برادرم اولین شهید مدافع حرم کرمان هست سال 94 قبل از اینکه به سوریه اعزام شود، خیلی دوست داشت برای دفاع به حرم حضرت زینب (ع) برود، هر کاری میکرد، نمیشد و مادرم رضایت نمیداد چون کوچکترین فرزندش بود، چون اتباع هستیم برای مسافرت باید برگ تردد داشته باشیم بردارم بدون کارت تردد به ترمینال رفته بود و با اتوبوس به سمت تهران، ما خبر نداشتیم پلیس راه مهریز به خاطر اینکه برگ تردد نداشته، فرار میکند و در شب تاریک در بیایان گم میشود. خودش میگفت: من در تاریکی شب گم شدم، بعد یک خانم نقاب بر چهرهای را دیدم که آستین لباس دست راستم را گرفت و گفت، برو مادرت را راضی کن بعد به ما میرسی. بعد از یک هفته که به خانه آمد رضایت مادرم را گرفت و برای دفاع اعزام شد و سه ماه بعد در محرم 94 به شهادت رسید.
یک جمله زیبایی داشت برادرم و میگفت، شیعه برای دفاع از ناموس پیامبر (ص) و امام علی (ع) مرز جغرافیا و کشور نمیشناسد فقط اسلام و مسلمان باشد برای کمک هم باید بروند.
همسرم هم همین اعتقاد را داشت و بعد از شهادت برادرم برای دفاع راهی حرم حضرت زینب (س) شد و او هم بعد از یک و نیم سال دفاع از حرم به شهادت رسید و اعتقادش این بود که اگر صدای مظلومی را شنیدی باید برای دفاع حاضر شوی.
شهیده عصمت هوشیاری
فرزند محمدعلی
تولد:1319
شهادت:1361
این شهیده ی بزرگوار از اهالی دارالعباده ی ایران شهر یزد بودند و به طور مستمر در تجمعات انقلابی و اسلامی از جمله نماز جمعه ی یزد که به امامت آیت الله صدوقی در مسجد ملا اسماعیل برگزار می شد حضور داشتند
در صبحگاه۱۱ تیر ماه سال 1361 که مقارن با ۱۰ رمضان سال1402بود طبق روال هر جمعه به سمت مسجد ملا اسماعیل به حرکت در آمدند و نماز را پشت سر آیت الله صدوقی اقامه کردند پس از اقامه ی نماز عصر به سجده ی شکر رفته بودند که صدای انفجار از قسمت مردانه به گوش رسید(۱)و صدای هیاهو تمام مسجد را پر کرد و این بانو ی بزرگوار دیگر سر از سجده بلند نکرد و در همان حال به همراه سه بانوی دیگر و آیت الله صدوقی به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند .
#چله_شهدایی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
#مولایمن
🍁پاییــــز و غمِ هجـــرِ تو افـزون شده برگرد
چون بـرگِ خـزان دیده دلم خون شده برگرد
🍁لیــــلای پریشــان شده در قـامت این باغ
حـــالات رُخم چون رخ مــجنون شده برگرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
شهیده عصمت هوشیاری فرزند محمدعلی، از اهالی کوشکنو یزد، در 14 سالگی با حسین احرامیان، از اهالی محله شاه ابوالقاسم، ازدواج می کندو در 28 سالگی با داشتن 5 فرزند (یک دختر و چهار پسر) همسرش را که به بیماری سرطان مبتلا بوده از دست می دهد، ایشان در چند سالی که شوهرش بیمار بوده، متحمل سختی ها ی زیادی میشود، و بعد از همسربا داشتن 5 فرزند خردسال، ومنزل اجاره ای، و نداشتن حقوق و سرمایه ای برای گذران زندگی، با داشتن اقوام متمول، با سر بلندی و بدون کمک اقوام، خود به همراه دو فرزند بزرگترش با کار و تلاش زندگی شش نفره اشان را به خوبی و با عزت و سربلندی اداره می کند، و بهترین فرزندان را تحویل جامعه می دهد(داماد و پسران ایشان همگی از رزمندگان دفاع مقدس بودند، بطوری که بارها همگی همزمان در جبهه حضور داشتند،) و خود در 11تیر 1361،دهم رمضان، با دهان روزه، درمسجد ملااسماعیل، همراه با آیت الله صدوقی به شهادت می رسد😭
روحش شاد💚