شهيد مهدی خندان در تيرماه سال 1340 مصادف با روز عاشورا در تهران (روستاي لواسانات) در خانواده ای متدين چشم به جهان گشود.
مهدی در خانواده ای متولد شد که مادر، مدرس قرآن و پدرش کارگری رنج کشيده بود. وي با آمدنش شور و نشاط و برکت خاصي به خانه امامقلي خندان هديه آورد....
شهيد خندان پس از گذراندن دوران طفوليت در مهرماه سال 1347 به دبستان رفت، دوره ابتدايي را در سال 1352 به پايان برد و براي ادامه تحصيلات وارد مدرسه ی راهنمايي (نارون) شد.
@chelle_shohadaii
مهدی در کنار تحصيل به کار نيز اشتغال داشت و کمک خرج و نان آور خانواده بود. اين تربيت دو بعدي - تحصيل توام با کار - از او نوجواني پخته و متکي به نفس ساخته بود.
در پايان خرداد ماه سال 1355 ، مهدی دوره تحصيلات راهنمايی را پشت سر گذاشته و اکنون آماده بود تا وارد دبيرستان شود. وی میخواست تحصيلات خود را در رشتهی مکانيک ادامه دهد، اما نزديکترين هنرستان صنعتي با روستايشان کيلومترها فاصله داشت . از طرفي فقر مالی خانواده به او اجازه نمی داد که خانه ای در شهر اجاره کند.
اما خانواده صبور و فداکار مهدی تمام تلاش خود را به کار بستند تا مهدي از ادامهی تحصيل باز نماند. پدر بزرگوار مهدي آستين همت بالا زد و ايشان را در هنرستان صنعتی دکتر احمد ناصري واقع در خيابان اختياريه تهران نام نويسي کرد.
در اين ميان مهدي شانزده ساله با بينش و درک خوبي که از اوضاع سياسی و اجتماعي جامعه داشت ، سعی میکرد خودش را در جريان اين رود خروشان قرار دهد. شرکت در راهپيمايي ها از جمله فعاليتهاي مهدی در آن ايام بود.
سرانجام زمستان سرد وطن در عصر آفتابي روز22 بهمن جای خود را به بهار آزادی سپرد و رژيم شاهنشاهی سرنگون شد.
مهدي در جريان برگزاری همه پرسی سراسری جهت تعيين نظام سياسی آينده کشور، دوشادوش هموطنان خود فعالانه شرکت کرد.
در تابستان سال 1358 به دنبال تشکيل(حزب جمهوري اسلامی) توسط بزرگاني همچون: آيت الله دکتر بهشتی، آبت الله خامنه ای، آيت الله باهنر و ... ، با هدف پيوستن به يک تشکل سياسی مذهبی وفادار به حضرت امام خمينی (ره) به عضويت واحد دانش آموزی شعبه شميرانات حزب در آمد.
@chelle_shohadaii
مهدی هجده ساله تا جايي که بضاعت مالیاش اجازه میداد، آثار مفيد نويسندگان و انديشمندان مذهبی و انقلابی کشور را خريداري و آن ها را در سطح منطقه لواسانات ، بين علاقمندان توزيع مي کرد.
به همت فعاليتهاي فرهنگي بي وقفه مهدي، خيلي زود شماري از جوانان روستا هم با او دست همراهي دادند و حاصل تلاشهايشان به ايجاد کتابخانه اي نسبتا مجهز با تعداد فراواني از آثار علمي، ادبي، مذهبي، و هنري ارزشمند منتهي شد، کتابخانه ي بسيج روستاي صبور بزرگ.
فصل گشايش مدارس، بار ديگر مهدي راه تهران را در پيش گرفت. سال تحصيلي جديد (59-1358) در شرف آغاز بود و فرزند برومند خانواده خندان آخرين پايه ي تحصيلي خود را در پيش رو داشت. اما مانع از آن نشد که در فعاليت براي آباد سازي لواسانات سهم خود را ايفا کند.
@chelle_shohadaii
از اواسط بهار سال 1359 مهدي وارد جهاد سازندگي لواسانات شد. تلاش هاي بي وقفه ي او و ديگر جهادگران زحمتکش ، منجر به آن شد که روستاي صبور بزرگ از نعمت آب شرب لوله کشي برخوردار شود. سپس براي رفع کمبود آب در نارون يک دهنه ي چاه عميق حفر کرد و سرانجام با همکاري يارانش در جهاد سازندگي موفق شد تا حمام قديمي روستا را هم بازسازي کند.
