🔷 پيشوايان در تعريف عقل به ماهيت آن كار ندارند كه چيست و در كجاست، بلكه عقل را با اثر صحيح و مطلوب آن تعريف مىكنند.
🔷 عقل آن نيرويى است كه تو را از غير حق آزاد كند و بندهى او بسازد؛ چون در اين بندگى، آزادى است.
🔷 عقلى كه در راه حق به كار نيفتد، عقل نيست، «نكراء» است، «شيطنت» است.
🔷 مىبينى كه چقدر عميق از عقل تعريف مىكنند تا غفلتها ما را نگيرند و خيال نكنيم كه عقل داريم و افتخار داريم!
🔷 عقلى كه در راه حق مصرف نشود، عقل نيست. «العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحمنُ و اكْتُسِبَ بِهِ الجَنان» و در اين ديد، عقل و شهوت و غضب و ساير نعمتها همه يك پا مىروند.
🔷 هر چه براى حق بود و در راه او بود، حق است و خوب است و ارزش دارد و هر چه براى او نبود، بد است، زشت است، بىارزش است و بيچارگى دارد.
📚 فقر و انفاق، ص ۶۳
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 تو هنگامى كه ريشه درآوردى، بار خواهى داد. اينكه مى بينى ما را بايد شارژ كنند و مادامى كه پشتوانه نداشته باشيم، مى افتيم به خاطر همين نكته است كه ريشه نداريم وگرنه همچون درختى بوديم كه قرآن مثال مىزند؛ ريشه هايش ثابت و برگهايش گستردهاند تا آسمان، مدام بار مى آورند. «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتی أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها».
💠 اين سنگ است كه بايد كسى پرتابش كند و تازه تا آنجا بالا مى رود كه پشت سرش نيرو باشد، همين كه فشار تمام شد، باز مىگردد و افت مىكند، ولى گياه بالا رفتن برايش طبيعى است.
💠 اينكه ما، در راه حق احساس سختى مىكنيم، به همين خاطر است كه نروييدهايم و خودمان را بر فلاح سفارش نكرده ايم.«حَىَّ عَلَى الْفَلاحِ». نداشتهايم.
📚 صراط، ص ۹۶
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 نوع نگاه
🔶 لذّت و رنج مربوط به خارج از وجود ما نیست؛ بلکه به نوع نگاه ماست.
🔶 من میتوانم با تمامی امکانات در رنج باشم، چرا؟ چون وقوف دارم این امکانات از من جدا خواهند شد.
🔶 مرگ آگاهی و وقوف انسان نسبت به مرگ او را رها نمیکند و او رنج این دنیا؛ رنج رهایی و جدایی را خواهد داشت.
🔶 و میتوانم با تمامی رنجها راحت باشم. مع العُسر در یسار و راحتی باشم.
🔶 پس راحتی و یسار یا رنج و ناراحتی مربوط به بود و نبود دنیای خارج نیست، به نوع تعلق من، به توقع من، به موضعگیری من، به برخورد من برمیگردد.
📚 روزگار ستمگر، ص ۱۱۹
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 تقوى؛ يعنى اطاعت و روى مرز راه رفتن و همين تقوى به تو نيرو مىدهد و تو را از بنبستها بيرون مىآورد:«مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً».
💠 بارها گفتهام: آن هنگام كه تو هماهنگ با نظام نيستى، دو ميليارد همراه هم كه داشته باشى، وحشت داشته باش و آن هنگام كه در مسيرى و هماهنگ با نظام، يك نفر و تنها هم كه هستى، مطمئن باش.
💠 وقتى فرياد رسول اللَّه صلّی الله علیه و آله و سلّم در كنار كعبه بلند شد و صداى ضعيف او پردههاى كعبه را لرزاند، هر كس آن جمع را مىديد، باور نمىكرد كه ادامه پيدا كنند.
💠 و وقتى هم كه فرياد قدرتها در تخت جمشيد بلند شد، كسى كه آن صدا را مىشنيد، باور نمىكرد كه اين جشن دو هزار و پانصد ساله، به نابودى و انهدام بينجامد.
💠 اين طبيعى است كه يك خروار گندم، وقتى بيرون از نظام و بر روى زمين مانده است، خوراك كلاغها و سوسكهاست و زياد نمىشود، ولى يك دانه گندم كه هماهنگ با نظام در خاك افتاده و در مسير شكل گرفته، سنبله و صدها دانه مىشود.
