣ ۱۰۰مرتبه ذکر 👈اللَّهُمَّ بَارِكْ لِمَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان
🌻ترجمه:خدایا بر مولای ما، صاحب زمان، برکت عطا فرما است.
3⃣یک مرتبه👈 تلاوت سوره حمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاوت دلنشین سوره حمد با ترجمه زیرنویس فارسی..
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🌺پیام حاجت روایی اعضای عزیزمون👇👇
سلام خانم جوکار
ممنونم از شما که ما را با شهدا آشنا کردین من از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابراهیم هادی حاجت گرفتم. یک مرتبه دیگه هم از شهید ابوالفضل عباسیان پور حاجت گرفتم. ممنون از شما که ما را با شهدا آشنا کردین واقعا شهدا حاجت میدن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ فرارسیدن سالروز شهادت حضرت علی النقی، امام هادی علیه السلام برآقاصاحب الزمان عج الله،نایب برحقش رهبر عزیزمان و شماعزیزان تسلیت باد...
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
💫🌸روز بیست و یکم چله مجرب توسل به شهدا
✅تاریخ ۱۴٠۳/۱٠/۱۵ختم روز شنبه
🌷شهید سید مجتبی علمدار
🌷شهید سید مجتبی علمدار🌷
♨️سید مجتبي علمدار' شهيدي كه در يازدهمين روز از نخستين ماه زمستان متولد شد و 19 سال بعد در چنين روزي به خيل جانبازان شيميايي پيوست و در همين تاريخ نيز نمازعشق را با اذان ملكوتيان قامت بست.
📝سیدمجتبی در یازدهم دیماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان ساری چشم به جهان گشود.
در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل رفت و پس از چندی با مسئولیت گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفتتپه منتقل شد.
☄سید با حضور در عملیاتهای کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰ چندین بار مجروح شد.
او در تاریخ ۱۷. ۴. ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس سپاه شد و پس از پایان جنگ در واحد اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد.
📿سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف مداحی کرد. او با عشق به امام حسین (ع) و امام زمان(عج) و ارادت به امام حسن مجتبی(ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران میپرداخت.
🦠او در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیتهای مختلف طحال، بخشی از روده خود را از دست داد و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت، هرسال تقریباً از اوایل زمستان به شدت بیمار میشد.
🥀سرانجام سید مجتبی در اوایل دیماه سال ۱۳۷۸ به دلیل جراحات شیمیایی در قسمت «ایزوله» بیمارستان بستری شد و در تاریخ 11 بهمن 1378 هنگام اذان مغرب بعد از یک هفته بیهوشی کامل چشم گشود و شهادتین را زمزمه کرد و بعد به شهادت رسید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🔖 چگونه شهید علمدار جوانان غیرمذهبی را جذب هیئت میکرد
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ول کن بابا!
می گفت: نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد؛ اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید.
برنامه هیأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت، که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود
📌یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد! سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتیم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!
بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🖇یک نمونه از تأثیرات مداحی شهید علمدار
دو تا برادر بودند که بظاهر هیأتی نبودند وبه قول بعضی آن تیپی. این دو شیفته ی سید شده بودند وبه خاطر دوستی با سید واره هیأت سدند. یک روز مادر اینها شک می کند که چرا شبها دیر به خانه میآیند؟ یک شب دنبال آنها راه می آفتد ، می بیند پسرایش رفتند داخل یک زیرزمن،این خانم هم پشت در می هشیند و گوش می دهد؛ متوجه می شود از زیر زمین، صدای مداحی میآید. بعد از تمام مراسم، مادر متوجه می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با دیدن این صحنه، مادر هم تحت تأثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشید می شود خود سید بعدها تعریف کرد که این دوتا برادر یک شب آمدند، گفتند: سید! مادر ما می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمی خواندم، نماز خوان کردی! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سید بنده خدایی به من می گفت: مطلبی را می خواهم به شما بگویم؛ یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد می شدم؛ سید را در پیاده رو دیدم؛ باران هم می بارید؛ گفتم: بروم سید را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سیبیل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ایستادمو گفتم: سید! یا علی! می توانم برسانمت! سید گفت: خوشحال می شوم!
