معرفی شهید مدافع حرم حسن غفاری، افتخار خادمی حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) راداشت.
❤️💫روایت تکاندهندهای ازهمسر شهید
همیشه میگفت دوست دارم با زبان روزه و تشنهلب مثل آقا اباعبدالله شهید شوم و اگر فرصتی باشد با خون خودم بنویسم «قائدنا خامنهای»
از طرفی میگفت: دوست دارم چهره من را غیر از این که حالا هستم ببینید
سفارش میکرد اگر من شهید شدم نگذار بچهها صورت من را ببینند.
همان شد که حسن میخواست،
با زبان روزه، و بر اثر خمپاره شهید شدند که از صورتش چیزی باقی نمانده بود...
🌷شش روز بعد از اعزام شهید شد، پنجم رمضان سال 94.
🥀آرزوی دیرینه
در این مدت دو مرتبه تماس گرفت، دفعه اول سلام و احوالپرسی کرد.
دفعه دوم که تماس گرفت، خیلی خوشحال بود،
فقط میگفت:
«خانم برایم دعا کن، دعا کن به آرزویم برسم، و دو روز بعد به آرزوی چندین و چند سالهاش، به شهادت رسید.»
بخشی از وصیتنامه
شهید غفاری، در بخشی از وصیتنامهاش نوشته است:
✨ ای معبود من!
از تو خواهش و تمنا دارم به جای بهشت که آرزوی همه باشد،
💥 به من نوکری و غلامی آقا سیدالشهدا(ع) را بدهی.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسن_غفاری🌷
متولد:۱۳۶۱/۶/۲۵شهرری
شهادت:۱۳۹۴/۴/۱درعا،سوریه
آرامگاه:بهشت زهرا
کتاب شهید:گیسوم
اللهم الرزقنا شفاعة الحسین یوم الورود😭🤲🏻
خواب بودم، خواب دیدم مرده ام
بی نهایت خسته و افسرده ام
تا میان گور رفتم دل گرفت
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
روی من خروارها از خاک بود
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت
خسته بودم هیچ کس یارم نشد
زان میان یک تن خریدارم نشد
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی
ترس بود و وحشت و دلواپسی
ناله می کردم ولیکن بی جواب
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب
آمدند از راه نزدم دو ملک
تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟
دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟
گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود
لرزه بر اندام من افتاده بود!
هر چه کردم سعی تا گویم جواب
سدّ نطقم شد هراس و اضطراب
از سکوتم آن دو گشته خشمگین
رفت بالا گرزهای آتشین
قبر من پر گشته بود از نار و دود
بار دیگر با غضب پرسش نمود:
ای گنه کار سیه دل، بسته پر
نام اربابان خود یک یک ببر
گوئیا لب ها به هم چسبیده بود
گوش گویا نامشان نشنیده بود
نامهای خوبشان از یاد رفت
وای، سعی و زحمتم بر باد رفت
چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد
بار دیگر بر سرم فریاد کرد:
در میان عمر خود کن جستجو
کارهای نیک و زشتت را بگو
هر چه می کردم به اعمالم نگاه
کوله بارم بود مملو از گناه
کارهای زشت من بسیار بود
بر زبان آوردنش دشوار بود
چاره ای جز لب فرو بستن نبود
گرز آتش بر سرم آمد فرود
عمق جانم از حرارت آب شد
روحم از فرط الم بی تاب شد
چون ملائک نا امید از من شدند
حرف آخر را چنین با من زدند:
عمر خود را ای جوان کردی تباه
نامه اعمال تو باشد سیاه
ما که ماموران حق داوریم
پس تو را سوی جهنم می بریم
دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود
دست و پایم بسته در زنجیر بود
نا امید از هرکجا و دل فکار
می کشیدندم به خِفّت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد
از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان
دیگران چون نجم و او چون کهکشان
صورتش خورشید بود و غرق نور
جام چشمانش پر از خمر طهور
لب که نه، سرچشمه ی آب حیات
بین دستش کائنات و ممکنات
چشمهایش زندگانی می سرود
درد را از قلب انسان می زدود
بر سر خود شال سبزی بسته بود
بر دلم مهرش عجب بنشسته بود
کِی به زیبائی او گل می رسید
پیش او یوسف خجالت می کشید
دو ملک سر را به زیر انداختند
بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟!
صاحب روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)
من کجا و دیدن روی حسین (ع)
گفت: آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه این جا این چنین تنها شده
کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید
پا برهنه در عزایم می دوید
بهر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
تا به دنیا بود از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
قلب او از حب ما لبریز بود
پیش چشمش غیر ما ناچیز بود
با ادب در مجلس ما می نشست
قلب او با روضه ی من می شکست
حرمت ما را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
اشک او با نام من می شد روان
گریه در روضه نمی دادش امان
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذر رقیه کرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
با خود او را نزد زهرا (س) می برم
هرچه باشد او برایم بنده است
او بسوزد، صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شود
کشته اشکم، شفیع امتم
شیعیان را مُنجِیَم از درد و غم
گرچه در ظاهر گنه کار است و بد
قلب او بوی محبت میدهد
سختی جان کندن و هول جواب
بس بود بهرش به عنوان عقاب
در قیامت عطر و بویش می دهم
پیش مردم آبرویش می دهم
آری آری، هرکه پا بست من است
نامه ی اعمال او دست من است
ناگهان بیدار گردیدم زخواب
از خجالت گشته بودم خیس آب
دارم اربابی به این خوبی ولی
می کنم در طاعت او تنبلی؟!