💠 كسانى كه روى مرز حركت مىكنند و هماهنگ با نظامها و سنتها هستند، اگر چه هم كم باشند، زياد مىشوند و آنها كه بيرون از مرزند زيادشان هم به نابودى مىانجامد.
📚 حرکت، ص ۱۷۵
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 تطهیرگاه قلب
🎤👈 حاج آقا پورسید آقایی
🔶 با استاد صفایی رحمة الله علیه از حرم امام رضا علیه السلام بیرون میآمدیم، گفتند: حقیقتاً آدمی در حرم أهل بیت علیهم السلام زیر بارش بی امان فضل الهی پاک میشود.
🔶 همانطور که جسم ما کثیف میشود و نیاز به شستشو و حمام دارد، دل و روح ما هم کثیف میشود. «حرم تطهیرگاه قلب و روح انسان است».
📚 حکایتها و هدایتها، ص ۲۲
🆔👉@cheshmeyejarie
✅ بخش زيبايى از حيات طيبه استاد صفایی رحمة الله علیه به سفرهاى مشهد تعلق دارد. چرا كه پايان ماه و اول ماه بعد خود را به مشهد مىرساند.
✅ مىگفت: اگر جسم با دو روز حمام نرفتن بو مىگيرد، روح با يك نيت بد سياه و كدر مىشود. به همين خاطر به امام رضا علیه السلام پناه مىبرد. مىگفت: زيارت امام رضا علیه السلام مثل حمام است. و با اين نياز به درگاه امام مىشتافت.
✅ روزى يكى از مريدان مشهدى گفته بود: بياييد منزل ما خالى است. ايشان از آدرس خانه آن جوان پرسيد و پاسخ شنيد كه مثلاً نخ ريسى!
✅ گفتند: دور است. من جايى دور و بر حرم مىخواهم. پرسيدند: چرا اينقدر نزديك؟ فرمود:«آخر آلودهها لب حوض مىنشينند»!
✅ آن قدر يقين به رأفت و دست گشايشگر آقا داشت كه وقتى گدايى در نزديكى حرم امام رضا علیه السلام از او چيزى خواست، با آن همه دست و دلبازى محل نگذاشت و اعتنايى به او نكرد. وقتى اصرار فقير را ديدند، گفتند: بىسليقهاى! آدم در كنار دريا از يك پيت حلبى آب نمىخواهد.
📚 مشهور آسمان، ص ۱۰۲
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 آن روز كه رسول از كنار كعبه بانگ برداشت، هيچ كس باور نمىكرد كه اين فرياد از حلقومش فراتر رود و در گوشها بنشيند و در دلها راه يابد و از مرز قرنها بگذرد و در نسلها جاى بگيرد و از قامت فرياد تا اقتدار سكوت را پشت سر بگذارد.
💠 و آن روز كه در بيابانهاى تخت جمشيد، همراه آن شكوه و فرياد نوشانوش، آن غرور سايه انداخت، كسى باور نمىكرد كه قرنها را رها كند و نسلها را آزاد بگذارد.
💠 ولى اين درس قرآن است كه عظمتها تو را فريب ندهد و حقارتها تو را نرماند، كه يك گندم هنگامى كه هماهنگ با نظام در جاى خود مىنشيند، سنبله مىشود و هفتصد برابر دانه مىآورد و يك انبار گندم هنگامى كه در كنارى ماند و بر سطح لغزيد، فقط خوراك سوسكهاست و چيزى نمىگذرد كه فضلههايش را هم نمىبينى.
📚 صراط، ص ۳۲
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 آنچه كه تسلط و موضع برتر را به انسان مىدهد همين جمعبندى از احتمالات است. و اينكه براى هر احتمال برنامهريزى مىكنى و حساب باز نمايى، در اين صورت گرچه نمىدانى كه چه مىشود، ولى مىدانى كه در برابر هر پيشامد چه بايد كرد.
🔷 اگر كسى بخواهد بر روى امكانات و نعمتها حساب بكند و آرامش را در اين منطقه به چنگ بياورد، به آرامشى نخواهد رسيد كه بر روى موج نمىتوان آرام بود.
