قسمت این بود که ما باتــو معـاصـــــر باشیــــم
تادراین قصـــه پرحادثه حاضـــــر باشیــــــم
الحمدالله درعصــــــر امام خامنـــــــــــه ای عزیـــ❤️ــز نفـــــــــس می کشیــــــــم
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ توضیحی نمیدم
فقط میگم ببین
📆 ۱۴۰۲
#جهادتبیین
#اقتصادی
#داستان (که طبق نقل، واقعی است).
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه، بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت، به یکی از محلهها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت» در میان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند.
در یکی از روزهای جمعه، هوا خیلی سرد و بارانی بود، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرما را احساس نکند و گفت: پدرجان من آمادهام. پدر پرسید: آماده برای چه چیزی؟ پسر گفت: برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعههای گذشته، نوشتهها را پخش کنیم.
پدر جواب داد: هوا خیلی سرد و بارانیست، امروز ممکن نیست. پسر با اصرار از او خواست که بروند و گفت: مردم در بیرون به طرف آتش میشتابند.
پدر گفت: من در این سرما نمیتوانم بیرون بروم. پسر گفت: پس اجازه دهید من بروم و کارتها را پخش کنم. بعد از کمی، بالاخره پدر راضی شد و او را فرستاد و پسر از او تشکر کرد. و پسر با اینکه فقط ده سالش بود، در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد در بیرون بود.
او درِ همه خانهها را میزد و کارت را به مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران، فقط یک کارت باقی مانده بود و میگشت دنبال کسی که آن کارت آخری را به او بدهد، ولی کسی را نیافت. نگاهش به خانه روبرو افتاد و رفت که کارت را به اهل آن خانواده بدهد.
زنگ آن خانه را به صدا در آورد، ولی جواب نشنید. دوباره زنگ را به صدا در آورد و چند بار دیگر هم تکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در را باز کرد و گفت: پسرم چه میخواهی در این باران؟ کاری هست که برایت انجام دهم؟ پسر با چشمانی پرامید و پاک و با لبخندی دلنشین گفت: ببخشید باعث اذیت شما شدم، فقط میخواستم بگویم که خدا شما را واقعا دوست دارد و به شما توجه عنایت کرده و من آمدهام آخرین کارت که مانده را به شما بدهم. کسی که شما را از همه چیز آگاه خواهد ساخت، خداوند است و غرض از خلق انسان و همه چیز این است که رضای او بدست آید. سپس کارت را به او داد و رفت.
بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه، پیر زن ایستاد و گفت: هیچ کدام از شماها مرا نمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجا نیامده ام و تا جمعه گذشته، مسلمان هم نبودهام و فکرش راهم نمیکردم که مسلمان شوم.
ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مرا ترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعه گذشته در حالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود، میخواستم خودم را بکشم، چون هیچ امید و آرزویی در دنیا نداشتم.
برای همین یک چهار پایه آوردم و طناب را از سقف آویزان کردم و آن را در گردن انداختم، سپس آن را در گردنم محکم کردم. تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرور میکردم و با خود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم و خود را خلاصکنم که ناگهان زنگ به صدا در آمد. من هم که منتظر کسی نبودم، کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند، ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد. اینبار با شدت در را کوبید و زنگ راهم میزد. بار دیگر گفتم که کیست؟!
به ناچار طناب را از گردنم باز کردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در را میکوبد.
وقتی در را باز کردم، چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند. چهرهای که تا بحال آنرا ندیده بودم! و حتی توصیفش برایم مشکل است. کلمات قشنگی که بر زبانش آورد، قلبم را که مرده بود، بار دیگر به زندگی برگرداند و با صدایی قشنگ گفت: خانم؛ آمدهام که به شما بگویم که خدا شما را دوست دارد و به تو عنایت کرده و سپس کارتی را بدستم داد. کارتی که روی آن نوشته بود، راهی به سوی بهشت!
پس در رابستم و چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم، سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم؛ چون من دیگر به آنها نیاز نداشتم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کردم.
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود. بنابراین آمدم اینجا تا بگویم: الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب، سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت.
چشمان نماز گذاران پر از اشک شد و همه باهم تکبیر گفتند.م: الله اکبر، الله اکبر.
.
امام که پدر آن پسر بود، از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود، با گریهای که نمیتوانست جلوی آنرا بگیرد، در آغوش میفشرد. نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که تو مجازی میبینی
چیزی که توی واقعیت هست😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت اول:
پسر برادرمه
پسر خواهرمه
عموزادمه
پسر داییمه
پسر عمومه
پسر خالمه
و این پسرمه
روایت دوم:
من بودم و چادر سفید و لباس عروس و یه قاب عکس خالی
🔻 در حاشیه دیدار دستاندرکاران دومین کنگره ۲۴ هزار شهید استان خوزستان با رهبر انقلاب
تیتر: ایران آمریکا را به سخره میگیرد!
معنا: ایران دیگر ایرانِ قاجار و پهلوی نیست😉
🚩سرخط خبرهای جبههی مقاومت در چریک سایبری
https://eitaa.com/cherikcyberi
https://eitaa.com/cherikcyberi
9.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌️کتککاری وسط کشتی!
🔻در دیدار نیمهنهایی وزن ۷۷ کیلوگرم مسابقات کشتی فرنگی جام وهبیامره که در ترکیه در حال برگزاری است، محمدرضا مختاری از ایران و کشتیگیر ترکیهای باهم درگیر شدند و بازی جنجال کشیده شد.
🔻درنهایت داور هردو کشتیگیر را ديسکاليفه کرد و دو کشتیگیر حذف شدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا آقا آقا آقا😍😬
هول نکنیدا (خودش بیشتر از همه هول کرده)
11.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 صحنههای ضبط شده دوربین یک سرباز اشغالگر اسرائیلی در شش نوامبر گذشته از لحظه اعدام یک فرد مسن فلسطینی درون خانهاش در غرب شهر غزه
🚩سرخط خبرهای جبههی مقاومت در چریک سایبری
https://eitaa.com/cherikcyberi
https://eitaa.com/cherikcyberi
21.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بساط هرزه ها جمع نشود ، تابستان کفن پوش خواهیم شد
دمت گرم شیر زن که به ولله از هر مسئول نامردی مرد تری ،
ما همه از ایده این فرزندوهمسر شهید حمایت میکنیم وبه مسئولین هشدار میدهیم تا اوضاع بدتر نشده جلوی این بی حرمتی هارا بگیرند، وگر نه کفن پوش به میدان خواهیم آمد.
نشرحداکثری تا هم به گوش مسئولین برسد وهم بی حجابها
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