🟣👈 مردی متفاوت
🎤👈 حاج آقا حیدری
🔷 در یکی از جلسات استیضاح استاد صفایی رحمةالله علیه، یکی از خرده گیران گفته بود: شما برخی کلمات نامأنوس را به افرادی که برخورد میکنی به راحتی میگویی و حال آنکه ما سالها است که درس داریم و تا به حال به کسی غلط کردی هم نگفتهایم!
🔷 استاد گفت: به او پاسخ دادم چون شما در جاده های صاف حرکت میکنید و با چهار تا آدم در قالب خاص و به اصطلاح با خوب ها رابطه دارید. اما شما میدانید چه افرادی با چه ویژگیهایی با من برخورد میکنند که چاره او تشر و برخی حرفهای به اصطلاح بد است؟
🔷 آن آقا گفته بود: اصلاً چرا شما باید با این آدمهای ناجور حرف بزنید و معاشر باشید؟!
🔷 استاد پاسخ داده بود: خیلی جالب است پس بگویید پزشکها از این به بعد روی در مطبّ خود بنویسند:«ورود اسهالیها ممنوع»
🔷 آیا شما حجّتی دارید که روز قیامت با آن با خدا طرف بشویم. چطور میتوانیم آدمهای مبتلا را طرد کنیم؟ آیا باید فقط با آدم های اطو کشیده و مرتب معاشرت کرد؟
📚 مشهور آسمان، ص ۱۸۸
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 عمق انقلاب اسلامی
🔷 انقلابهايى كه تاكنون شكل گرفتهاند، انقلابهايى بودهاند كه با ابزار توليد رابطه داشته اند، با زمين رابطه داشته اند:«أثَارُوا الأرْضَ وَ عَمَرُوها»، در نتيجه زمين آباد مىشود و انسان به رفاه مىرسد.
🔷 در حالى كه انقلاب أنبياء بنيادىتر بود. آنها يافته بودند مادامى كه انسان دگرگون نشده باشد، هر نوع دگرگونى و انقلابى به جايى منتهى نخواهد شد.
🔷 به تعبير أميرالمؤمنين علیه السلام أنبياء كارشان اين بود:«يُثِيرُوا لَهُم دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ كار آنها انقلاب در انديشه ها و سنجشهايى بود كه در جريان توليد مدفون شده بودند و بايد برانگيخته و إحياء مىشدند.
🔷 تفاوت انقلابها با يكديگر در همين است و عمق انقلاب اسلامى در اين است كه انسان را دگرگون مى كند.
🔷 مادامى كه انسان دگرگون نشده باشد، هيچ نوع دگرگونى را در سطح جامعه اش نمى تواند تحمل كند. اگر بخواهى چيزى را از او بگيرى، بايد امتياز زيادترى بدهى و اگر بخواهى او را به يك گام حق دعوت كنى، بايد ده گام باطل با او بردارى.
📚 حركت، ص ۲۱
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 پاسخ حکیمانه
🎤👈 حاج آقا حیدری
💠 روزی یکی از اساتید دانشگاه با طنز به استاد صفایی رحمة الله علیه گفت: برخی از این احادیث درباره حورالعین ها چه چیزها که نمیگویند. استاد پرسید:چه چیزی میگویند؟
💠 او با همان طنز و ناباوری گفت: میگویند یک حورالعین میدهند که قدش چند متر، پیشانیش چنان بلند که روی آن بسم الله نوشته و از این دست حرفا و سپس پیروزمندانه خندید.
💠 حاج شیخ پاسخ داد: جغرافیای هر حرفی را باید فهمید. اگر زمانی که یک ذره اسپرم در پشت پدرت بودی به تو میگفتند که میخواهند همسری به تو بدهند که چند میلیارد برابر توست، تو در شگفت میشدی و میگفتی: من چنین زنی را میخواهم چه کنم⁉️
💠 اما توجّه نداری که آن زن در محیط دیگری با ظرفیت و استعداد دیگری مورد نظر است و همین مرد هم در دنیا طراز همان زن میشود. بنابراین هیچ جای تعجّبی نیست.
📚 مشهور آسمان، ص ۱۸۹
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 متوکّل واقعی
🎤👈 حاجآقا حیدری
💠 آن روزها که جنسهای استراتژیک مثل مواد شوینده و بنزین کوپنی بود، استاد صفایی رحمةالله علیه به راحتی اقدام به سفر میکرد. میگفت:«هر جا متوقف شدیم تکلیف نداریم».
💠 روزی به اصغر عسکری از طلبههای خوب آبادانی که در جبهه شهید شد، گفت: اصغر، برو تاید بگیر. اصغر با لبخند، گفت:«کوپنی است». حاج شیخ فرمود: برو به مغازه و بخر. اصغر رفت و با چند تا پودر آمد.