🔷 كسانى كه اطمينان و رضايت را در نعمتها جست و جو مىكنند هميشه ملتهب هستند و بايد به آتش و سوزشها پناه بياورند، اما آنها كه اطمينان به اندازهى خدا و تقدير او دارند و رضايت به تقسيم او دارند رنجى نخواهند داشت، كه در دعاى امين الله مىخوانى، «اللَّهُمَّ فَاجْعَل نَفْسى مُطْمَئِنَةَ بِقدرك راضيةً بِقَضائك»؛ خداوندا! وجود مرا و جان مرا نه با نعمتها كه با اندازه گرفتنهاى خودت آرام كن.
🔷 اگر من بدانم كه در برابر آنچه بمن مىدهند و در برابر هر قدر، قضايى هست و حكمى هست و دستورى هست، ديگر از كم و زياد اندازهها خوشحال و رنجور نمىشوم كه استاد مىفرمود، هيچ تحويلدارى از مقدار زياد و كم تقسيم، خوشحال و ناراحت نمىشود، كه مىداند در برابر هر مقدارى مسئوليتى هست.
🔷 و بالاتر پس از تحويل پول، در باجه را نمىبندد، كه منتظر قضاء و حكم و حواله است. و به اين حوالهها راضى هست كه زودتر كارش تمام مىشود و به فراغت مىرسد.
🔷 پس آرامش و اطمينان و خشنودى و شادى ما نمىتواند از ناحيهى نعمتهاى دنيا و امكانات آن تأمين شود، كه دنيا مدام درآمد و رفت و كم و زياد است و مدام بتها را مىشكنند و تكيهگاهها را مىگيرند.
🔷 و چه جاى امن، چون هر دم جرس فرياد مىدارد كه بر بنديد محملها ... دنيا و امكانات آن چهار فصل و متغير است و چگونه مىتوان بر روى متغيرها ثابت ماند و اطمينان گرفت.
🔷 كسانى به دنيا دل مىبندند و به آن آرام مىشوند، كه بيشتر از دنيا را نمىبينند و در انتظار روز ديگرى نيستند و اينها كه اميد ديدار حق را ندارند و به همين زندگى دنيا، دلخوش و راضى هستند و به آن تكيه دادهاند و بر آن اطمينان كردهاند و از آيههاى تحوّل و نشانههاى حركت حق، چشم پوشيدهاند و غافل ماندهاند، اينها با كارهايى كه مىكنند به آتش روى مىآورند كه در اين آيه آمده است: «انَّ الَّذينَ لا يَرْجُونَ لِقائنا وَ رَضُوا بِالْحَيوةِ الدُّنْيا وَ اطْمَأَ نُّوا بِها وَالَّذينَ هُمْ عَنْ آياتِنا غافِلونَ، اولئِكَ مَأْويهُم النَّارَ بِما كانوُا يَكْسِبُون».
🔷 آدمى كه به نعمتها تكيه ندارد و آن را ملاك ارزش و افتخار نمىشناسد ديگر در گرو آمد و رفت نعمتها نيست كه مىخواهد:«ثَبِّتْنى عَلى دينِك وَاسْتَعْمِلنى بِطاعَتِك». تو كارى كن كه من در هر كلاس همراه تو باشم و گوش بفرمان تو باشم، ديگر مهم نيست كه در كجا هستم، آنجا كه رضاى تو هست به گفتهى على اكبر «اذاً لا نُبالى» ديگر باكى نيست.
🔷 اگر ما روى مرز هستيم و در كلاس اطاعت او هستيم ديگر چه باك، كه سود و ضرر و برد و باخت و عزت و ذلت، عزت است و دستاورد است.
📚 قیام، ص ۲۲۷
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا پورسید آقایی
💠 روزی در منزل سید مجید پورطباطبایی به دیدار استاد صفایی رحمةالله علیه رفتم.
💠 کتاب «بشنو از نی» مروری بر دعای ابوحمزه ثمالی را که نوشته خودشان بود، میخواندند.
💠 گفتم: کتاب خودتان را می خوانید؟! گفتند: رمانهای مارکز و شهر نون پارسیپور را میخواندم؛ خیلی دل را سیاه میکند. خواستم اثر آن سیاهیها را پاک کنم.
💠 این نوشتهها در عین قدرتهایی که دارند؛ دل را سیاه میکنند و باید آن را با قرآن و دعا و روایات اهل بیت شستشو داد. چه چیزی بهتر از دعای ابوحمزه.