فعاليتهاي عمراني مهدي فقط منحصر به روستاي صبوربزرگ نبود. عملکرد وي در جهاد ، بيانگر اين موضوع بود که او هميشه به فکر کمک رساني به مجروحين روستايي است . در کنار اين فعاليتهاي فرهنگي و عمراني، مهدي با تلاش مضاعف موفق شد در پايان سال تحصيلي(59-58) از هنرستان صنعتي دکتر ناصري ، ديپلم خود را در رشته ي اتومکانيک بگيرد.
@chelle_shohadaii
با آغاز جنگ تحميلي، مهدي دوره ي آموزشي خود را در همان ماه هاي اول شروع جنگ در بسيج به اتمام رساند. ابتدا قصد داشت براي مبارزه با ضد انقلابيون به کردستان برود، اما با ادامه تجاوز رژيم بعث قرار شد او و دوستان هم دوره اش را به يکي از جبهه هاي جنوب اعزام کنند.
در تاريخ 15/10/1359 که همه چيز براي اجراي عمليات نصر فراهم شده بود مهدي به همراه چندي از همرزم هايش به قلب مواضع دشمن هجوم بردند و جنگ نابرابري را آغاز کردند. جنگ گوشت و پوست با تانک و زره اما در اين مبارزه تعدادي اسير شده و تعدادي مظلومانه به شهادت رسيدند. اما مهدي به طرز معجزه آسايي از اين معرکه جان سالم بدر برد.
@chelle_shohadaii
شهيد خندان ، پس از طي مراحل پذيرش در سپاه منطقه 10 تهران، روز 31 فروردين ماه سال 1360 براي طي دوره ي آموزشي ويژه سپاهيان پاسدار، به پادگان امام حسين (ع) اعزام شد.
روز بيست و دوم خرداد ماه سال 1360 براي آغاز خدمت رسمي اش در سپاه خود را به پادگان ولي عصر(عج) سپاه منطقه 10 تهران معرفي کرد و به واحد عمليات سپاه ملحق شد.
مهدي پس از گذشت 2ماه از حضور در سپاه با تلاش فراوان توانست رضايت مسئولين را جهت اعزام به جبهه غرب بگيرد. وي ششم شهريور ماه سال 1360 ، به همراه نيروهاي گردان 8 سپاه تهران رهسپار جبهه ي سرپل ذهاب شد.
ايشان طي حکمي از جانب شهيد محسن حاجي بابا فرمانده سپاه سرپل ذهاب ، رسماً به عنوان فرمانده سپاه ريجاب و دالاهو منصوب شد.
@chelle_shohadaii
حوزه استحفاظي اين سپاه ، منطقه وسيعي را شامل مي شد، يعني در شمال دشت ذهاب ، ارتفاع گاوميشان و رو به سمت کوه بمو. مهدي پس از تحقيق و تفحص دقيق ساختار جمعيتي منطقه ريجاب ، دريافت که با مردم آن خطه ي آشوب زده مي شودکنار آمد. در وهله نخست، برنامه اعتمادسازي را با کار بر روي طايفه (قلخاني) شروع کرد. قلخاني ها اکثريت اهالي منطقه را شامل مي شدند که تحت تاثير خوانين سلطنت طلب تحت الحمايه رژيم بعث ، از قبيل (سردار جاف) و براي تامين معيشت زنان و کودکانشان ، به ضد انقلابيون متکي شده بودند.
ظرف کمتر از دو ماه ، مهدي موفق شد از بين همان تفنگچي هاي نادمي که به ايشان امان نامه داده بودند، واحدهاي رزمي عشايري بسيار کارآمدي را تشکيل بدهد . با استفاده از آن ها امنیت را به منطقه بازگرداند.
آغاز عمليات مطلع الفجر در منطقه عملياتي گيلان غرب ، روز 21 آذرماه سال 1360 در منطقه ي عملياتي ريجاب غرب و ارتفاعات گاري، مهدي خندان نخستين نبردی را که از مرحله شناسايی و طرح ريزي تا پايان مراحل تصويب آن شخصاً عهده دار بود، آغاز کرد.
عمليات امير المومنين «ع» با رمز زيارت نجف، شروع شد. عرصه عمليات، منطقه ي محمودي شمال دشت ذهاب و غرب جوانمرود بود. سپاه ريجاب ، به فرماندهي مهدي خندان و سپاه جوانرود محور دالاهو به فرماندهي برادر طهماسبي، ضمن حرکتي هماهنگ، در مساحتي 100 کيلومتري وارد عمل شدند.