من که قلبم جایگاه عشق اوست
پس چرا با معصیت گردیده دوست؟
من که گِریَم بهر او شام و پگاه
پس به نامحرم چرا کردم نگاه؟
من که گوشم روضه ی او را شنید
پس چرا شد طالب ساز پلید؟
چشم و گوش و دست و پا و قلب و دل
جملگی از روی مولایم خجل
شیعه بودن کی شود با ادعا؟
ادعا بس کن اگر مردی بیا
پا بنه در وادی عشق و جنون
حبّ دنیا را ز قلبت کن برون
حبّ دنیا معصیت افزون کند
معصیت قلب ولیّ را خون کند
باش در شادی و غم عبد خدا
کن حسابت را ز بی دینان جدا
قلب مولا را مرنجان ای جوان
تا شوی محبوب رب مهربان
اگه دلتون شکست التماس دعا🥺
#شب_جمعه
#کربلا
🌷با شهدا تا ظهور🌷
اللهم الرزقنا شفاعة الحسین یوم الورود😭🤲🏻 خواب بودم، خواب دیدم مرده ام بی نهایت خسته و افسرده ام تا
طولانیه اما ارزش خواندن و وقت گذاشتن داره 🥺 حتما تا آخر بخونید
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از دوری😭😭😭😭
میدونی اینجا کجاست ؟ باب السلام رو تا حالا دیدی؟ اسمش روی خودشه 🥺 باب سلام سلام آقا سلام از راه دور 😭💔 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ✋🏻
از باب السلام مستقیم تا حرم زیبای اربابم 😭 دل ها رو روانه کن و با چشم دلت راهی شو ...
اشکی چکید التماسدعا 💔
@chelle_shohadaii
شهید بزرگوار اکبر شجاعی باغینی ، فرزند حسین و بیبیخانم شجاعی ، در تاریخ 1346/4/2در شهر باغین از توابع کرمان بدنیا آمدند.او چهار خواهر و سه برادر داشت ، خود ششمین فرزندخانواده بودند.دوران دبستان و راهنمایی ایشان در شهر باغین سپری شد . ایشان در دامن مادری دلسوز و عاشق اهل البیت علیه السلام به دنیا آمد.مادری که با آمدن نام ارباب بی کفن کربلا حسین ابن علی (ع) اشک بر گونه هایش جاری میشد.
دامن پاک مادر و لقمه حلال پدر ،در تربیت چنین فرزندی موثر بوده است. پدر بزرگوار شهید در کسوت استاد بنایی مشغول به فعالیت بودند. لقمه نانی که با پینه دست وعرق جبین بدست می آمد و در سفره
گذاشته میشد بی شک در رشد وتعالی روحی اکبر تاثیر بسزای داشت.
ایشان بعد از اینکه کلاس دوم راهنمایی را تمام کردند برای کمک کردن در امر معاش خانواده مدرسه را رها میکندو در یک کارگاه فلز کاری مشغول به کار میشود.در همان زمان تصمیم
میگیرد ، برای دفاع از کیان مقدس جمهوری اسلامی ایران ، راهی جبهه های حق علیه باطل شود.در تاریخ 1365/6/17 عازم خدمت مقدس سربازی میشود.دوران تخصصی تخریب را در فاو پشت سر میگذارد. پس از آن در منطقه سد دز،آموزش غواصی را
میبینند.در بهمن ماه 1365 درعملیات کربلای 5شرکت میکند و از ناحیه شکم مجروح میشود ودر بیمارستانی در مشهد مقدس بستری میشود .بعد از اینکه برای ایشان بهبودی نسبی بوجود آمد دوباره راهی جبهه شد.بلاخره ایشان در تاریخ 1367/3/2به آرزوی یعنی شهادت رسید. چند روز بعد پیکر مطهر ایشان در میان استقبال پر شکوه مردم شهید پرور باغین تشیع شد و در گلزار
شهدای شهر باغین به خاک سپرده شد.
خاطره ای از زبان برادر شهید:
شغل پدر بزرگوار ما استاد بنایی بود.تمام مخارج و هزینه های زندگی از همین راه بدست میآمد.خداوند روزی رسان است زندگی ما هم مانند دیگر افراد ساکن در باغین یک روز به خوبی و یک روز هم به بدی می گذشت.اکبر وقتی کلاس دوم راهنمایی را تمام کرد
تصمیم گرفت ، درس و مدرسه را رها کند و برود کار کند ، تا در امرار معاش کمک خرج خانواده باشد.از همان تابستان شروع به کار کرد . در یک کارگاه فلزکاری بنام 104مشغول به کار شد. او از این راه هر چه درآمد کسب میکرد مقداری ،برای مخارج روزانه خود خرج میکرد، مابقی را به عنوان کمک خرج به پدرمان میداد. او غیرتش اجازه نمی داد در خانه بنشیند و فقط پدر خانه کار کند ، در آن سن کم میخواست استقلال مالی داشته باشد ،تا از این نظر سربار خانواده
نباشد.
علی شجاعی برادر شهید