🌷با شهدا تا ظهور🌷
اللهم الرزقنا شفاعة الحسین یوم الورود😭🤲🏻 خواب بودم، خواب دیدم مرده ام بی نهایت خسته و افسرده ام تا
طولانیه اما ارزش خواندن و وقت گذاشتن داره 🥺 حتما تا آخر بخونید
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از دوری😭😭😭😭
میدونی اینجا کجاست ؟ باب السلام رو تا حالا دیدی؟ اسمش روی خودشه 🥺 باب سلام سلام آقا سلام از راه دور 😭💔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ✋🏻
از باب السلام مستقیم تا حرم زیبای اربابم 😭 دل ها رو روانه کن و با چشم دلت راهی شو ...
اشکی چکید التماسدعا 💔
@chelle_shohadaii
شهید بزرگوار اکبر شجاعی باغینی ، فرزند حسین و بیبیخانم شجاعی ، در تاریخ 1346/4/2در شهر باغین از توابع کرمان بدنیا آمدند.او چهار خواهر و سه برادر داشت ، خود ششمین فرزندخانواده بودند.دوران دبستان و راهنمایی ایشان در شهر باغین سپری شد . ایشان در دامن مادری دلسوز و عاشق اهل البیت علیه السلام به دنیا آمد.مادری که با آمدن نام ارباب بی کفن کربلا حسین ابن علی (ع) اشک بر گونه هایش جاری میشد.
دامن پاک مادر و لقمه حلال پدر ،در تربیت چنین فرزندی موثر بوده است. پدر بزرگوار شهید در کسوت استاد بنایی مشغول به فعالیت بودند. لقمه نانی که با پینه دست وعرق جبین بدست می آمد و در سفره
گذاشته میشد بی شک در رشد وتعالی روحی اکبر تاثیر بسزای داشت.
ایشان بعد از اینکه کلاس دوم راهنمایی را تمام کردند برای کمک کردن در امر معاش خانواده مدرسه را رها میکندو در یک کارگاه فلز کاری مشغول به کار میشود.در همان زمان تصمیم
میگیرد ، برای دفاع از کیان مقدس جمهوری اسلامی ایران ، راهی جبهه های حق علیه باطل شود.در تاریخ 1365/6/17 عازم خدمت مقدس سربازی میشود.دوران تخصصی تخریب را در فاو پشت سر میگذارد. پس از آن در منطقه سد دز،آموزش غواصی را
میبینند.در بهمن ماه 1365 درعملیات کربلای 5شرکت میکند و از ناحیه شکم مجروح میشود ودر بیمارستانی در مشهد مقدس بستری میشود .بعد از اینکه برای ایشان بهبودی نسبی بوجود آمد دوباره راهی جبهه شد.بلاخره ایشان در تاریخ 1367/3/2به آرزوی یعنی شهادت رسید. چند روز بعد پیکر مطهر ایشان در میان استقبال پر شکوه مردم شهید پرور باغین تشیع شد و در گلزار
شهدای شهر باغین به خاک سپرده شد.
خاطره ای از زبان برادر شهید:
شغل پدر بزرگوار ما استاد بنایی بود.تمام مخارج و هزینه های زندگی از همین راه بدست میآمد.خداوند روزی رسان است زندگی ما هم مانند دیگر افراد ساکن در باغین یک روز به خوبی و یک روز هم به بدی می گذشت.اکبر وقتی کلاس دوم راهنمایی را تمام کرد
تصمیم گرفت ، درس و مدرسه را رها کند و برود کار کند ، تا در امرار معاش کمک خرج خانواده باشد.از همان تابستان شروع به کار کرد . در یک کارگاه فلزکاری بنام 104مشغول به کار شد. او از این راه هر چه درآمد کسب میکرد مقداری ،برای مخارج روزانه خود خرج میکرد، مابقی را به عنوان کمک خرج به پدرمان میداد. او غیرتش اجازه نمی داد در خانه بنشیند و فقط پدر خانه کار کند ، در آن سن کم میخواست استقلال مالی داشته باشد ،تا از این نظر سربار خانواده
نباشد.
علی شجاعی برادر شهید
خریدن موتور
او عاشق موتور بود ، ولی بدلیل اینکه شغل پدربزرگوار ما بنایی بود ، مقدار درآمدی که ایشان کسب میکردند کفاف خریدن موتور را نمیداد .اکبر این را به خوبی میدانست وهیچ وقت آن را برای پدرمان بازگو نکرد. .البته مادر خیاطی کرد ولی بیشتر هزینه ها برعهده ایشان بود. اکبر همین که کلاس دوم راهنمایی را تمام کرد ، گفت :من میخواهم بروم کار کنم و کمک خرج خانه بشوم.رفت
در یک شرکت فلز کاری بنام شرکت104 مشغول به کار شد. او غیرتش اجازه نمیداد که فقط یک نفر کار کند . همان پولی هم که به دست می آورد، مقداری را برای خودش مابقی را خرج خانه میکرد.از پس اندازه های که بدست آورده بود یک موتور برای خودش
خرید.در پوست خودش از خوشحالی نمیگنجید .
تمام عشقش موتورش شده بود. از آن روز به بعد بیشتر کارهای خانه را با موتورش انجام میداد.
علی شجاعی برادر شهید