در اين نبرد که هفت شبانه روز بي وقفه ادامه داشت، 500 تن از قواي دشمن کشته و صدها تن نيز مجروح و مفقود شدند. مهدي در اين نبرد بسيار خوب درخشيد و جايگاه خود را به عنوان يکي از فرماندهان عملياتي زبده ي سپاه در جبهه ي غرب، تثبيت کرد.
در اواسط آذرماه سال 1361 حاج محمد ابراهيم همت رسماً از مهدي خندان درخواست کرد تا به لشگر 27 محمد رسول الله ملحق شود.
سرانجام اوايل دي ماه سال 61 روز عزيمت مهدي خندان از خطه ي ريجاب فرا رسيد. مردم منطقه با قلب هايي به درد آمده مهدي را بدرقه مي کردند، اما هنوز در ريجاب هستند مادراني که قصه ي مهرباني هاي جوان سبزه روي و سبز پوشي به نام مهدي خندان را هر شبانگاهان در گوش کودکانشان نجوا مي کنند. حاج همت فرمانده بسيجي را به دست فرمانده اي لايق سپرد تا از او درس عشق و ايثار بگيرند و در تيرماه سال 62 به دستور حاج همت جانشيني تيپ يکم عمار لشگر 27 به مهدي محول شد.
در اين زمان بود که مهدي به سنت پيامبر اکرم (ص) جامه ي عمل پوشاند و پاي سفره ي عقد نشست.
@chelle_shohadaii
سرانجام در بيست و هشتم آذرماه سال 62 در منطقه ي پنجوين هنگام عميات والفجر 4 در اثر اصابت تيربار به آرزوي ديرينه خويش نائل آمد و عاشقانه را هی ديار عشق شد و شهد شهادت نوشيد.
بعد از گذشت چندين سال (حدود 10 سال ) پيکر پاک و مطهر شهيد رجعت نمود و در گلزار شهدا لواسانات به خاک سپرده شد تا مزارش سکينه اي باشد براي دل بي قرار مادر چشم انتظارش.
#چله_شهدایی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@chelle_shohadaii
شش ماه زنده ام
مهدی را به خواستگاری بردیم و مهدی هم به ازدواج راضی بود اما به خانم عروس گفته بود بدور از احساسات فکر کن و بعد جواب بده. موقع عقد عروس خانم یک شرط برای مهدی گذاشت و آن هم این بود که: داماد باید روز قیامت عروس را شفاعت کند و او هم این شرط را قبول کرد. مراسم عقد به خوبی صورت گرفت و مهدی در این مراسم لباس سپاهش را پوشیده بود. ساعت 1 شب از مجلس به خانه آمدیم و همه بچه ها خواب بودند اما مهدی آهسته وضو گرفت و شروع به خواندن نماز شب کرد. مهدی نماز شب می خواند اما مراقب بود کسی این موضوع را متوجه نشود. همینطور که داشت وضو می گرفت و آب از صورتش می چکید، آیاتی را زمزمه می کرد و ناگهان مرا دید گفت: مادر اینجا نشسته ای؟ گفتم بله. گفت: خیالت راحت شد که حالا من را زن دادی؟ گفتم: نه مادر تا دستت را دردست عروس نگذارم خیالم راحت نمی شود. مهدی گفت: مادر جان این هم برای تسلای دل شما بود من هم که بار ها گفته ام شش ماه بیشتر زنده نیستم. اگر خدا بخواهد به آن چیزی که می خواستم رسیدم.
#چله_شهدایی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@chelle_shohadaii
نحوه شهادت
شهید مهدی خندان، با لبی خندان و چهرهای گشاده، فجر آفاق را شکافت و به ضیافت کروبیان شتافت. او در روز ۲۸ آذر ۱۳۶۲، برابر با اربعین حسینی، در مرحله سوم عملیات "والفجر ۴"، در ارتفاعات "کانیمانگا"، هنگام عبور از میدان مین و سیم خاردار توسط گلوله تیر بار دشمن به فیض عظیم شهادت نایل آمد. چه مبارک تولدی و چه فرخنده شهادتی که از عاشورای حسینی تا اربعین حسینی، عشق و ایثار معنا مییابد و او در میان عشق و ایمان زاده شد و به شهادت رسید.
