امروز میخواهیم یادی کنیم از :
شهید گمنام
مزار : گلستان ، بندر گز
ای برادر شهید🥀
گمنام در زمین ، خوشنام در آسمان
دست ما را بگیرید و شفیع مان باشید ای شهدا🤲🏻🌷
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#شهید_گمنام
بگو تا مردم بدانند ما هم بوده ایم...
پیام شهید محمد حسین کرم عنایت برای همرزمش حمید زارع که حاضر به مصاحبه درباره ی شهید نمی شود
بچه های مجموعه روایتگران مرکز فرهنگی دفاع مقدس دزفول، مدام با« آقا حمید» تماس میگیرند تا قرار مصاحبه بگذارند در خصوص «شهید محمد حسین کرم عنایت» و آقا حمید مدام امروز و فردا میکند. تلفن همراهش را جواب نمیدهد و به خانواده اش می گوید به این بچه ها بگویید:«نه! مصاحبه نمی کنم!»
آقا حمید چشم را دوخته است به عکس محمد حسین و زمزمه میکند در دلش با او که :«تو دوست داشتی گمنام باشی! من هم درباره ی تو اصلاً حرف نمی زنم»
چندین روز به همین منوال میگذرد و آقا حمید بیخیال مصاحبه با بچه های مجموعه روایتگران می شود. چشمانش گرم خواب اند که محمدحسین با اعتراض می آید سمتش و می گوید: «این کارا چیه ؟ چرا این بچه ها هرچی باهات تماس می گیرن، نمی ری؟»
آقا حمید خشنود و متعجب از دیدار محمد حسین می گوید:«یادته می گفتی دوست دارم گمنام بمونم! به همین خاطر نمی خواستم برم و درباره ی تو حرف بزنم» محمدحسین با همان لحن می گوید:« حالا که دیگه من توی این دنیا نیستم! برو و درباره ی ما حرف بزن. بگو تا مردم بدونن ماها هم بودیم...»
محمد حسین این را می گوید و می زند به کانال شوخی. دارد می رود تا مثل همیشه آقاحمید را بزند که صدای اذان صبح مانع می شود.
آقاحمید بلند می شود و تلفن مرکز فرهنگی دفاع مقدس را می گیرد و می گوید:«کی بایدبیام برای مصاحبه ؟»
شهید محمدحسین کرم عنایت نوروز سال 1367 در عملیات والفجر 10 آسمانی می شود و مزار مطهرش در گلزار شهدای بهشت علی زیارتگاه عاشقان است.
از همان دوران نوجوانی اش مقید به انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر بود. به عنوان مثال در همان سنین نوجوانی به همراه دوستانش به زیارت مرقد منور شاهاحمد از نوادگان امام موسی بن جعفر علیهالسلام رفته بودند. در آنجا دو جوان با ضبط صوت اقدام به پخش ترانههای غیر شرعی و آهنگهای مبتذل کردند. در ابتدا محمد حسین با زبان نرم به آنها تذکر داد اما آنها نپذیرفتند که ضبط صوت را خاموش کنند. قصد درگیری داشتند که محمدحسین و دوستانش هم کم نیاوردند و به آنها حمله کردند. آنها دو پا داشتند، دو پای دیگر هم قرض کردند و… الفرار!
عاقبت به عنوان کارگری ساده در فضای سبز شهرداری دزفول استخدام شد. وقتی هم نیاز جبههها را میدید کار را تعطیل میکرد و عازم جبهه میشد. با آنکه ظاهری ساده داشت اما اهل مطالعه بود و در محافل دوستانه نظراتی میداد که دیگران را به تعجب وامیداشت. چون سالها درس طلبگی خوانده بود، در بحثهای دینی فعالیت داشت.
