eitaa logo
🌷با شهدا تا ظهور🌷
88 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
422 ویدیو
29 فایل
چله صلوات هدیه به شهدا به نیت نزدیکی فرج مولا صاحب الزمان (عج) و حاجت روایی حاجت‌مندان ان شاءالله🤲🏻🌷 روزی یک تسبیح هدیه به یک شهید 🌹🥺 لینک ناشناس جهت پیشنهاد و ارتباط با خادم کانال https://harfeto.timefriend.net/16963076621694 @Khadem_mola_ali
مشاهده در ایتا
دانلود
نحوه شهادت : آنچنان که دوستان و همراهان شهید در سوریه تعریف می‌کنند، گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تک‌تیراندازهای داعش مورد هدف قرار می‌گیرد و مرتضی کریمی به سراغ امبولانس می‌رود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته و منهدم می‌شود.
خاطرات شهدا : شهید جاویدلاثر مرتضی کریمی 🌷خاطره ای ازحنانه خانم                        "گنجشک بابا" ✨بابا هروقت می‌خواست بره بیرون صدا می‌کرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی می‌ره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من می‌رفت و لباسها رو می‌آورد همیشه همین طور بود. یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمی‌ده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم. تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم. 💫کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم.  میشه فقط برگردی باباجونم؟   📝برگرفته از: کانال شهید جاویدالاثر مرتضی کریمی
🌷با شهدا تا ظهور🌷
خاطرات شهدا : شهید جاویدلاثر مرتضی کریمی 🌷خاطره ای ازحنانه خانم                        "گنجشک بابا
شهید مرتضی کریمی، جانشین گردان امام حسن(ع) تهران، متولد 25 دی 1360 در شهر شال از توابع شهرستان بویین زهرا در استان قزوین است که در تاریخ 21 دی سال 1394 در منطقه خانطومان سوریه آسمانی شد و در تفحص و شناسایی اخیر، پیکر پاکش از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی گردید و به کشور ایران منتقل شد. و در تاریخ ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ تشییع و تدفین شدند💔
مادر شهید :مرتضی پسر من نبود! به فرمانده شان آقای بنایی گفتم که چرا می گذارید آقا مرتضی برود. گفت مگر شما رضایت نمی دهید؟ گفتم نه؛ گفت شما رضایت ندهید من از خدایم است؛ چون ایشان هم خیلی می آید؛ چون می گفت آقا مرتضی دست راست من است؛ آقای بنایی خیلی به آقا مرتضی علاقه داشت، چون فرمانده‌اش می گفت هر جایی که ما بگوییم آقا مرتضی آنجا آماده‌باش است، اگر سخت‌ترین جایی باشد که برایش خیلی سخت باشد، واقعا مرگ جلوی چشمش باشد، آماده باش است، نمی گوید نه، به بچه های دیگر می گوییم، می گویند نه، ولی آقا مرتضی آماده باش است. گفتم من نمی خواهم آقا مرتضی برود. گفت شما نخواهید من نمی گذارم. که شب دیدم آقا مرتضی آمد خانه ما. دیدم خیلی ناراحت است، قیافه‌اش خیلی گرفته بود. داخل نمی آمد؛ گفتم حاج آقا چرا آقا مرتضی داخل نمی آید؟ گفت ناراحت است از دست شما! آمدم بیرون گفتم چیه؟ گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چه کار کردم؟ گفت مثلا به آقای بنایی زنگ زدی که چی؟ گفتم خب دیگر چه کار کنم؟ دیگر دستم از همه جا بریده بود. گفت که من از بالا نامه آوردم مادر، من فقط اگر شما اجازه بدهید همین الان می روم، من اصلا از بنایی نامه نگرفتم، از بالا نامه گرفتم. باز هم همین طوری آمد، به زور آوردمش داخل خانه و نشست. گفت من صبح می آیم اینجا، گفتم بیا، همین طور جلوی پاهام زانو زد و نشست. دستش را زد روی پاهام و گفت مادر! من یک خواهشی از شما دارم. گفتم بگو پسرم. گفت من یک چیزی می خواهم به شما بگویم اگر قبول کردی می روم، اگر قبول نکردی نمی روم. گفتم بگو. گفت مادر! فردای قیامت شما می توانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ می توانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟ این را که گفت من خیلی ناراحت شدم؛ بدنم داغ شد، اصلا واقعا خجالت کشیدم که پسرم بیاید جلوی پایم زانو بزند و بگوید که فردای قیامت می توانی جواب حضرت زهرا را بدهی؟ اینها را که گفت، گفتم پسرم برو فدای حضرت زینبت کردم؛ برو، همه زندگی‌ام فدای حضرت زهرا. بچه هایم فدای حضرت زهرا، برو پسرم  برو سپردمت به همان حضرت زینب، برو. مرتضی هم بلند شد و جیغ کشید و داد کشید و می‌گفت بچه ها! مادر راضی شد. همه آمدند گفتند چی شد مامان، چرا راضی شدی؟ چی شد؟ گفتم چیزی را گفت که فهمیدم آقا مرتضی مال من نیست. حالا آقا مرتضی پیش من یک امانتی است؛ من هم این امانت را به صاحبش می سپارم، حالا صاحبش می داند و خود آقا مرتضی، من سپردم به صاحبش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتگوی با «فاطمه سادات موسوی» همسر ارجمند شهید کریمی وقتی رفت به این فکر می‌کردم که طی ۱۳-۱۴ سال بعد از ازدواج شاید یک روز هم زندگی سیر نداشتیم… مرتضی تماماً خودش را وقت انقلاب کرده بود. آموزش، مانور، مأموریت، رزمایش و … آنقدر از او زمان می‌گرفت که زمان بسیار بسیار کمی برایش باقی می‌گذاشت. *رضایت تلفنی تا قبل از پرواز، چند مرتبه از فرودگاه تماس گرفت. می‌خواست تلفنی رضایت مرا بگیرد. با اینکه خیلی از دستش عصبانی بودم، زود سلام کرد. مثل همیشه سلامی پرانرژی. وعده می‌داد تا دلم را بدست بیاورد. گفت «وقتی برگردم، باهم پابوس امام رضا می‌رویم.» گفتم «مرتضی، من مشهد هم نمی‌خواهم. فقط تو را می‌خواهم…» سفارش بچه‌ها را کرد. گفتم «مرتضی، دلم می‌خواهد در یک چادر کوچک، من و تو و بچه‌ها زندگی‌ کنیم، فقط تو را داشته باشم. تجملات و قشنگی‌های زندگی را بدون تو نمی‌خواهم!»
اول سلام! می‌دانست چقدر به او وابسته‌ام. دوستش داشتم... هرچه از زندگی‌مان می‌گذشت، حس وابستگی‌ام بیشتر می‌شد. مرتضی ناچار بود اغلب زمانش را برای کار صرف کند. یادم هست یکبار از شدت دلتنگی آنقدر با او تماس گرفته بودم که دکمه‌های تلفن همراهم خراب شد! حتی نمی‌توانستم گوشی را خاموش کنم. جالب‌تر اینکه حتی وقتی بعد از این‌همه مدت تلفن را جواب می داد، در شرایطی که من ناراحت بودم، صبورانه و با محبت زیاد، سریع می‌گفت "سلام". وقتی سلام می‌کرد، انگار به‌ یک‌باره تمام عصبانیتم فروکش می‌کرد.
همسران همسایه‌ها همیشه برایم سوال بود که چرا همسر خانم‌های همسایه با اینکه همکاران همسرم بودند، زود به خانه می‌آیند و دیر می‌روند اما مرتضی هم دیر می‌آید، هم زود می‌رود! می‌گفتم «مرتضی مگر تو با بقیه فرق داری؟ آنها دوستان تو هستند. چرا ما همیشه تنهاییم و بقیه نه؟» می‌گفت «علت خاصی ندارد فقط مدل کارهایمان باهم فرق دارد. برای همین زمان کاری‌مان هم متفاوت است.» آنقدر بی‌ریا بود که بعد از شهادتش فهمیدم که مرتضی فرمانده بوده! حالا به راز تمام تنهایی‌هایمان پی بردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیدمان خانه به زیبایی خانه خیلی اهمیت می‌داد. حتی یک‌بار که بیرون از خانه بودم، وقتی برگشتم دیدم خانه خالی است! ‌گفتم «مرتضی مبل‌ها را چه کرده‌ای؟» گفت «از چشمم افتاده‌ بودند! آنها را فروختم و مبل جدید سفارش داده‌ام.» بعد از مبل، فرش، پشتی، پادری، پرده و ... را به تبع آن کم کم عوض کرد. مثل آخرین دکور مرتضی که الآن اینجاست. همه وسایل را آبی خرید. *آبی آسمانی «به رنگ آبی علاقه زیادی داشت. من هم هرچه می‌خریدم اولویت اولم رنگ آبی بود.» مبلمان، فرش‌ها، ترمه‌های رو میزی و ... همه آبی بود، رنگ آسمان!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویترینی برای عکس شهدا برای میز تلویزیون خودش دکوری طراحی کرد که روی آن فضایی برای قرار دادن عکس حضرت امام خمینی، حضرت امام خامنه‌ای و شهدا قرار داشت. اصلاً برای اینکه این‌عکس‌ها را روی آن بگذارد آن را ساخته بود. تزیین خانه برایش جذاب بود. مثلاً حتی برای قسمتی از دیوار پذیرایی، برچسب‌های تزیینی خریداری کرد. علاوه بر این، به عکاسی هم علاقه زیادی داشت. از اغلب لحظاتش عکس داشت و از رفقایش.