📚 حکایتها و هدایتها، ص ۲۱
🆔👉@cheshmeyejarie
🔶 براى سازندگى و تربيت بايد از اعماق شروع كرد. هنگامى كه مىخواهيم رفتار و گفتار كسى را عوض كنيم، هنگامى كه مى خواهيم لباس كسى را دگرگون كنيم، بايد پيش از اين مرحله، عشقها و علاقههايش را عوض كنيم
🔶 و ناچار شناختهايش را و ناچار فكرهايش را، كه ادامه ى تفكّر، شناخت است و ادامه ى شناخت، عشق و ادامه ى عشق، عمل.
🔶 ما عاشق آفريده شده ايم فقط معشوقها را انتخاب مى كنيم و براى اين انتخاب است كه بايد آنها را بسنجيم كه چه مىدهند و چه مىگيرند. با اين روش نتيجه هاى سريعترى بدست مىآيد.
🔶 اگر فقط لباس كسى را عوض كرديم و چادر بر سرش انداختيم و نمازخوانش نموديم و با شعارها و تلقينها و يا تشويقها و تهديدها، داغش كرديم.
🔶 بدون اينكه از درون روشنش كرده باشيم و عشقى در نهادش گذاشته باشيم، ناچار در محيطى ديگر سرد مىشود و يخ مى زند؛ همانطور كه آهن تفتيده در محيط ديگر، سرد و سخت مىشود.
🔶 اين برگهايى كه ما به افراد مىچسبانيم، در برابر نسيمى دوام نخواهند آورد، چه رسد به طوفانهاى كوه افكن اين قرن.
🔶 ريزش برگهاى پاييزى به من درسى داد كه در هنگام خوابِ ريشه ها، برگها مى ريزند حتى با نسيمى؛ اما در بهارهاى سبز و همراه بيدارى ريشه ها، از چوب خشك مرده، از چوب سخت و متراكم، جوانه ها و شكوفه ها مىجوشند و بارور مى شوند.
📚 مسئولیت و سازندگی، ص ۴۳
🆔👉@cheshmeyejarie
🔶 تو كه يك قطعه زمين، دو كيلو گوشت، يك مقدار پارچه دارى، بدون طرح و نقشه دست به كار نمىشوى، پس چه شده كه در سرزمين عمرت بدون تقدير، دست به كار شدهاى و در هر رشته و شغلى خودت را گرو گذاشتهاى.
🔶 آنها كه مىخواهند در سرزمين عمر خويش بنايى را بالا ببرند و چيزى بسازند و كارى بكنند و ارزش بيافرينند، ناچارند كه طرحى بريزند و براى اين طرح ريزى چه بايد بكنند؟ و از كجا بايد شروع كنند؟
🔶 دوستى مىگفت: من در دفتر ساختمانى در محل كارم نشسته بودم. پس از مدتها كسادى، يك مشترى از راه رسيد، خيلى ناشى و ولو. ننشسته، پولش
را درآورد و گفت من يك نقشه مىخواهم.
🔶 خوشحال شدم و ژست گرفتم و پشت ميز جابجا شدم، گفتم خوب. و قلم را برداشتم كه چه نقشهاى.
🔶 گفت: آقا نقشه، نقشه. گفتم مىدانم، ولى نقشه براى چه؟ مرد بلند شد و نزديك آمد و دستش را تو صورتم آورد كه آقا نقشه، نقشه مىخواهم، نقشه.
🔶 مسأله همين است كه نقشهى كلى وجود ندارد. نقشه با هدف شروع مىشود و با هدف شكل مىگيرد. بر اساس هدف، راهها و نيازها و مرحلهها و مسائل هر مرحله را در نظر مىگيرند و طرح مىريزند.
🔶 كسى كه مىخواهد آپارتمان بسازد با كسى كه مىخواهد مرغدارى درست كند، از همين جا جدا مىشوند. با هدف، طرح شكل مىگيرد و در طرح، عمل معنا مىدهد و ارزش پيدا مىكند. و در طرح و با طرح مىتوان از هيچ بهره گرفت و از كم، زياد برداشت كرد و به كوثر رسيد، كه كوثر كثير الخير است، نه كثير النعمة.