چند سالی هم شاگرد شهید شیخ عبدالحسین سبحانی و مرحوم آیتالله جواد مدرسیان در حوزه علمیه آیتالله معزی در دزفول بود. ماه محرم که میرسید مفتون و بیقرار میشد. تا دیر وقت از این تکیه به آن تکیه میرفت و مجالس امام حسین علیهالسلام را از دست نمیداد. در برپایی تکیه محله هم فعال بود و هر جا که کمبودی احساس میکرد فورا آن را بر طرف میکرد. با وجود اوهیچ مشکلی نبود که رفع نشود. راست و حسینی، عاشورایی بود.
از غیبت کردن نفرت داشت و دروغ را بدترین گناه میدانست. در هر محفلی که صحبت از غیبت و تهمت به کسی به میان میآمد، سعی میکرد با آن مقابله کند و غیبت کننده را از آن کار بر حذر دارد و با منطق و استدلال از او میخواست که از غیبت کردن بپرهیزد. محمدحسین به موضوع حفظ بیتالمال بسیار حساس بود. در هر جا که مسئولیتی داشت به هیچ وجه اجازه نمیداد از اموال بیتالمال در جهت امور شخصی استفاده شود.
صادقالقول
وقتی که تصمیم به ازدواج گرفته بود به هر جا که برای خواستگاری میرفت دو مطلب را متذکر میشد؛ یکی اینکه صرع دارد و دیگر آنکه تا جنگ هست او هم به جبهه میرود. به همین خاطر بود که چندین خانواده به او جواب منفی دادند اما او باز هم صادقانه حرف خود را میزد.
بیعت اعتقادی
در جنگ و جهاد تبعیت از فرماندهی یک اصل است. اما از آنجایی که بیعت رزمندگان اسلام بیعت اعتقادی و ایمانی بود، این تبعیت جلوه مقدسی مییافت. آنها که اخلاص بیشتری داشتند، تبعیت بیشتری نیز داشتند. محمد حسین هم همین گونه بود. درباره دستور فرمانده هیچ کوتاهی نمیکرد. خیلی جدی و کوشا بود.
وقتی بعضی از بچهها میخواستند در برابر دستور فرمانده اما و اگر بیاورند، با جدیت مقابل آنها میایستاد و میگفت: او فرمانده ماست و به رهبر و امام وصل است. دستور او دستور امام خمینی است و سرپیچی از آن صحیح نیست. اگر ما واقعا سرباز و بسیجی امام خمینی هستیم باید تمام تلاشمان را برای اجرای دستور فرمانده مان انجام دهیم.
محمدحسین قدرت بدنی خوبی داشت. کشتی اش حرف نداشت و با هر کدام از بچههای گردان یا مسجد که کشتی میگرفت برنده میشد. اهل ورزش فوتبال هم بود. صداقت و صمیمیت محمد حسین زبانزد دوست و آشنا بود. او به همه سلام میکرد. به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد.
با همه مهربان بود. دلسوزی اش برای رفع مشکلات دیگران از او چهره ای دوست داشتنی ساخته بود. در کارهای خیر و نیک بدون آنکه به دیگران منتی بگذارد مشکلاتشان را حل میکرد. اگر احساس میکرد کسی به وسیلهای نیاز دارد بدون آنکه از او بخواهند آن وسیله را در اختیارش قرار میداد. حتی اگرخودش به آن نیازمند باشد. او با حضورش در هر جمع، شور و شادی و نشاط را به ارمغان میآورد.
اخلاص و صمیمیت
محمدحسین برای جبهه و جهاد از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد. وقتی نیاز به نیرو بود، به درب منازل بچههای گردان میرفت و آنها را در جریان قرار میداد. آنها هم که به او علاقهمند بودند سریعا همه کارهایشان را تعطیل میکردند و با او راهی جبههها میشدند. خانوادهها هم که اخلاص و صمیمیت او را میدیدند به او علاقه داشتند و هیچ وقت از او دلگیر نمیشدند. چون میدانستند او خودش قبل از همه به جبهه میرود.