در بین با خودم گفتم: خدایا! وضعیت ظاهری من با سید شبا هتی به هم ندارند. به همین گفتم: سید! ببخشید ما اینطوری هستیم!
سید نگاهی کرد و گفت: تو از من هم بهتری
📝 خاطره ای بسیار خواندنی و اتفاقی معجزه وار از لسان همسر شهید سید مجتبی علمدار
⚜ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
🔖خاطراتی خواندنی از شهید سید مجتبی علمدار
✍راوی: حمید رضا فضل اللهی
زمانی که آمدیم اینجا، در این منطقه ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا نمود و یک اتاق هم به اسم حسنیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد. به خاطر همین هم، لطف ائمه به خصوص امام حسین علیه السلام شامل حالش شد. او علاقه ی زیادی به امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهما السلام داشت.
📝علمدار صدا نداشت؛ اما ...
سید مجتبی علمدار، مداحی را جایی یاد نگرفت . در جبهه بین مداحیهای دیگران میانداری می کرد؛ تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت . سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلا آدم را می گرفت و شیفته ی خود می کرد در مداحی سبک خوبی هم داشت؛ می گفت: دنبال سبکی می گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. می گفت: باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. اما بعضی مداحها سبکهایی می خوانند آدم شرمش می شود وقتی آنرا می شنود!
من خودم تا به حال مثل سید مجتبی علمدار، ندیده ام؛ آدم عجیبی بود! وقتی درباره مصیبت ائمه می خواند، انگار آن صحنه ها را می دید! بعضی مداحها فقط حالت گریه می گیرند، اما سید اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه ی او گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور اشک می ریخت.
عاشق مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها بود وقتی می گفت: تو گوشش زدند! از حال گریه اش احساس کردم او این صحنه را می بیند
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
📋اعتراف نامه شهید سید مجتبی علمدار
📛شهید علمدار خود را متعهد به اجرای 10 قانونی كرد كه برای خود وضع كرده بود.
⛔️قانون اول: بارالها، اعتراف می كنم از اینكه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نكردم. حداقل روزی 10 آیه قرآن را باید بخوانم،اگر روزی كوتاهی كردم و به هر دلیلی نتوانستم این 10 آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یك جز كامل بخوانم.
⛔️قانون دوم: پروردگارا، اعتراف می كنم از اینكه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شك در نماز شدم. حداقل روزی دو ركعت نماز قضا باید بخوانم.
اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو ركعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یك 24 ساعت (17 ركعت) بخوانم.
⛔️قانون سوم: خدایا،اعتراف می كنم ازاینكه مرگ را فراموش كردم و تعهد كردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو ركعت نماز تقرّب بخوانم، اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو ركعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و هشت ركعت نماز قضا بجا آورم.
⛔️قانون چهارم: خدایا! اعتراف می كنم از اینكه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد، اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و 11 ركعت نماز بجا آورم.
⛔️قانون پنجم: خدایا! اعتراف می كنم از اینكه 'خدا می بیند' را در همه كارهایم دخالت ندادم و برای عزیز كردن خودم كاركردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد چهار صبح زیارت عاشورا و یك جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه دو حزب قرآن بخوانم
⛔️قانون ششم:حداقل باید در آخرین ركوع و در كلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.
⛔️قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار كنم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار كنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.
⛔️قانون هشتم: هر كجا كه نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است كه دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .
⛔️قانون نهم: در هر روز باید 5 مساله از احكام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مساله بخوانم .
⛔️قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یكبار ، 3 مرتبه این عمل را تكرار كنم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6
📢 معرفی کتاب
📗 کتاب علمـــــــدار، زندگینامه و خاطرات شهید جانباز سید مجتبی علمدار
🔖به قلم جمعی از نویسندگان
🗞 انتشارات شهید ابراهیم هادی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🕊🌹🕊🍃━━━┓
🆔https://eitaa.com/joinchat/2822242589Cbceeb9f9d6