@chelle_shohadaii
هدایت یافته
مهدی در کار فرهنگی بسیار زبده و البته اثر گذار بود. چه در ریجاب و چه در لواسان توجه زیادی به این امور داشت. زمانی که برای مهدی بعد از شهادت مراسمات می گرفتیم یک خانم از شرق تهران که قبلا همسایه ما بود مسیر زیادی را طی می کرد و به مراسم می آمد که این موضوع موجب تعجب ما شده بود. یک روز بعد از مراسم از حضور این خانم از راه دور در مراسم مهدی تشکر کردم و او گفت: آقامهدی به گردن من حق دارد. آن زمان که من طرفدار منافقین شده بودم و نا خواسته به دنبال آن ها بودم این شهید کتاب ها وجزواتی برای من فرستاد و من را هدایت کرد و من دیگر دنبال این برنامه ها نرفتم. یادم آمد که روزی مهدی یک سری جزوات و کتاب ها را به من داد و گفت: که این ها را به خانم همسایه تحویل دهم. مهدی خبر داشت که این خانم در جریانات منافقین فعال است ولی من تازه بعد از شهادت او متوجه شده بودم.
@chelle_shohadaii
کرامت شهیدخندان به برادرش
برادر شهید خندان می گوید: در سختیها بارها به برادرم توسل کرده ام و جواب گرفته ام. هر سال بخاطر شیمیایی مجبورم که چند روز را در بیمارستان باشم. یکی از روزها در منزل کنار بخاری دراز کشیدم و عکس مهدی روی دیوار نظرم را به خود جلب کرد. یاد ایام کودکی مان افتادم. در همین حال که توی فکر بودم یک دفعه چشمم گرم شد و دیدم پدرم، پدر خانمم مهدی و چند شهید دیگر از در وارد شدند سفره ای پهن کردند و شروع به خندیدن کردند. مهدی در همان حال، که به من نیز لذت همنشینی آن ها پیاپی وارد می شد، بازویم را مالش داد و گفت ان شاءالله بستری می شوی و خوب می شوی آنقدر فکر و خیال نکن همه چی درست میشه. سفارش مادر را به او کردم گفت: تو فکر خودت باش و اینقدر فکر و خیال نکن. ( یعنی خودمان هوای مادر را داریم ) بعد از مدتی یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: بیمارستان بوده ای؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: خواب دیدم روی ارتفاعات بازی دراز هستیم و شهدا هم بودند و کباب درست کرده بودند و مشغول بودند.گفتم: چه خبره؟ گفتند: مهدی خندان نذری داده بیا بخور. گفتم: رفقا داداش آقا مهدی رو دعا کنید وضع ریه اش خرابه. یکی از شهدا گفت: این نذری آقا مهدی بخاطر همون داداششه دیگه. آقا مهدی نذر کرده داداش باقر خوب بشه. روز بعد بیمارستان بودم و خدارا شکر وضع ریه ام بهبود یافت.
@chelle_shohadaii
کرامت شهیدخندان به برادرش
برادر شهید خندان می گوید: در سختیها بارها به برادرم توسل کرده ام و جواب گرفته ام. هر سال بخاطر شیمیایی مجبورم که چند روز را در بیمارستان باشم. یکی از روزها در منزل کنار بخاری دراز کشیدم و عکس مهدی روی دیوار نظرم را به خود جلب کرد. یاد ایام کودکی مان افتادم. در همین حال که توی فکر بودم یک دفعه چشمم گرم شد و دیدم پدرم، پدر خانمم مهدی و چند شهید دیگر از در وارد شدند سفره ای پهن کردند و شروع به خندیدن کردند. مهدی در همان حال، که به من نیز لذت همنشینی آن ها پیاپی وارد می شد، بازویم را مالش داد و گفت ان شاءالله بستری می شوی و خوب می شوی آنقدر فکر و خیال نکن همه چی درست میشه. سفارش مادر را به او کردم گفت: تو فکر خودت باش و اینقدر فکر و خیال نکن. ( یعنی خودمان هوای مادر را داریم ) بعد از مدتی یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: بیمارستان بوده ای؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: خواب دیدم روی ارتفاعات بازی دراز هستیم و شهدا هم بودند و کباب درست کرده بودند و مشغول بودند.گفتم: چه خبره؟ گفتند: مهدی خندان نذری داده بیا بخور. گفتم: رفقا داداش آقا مهدی رو دعا کنید وضع ریه اش خرابه. یکی از شهدا گفت: این نذری آقا مهدی بخاطر همون داداششه دیگه. آقا مهدی نذر کرده داداش باقر خوب بشه. روز بعد بیمارستان بودم و خدارا شکر وضع ریه ام بهبود یافت.
