هدایت شده از مرگ در میانِ ابرها؛
در نهایت من دور خواهم شد؛پرنده خواهم شد و به پرواز در خواهم آمد.
می روم تا بفهمم پشت دریاهایی که سپهری میگفت چه خبر است.
می روم تا هگمتانه و دور میشوم از تهران دود آلود.
می روم تا بهار و دود میشوم در آسمان.
وانگهی،همچنان پرنده ام.
محکم،زیبا و استوار.
می روم تا فلسطین و غزه و خون و یتیمی.
می روم تا نان شوم در سفره هایشان؛تسکین شوم برای دل هایشان؛سقفی شوم برای خانه هایشان؛و آنقدر میمانم تا فریاد آزادی گوش هیتلر زمانه را کر کند.
دوباره پرنده میشوم.
پرنده ای سفید با رگه های طلایی.
می روم تا مکه،و تا در توان دارم دور خانه ی خداییم میگردم.
می روم تا دختر پرتقال را ملاقات کنم.
از کتاب ها میگذرم،از واقعیت ها و زندگی میگذرم،از قاره ها میگذرم،از اشعار و متون ادبی میگذرم،از دین ها و مذهب ها،اعتقادت و افکار میگذرم،از عشق میگذرم و در آغوش مادرم آرام میگیرم.
آری،آخرین نقطهٔ سفر من،آغوش بی منت اوست.
_خانومِ لوبیا_
``کیمسوفیا``
هرسال طی این یه ماه و خورده ای که تا شروع کلاس تابستونیا صبر میکنم کاملا قسمت تکلم مغزم از هم متلاشی
یادته منو با اسم خودت صدا کردی😂
خیلی کتاب واقع گرایانه و فکر شدهای بود. پایان بندی مناسبی داشت و سیر جالبتری نسبت به کتاب های قبلیشون داشت.
البته این نظر منه، فقط یهقسمتش به نظرم منطقی نبود: ترس پاتریشیا از خونه. که البته بعدتر که توجهم به مقدار حساس بودنش جلب شد فهمیدم میتونه درست باشه.
پس خوندن این کتاب رو هم توصیه میکنم.
(اگر طرفدار ژانر جنایی با کمی وحشت هستید.)
#چیبخونیم