📚 تطهير با جارى قرآن، ج ۲، ص ۱۳۶
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 هدایت مغرور
💠 يكى از خويشان نزديك من، پس از سختىها و فرارها و دربدرىها و حتى به گداخانه افتادنها و گريزها و پيشكار و دربان اين و آن شدنها، تحصيلاتش را ادامه داد و مدركهايى گرفت و با بدبختى، خانه، ماشين و برو بيايى براى خودش دست و پا كرد و در چشمها جايى گرفت و نمونهاى شد از خود ساختگى و استقلال و در عين حال انبارى شد از ليزى و نمايش و خودباختگى.
💠 و اين پيداست كه هنگام تركيب اين چند حالت استقلال و ليزى و شيطنت و خود باختگى، چه معجون نيرومندى بدست مىآيد.
💠 او از هيچ كس نمىشنيد و حتى از بزرگان قومش سخنى نمىپذيرفت و به آنها اهانت مىكرد و در بحثهاى جدى ناگهان بلند مىشد و ژست مىگرفت و يا به بازيگرى و سؤالها، چه غذايى را دوست دارى؟ يا اين فرشها چطور هستند؟ و آيا مىخواهى فيلم ببينى، مىپرداخت و دُمِ بحث را مىبريد و حرفها را مسخ مىكرد و با زدگى سُر مىخورد و فرار مىكرد و سپس طرف را غافلگير مىنمود و يك جمله مىانداخت و در مىرفت و آن هم با لبخندى پر از شيطنت و با تواضعى سرشار از غرور و نخوت.
💠 تا اينكه من و او پس از يك درگيرى، با هم دوست شديم. خاصيت آن درگيرى همين بود كه فهميد من برايش سبزى هم پاك نمىكنم و اگر برخوردى هست، كاملا به خاطر مسائل ديگرى است. خاصيت آن درگيرى همين بود كه من را با او در سطح مساوى و يا برتر از او قرار داد.
💠 من فيلمهاى او را مىشناختم و بازىهايش را مىدانستم و اين من بودم كه دم بحثهايش را مىبريدم و ميان حرفش مىپريدم و دستش مىانداختم.
💠 آن حربهاى كه سرهايى را بريده بود، اكنون سرخودش را مىگرفت و منتظر بود كه من بحث را شروع كنم و نمىكردم؛ و هنگامى كه بحث را شروع مىكرد، دستش مىانداختم؛ و همين كه بىحال مىشد و غافلگير مىشد، در يك جمله زمينش مىزدم. با تواضع و شكسته نفسى و يا تعريف و تمجيد از او، بيشتر حالش را مىگرفتم.
💠 يك روز از راه رسيد. حالش را پرسيدم. با موهاى بلندش صورتش را به من نزديك كرد و با حالتى پر از بازى و شيطنت گفت: اى زندهام. زندهام.
و رفت.
💠 من ساكت شدم. هيچ نگفتم. چند قدمى نرفته ايستاد، نگاهم كرد و گفت: تو چطورى؟ نگاهش كردم و گفتم: پس تو زندهاى؟
💠 گفت: مثل اينكه زنده هستم. پرسيدم: حتماً زندهاى؟ تخفيف داد كه شايد زنده باشم. آرام گفتم: پس براى من، منى كه مردهام يك فاتحه بخوان!
💠 به من نزديك شد و اسمم را آورد كه فلانى! تو مردهاى؟ با سرجوابش دادم كه مردهام. و دوباره پرسيد؛ گفتم: من مردهام. و آخر سر صورتش ديوار شد و پرسيد: فلانى! تو مردهاى؟ گفتم: اگر زنده بودم رشد مىكردم. چهل سالم (سن او را گفتم) يك جور نمىگذشت و عمرم تلاوت تكرار نبود.
💠 و بلند شدم و تنهايش گذاشتم.
اينها كه غرور و شيطنت و فرارشان از بحثهاى مستمر، سنگر و پايگاهشان شده، بايد اينگونه ضربه بخورند و در اول برخورد و در كنار چند جمله و در يك موقعيت برتر، تمام نيازشان تأمين شود و حتى آمادگى براى برخوردها در نهادشان فراهم گردد.
💠 اين تنورهاى سرد و يخ را بايد گرم كرد و سپس به آنها نان چسباند تا پخته و جالب تحويلش دهند.
📚 مسئوليت و سازندگى، ص ۲۸۸
🆔👉@cheshmeyejarie