@chelle_shohadaii
برات زیارت
چند سالی از شهادت مهدی گذشته بود و راه کربلا بسته بود و مردم برای زیارت به سوریه و حرم حضرت زینب علیهاالسلام می رفتند. چند نفر از همکاران من نیز برای این سفر نام نویسی کرده بودند اما من جا مانده بودم. از سر دلتنگی به مزار برادر شهیدم رفتم و گفتم: شما پیش خدا آبرو داری و برای شما کاری ندارد که برنامه سفر من را تدارک ببینی. دلم شکسته بود و به خانه بر گشتم. همان شب برادرم را با چهره ای نورانی در خواب دیدم و به من گفت: برو به دوستم منصور نام آور زنگ بزن و بگو مهدی گفته کار سفر سوریه شما را هماهنگ کند. به این نشانی که فقط من و تو می دانیم در آن عملیات چند مجروح داشتیم. بعد هم تعداد مجروحان را گفت. فردا صبح سر سفره بودیم که به برادرم گفتم داداش مهدی ما رو می فرسته پی نخود سیاه گفت: چطور؟ جریان خواب را تعریف کردم و گفتم: مرا می فرستند با دوست شهیدش حرف بزنم!! برادرم گفت: منصور که شهید نشده اتفاقا مسئولیتی برای کاروان های زیارتی هم دارد. به هر حال با ایشان تماس گرفتیم و مقدمات سفر را آماده کردند و من نیز همچون همکارها به پا بوس مزار حضرت زینب سلام الله علیها رفتم. اینگونه بود که مهدی برای بار چندم با رویای صادقه به کمک خواهرش می شتافت.
@chelle_shohadaii
وصیت نامه شهید مهدی خندان
بسم الله الرحمن الرحيم
«اشهدا ان لا اله الا الله. اشهد ان محمداً رسکلیول الله (ص) و اشهدا ان علياً ولي الله»
با شهادت به عصمت و ولايت يازده فرزند والامقام او عليهم السلام و عصمت صديقه کبري سلام الله عليها، وصيتم را من دون الاکراه و الاجبار به شرح زير بيان مي دارم.
مهدي خندان فرزند امام قلي بشماره شناسنامه ۱۵۱ صادره از لواسان کوچک متولد ۱۳۴۰٫
با سلام به پيشگاه حضرت حجت روحي و ارواحنا له الفداه و با درود به نايب بر حقش حضرت امام خميني اين چشمه بيدار هميشه امت حزب الله و مروج اسلام عزيز و اين ثمره خون شهدا و با درود به روان پاک شهدا و با آرزوي صبر و مقاومت براي خانواده هاي شهدا ...
ادامه وصیت نامه شهید خندان:
آرزوی زیارت کسی را بعد از امام زمان (عج) و ائمه معصومین (ع) ندارم، مگر امام عزیزم را که جانم فدایش باد.
و اما شما پدر و مادر عزیزم، شما خواهران و برادران و شما اقوام نزدیک و آشنایان، شما که وصیتنامه مرا میخوانید، بدانید که خمینی حجت و دست هدایت خداست، پس وای بر ما اگر اطاعتش نکنیم….
مرا حلال کنید و از آزارهایم درگذرید که از روی جهل شما را بسیار آزار دادم…
در ساختن خود و محل خودتان کوشا باشید، هرقدر که میتوانید قرآن و دعا زیاد بخوانید و از نمازتان مراقبت نمائید….
شما باید شمع باشید بسوزید و دیگران از روشنی شما استفاده کنند و به قول امام عزیز نگوئید انقلاب برای ما چه کرده، شما برای انقلاب چه کردهاید.
ادامه:
بار پروردگارا!
مرا ببخش از اینکه غفلت داشتم و نتوانستم، برای انقلاب اسلامی کاری انجام بدهم.
و تو همسرم صبور و شاکر و راضی باش به رضای خدا و از یاد خدا غافل مباش از نمازت بسیار مراقبت کن و راه هدایت پیش گیر…
در امر تزکیه نفس نهایت سعی را کن که جز این کار، عبث است و بهترین کار توکل به سوی خداست و وسیله این کار ائمه معصومین هستند، پس توسل بر آنان جو که بهترینند…..
بسیار دوست میدارم که زینبگونه زندگی کنی و الگوی خودت را زهرا (س) و زینب قرار بده و من آرزوی خوشی دنیا و آخرت را برای تو و خانوادهات را دارم…….
پیرو بیچون و چرای امام باشید و جنگ را فراموش نکنید.
سلام مرا به امام برسانید، بگوئید تنها آرزویم یک بار دیگر زیارت آن صورت ملکوتی شما بود. و از امام عزیز تقاضا دارم برای قبول شهادتم دعا کند….
مهدی خندان ۱۳۶۲/۸/۱۰
منبع:پرونده شهید در لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
#چله_شهدایی
@chelle_shohadaii