💠 گفتم: چطور شد؟ گفت: وقتی به فروشنده گفتم دو تا تاید بده، با تعجّب نگاهم کرد. ناگهان فردی که در مغازه بود گفت:«آقا بده من کوپنش را میدهم». شیخ تاید را گرفت و هیچ نگفت.
📚 مشهور آسمان، ص ۱۹۱
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا حیدری
🔷 بارها در رفتار استاد صفایی رحمة الله علیه دیده میشد که ناگهان برخاسته و ظرفی را می شست.
🔷 و کاری از بخش اندرونی را انجام می داد و به دنبال کار کوچکی راه میافتاد.
🔷 به پیرمرد همسایه سر می زد و با مهربانی سینهاش را میبوسید و...
🔷 آنگاه می گفت:«کار ما، کار گنده نیست، کارهای مانده است»؛ یعنی کارهایی که روی زمین مانده و متولّی ندارد.
📚 مشهور آسمان، ص ۱۹٠
🆔👉 @cheshmeyejarie
🟣👈 نزدیکتر از خود
🔶 لحظههايى بود كه برايم حالتى پيش مىآمد. مىخواستم از اتاق، قلمى بردارم. به اتاق مىآمدم، ولى يادم مىرفت چه مىخواهم. چند دقيقه مىگشتم و هر چه فكر مىكردم، يادم نمىآمد.
🔶 خندهام مىگرفت. بيرون مىآمدم كه دوباره يادم مىآمد چه مىخواهم. باز به اتاق برمىگشتم، ولى دوباره فراموش مىكردم. آن قدر اين صحنه برايم اتفاق مىافتاد كه كاملًا حس مىكردم تصادف و اتفاق نيست و چقدر من از خودم فاصله دارم و حافظهام با من نيست؛ در حالى كه حافظه خوبى داشتم و حالتم هم طبيعى و غير بحرانى بود.
🔶 اينجا بود كه به اين نتيجه مىرسيدم كه چقدر من از خودم جدا هستم و بين من و خودم، ديگرى حائل است:«انَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ»؛ او از من به من نزديكتر و بين من و دلم حائل است.
🔶 اينجا بود كه انسان به خودش هم اعتماد نداشت. نه به اين معنا كه اعتماد به نفس نداشت و ضعيف بود، بلكه دست و عنايت حق را مىديد كه چطور پس از اينكه خودش را يافته و به خودش اعتماد پيدا كرده، پس از اينكه خودش را ديده و شناخته، نزديكتر از خودش را هم يافته است.
🔶 اينجا بود كه انسان از خودش جدا مىشد و وقتى از خود جدا مىشد، به دورتر هجرت نمىكرد كه به نزديكتر از خود پيوند مىخورد:«نَحْنُ اقْرَبُ الَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»؛ كه او از ما به ما نزديكتر است.
📚 حرکت، ص ۱۹۱
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 بزرگتر از دنیا
🎤👈 حاج آقا حیدری
💠 روزی طلبهای از استاد صفایی رحمة الله علیه پرسید: چه کنیم تا دنیا ما را نگیرد و مزاحم راه نگردد؟
💠 گفتند: باید از دنیا بزرگتر شوی، آن وقت راحت می شوی. چنانکه وقتی کوچک و کودک بودی دنیایت توپ و عروسک بود و اسیرش بودی.
💠 ولی حالا که بزرگتر شدهای دیگر در آن دنیا نمیگنجی و به بچههای کنونی میخندی و از اسارتشان در شگفتی.
📚 مشهور آسمان، ص ۲۱۹
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 هماهنگ با نظام هستی
🔶 هنگامى كه كاروان نينوا به سمت مرگ مىآمد، أبا عبداللَّه علیه السلام در يكى از شبها بيدار شدند و به علىاكبر علیه السلام گفتند:«در خواب ديدم كه كسى مىگويد: اين كاروان مىرود و مرگ به دنبال آن است.»
🔶 على اكبر علیه السلام گفت:«پدر مگر ما بر حق نيستيم؟» حضرت فرمود: «بلى»، پسر گفت:«اذَنْ لا نُبَالِى». حضرت علىاكبر همين كه مىفهمد روى مرز و بر حق است، وحشتى ندارد.
🔶 حضرت على علیه السلام مىگويد:«فَوَاللَّهِ مَا أُبَالِی وَقَعْتُ عَلَى الْمَوْتِ أَوْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيَّ»؛ من از مرگ ترسى ندارم؛ چه مرگ مرا بگيرد، يا من مرگ را.
🔶 كسى كه حساب خويش را كرده، تا خط آخر را هم خوانده، راه را هم شناخته و حتميّت مرگ را هم احساس كرده، مرگ را انتخاب مىكند.
🔶 هنگامى كه تو روى مرز هستى، ديگر وحشت از چيست؟ به قول رانندهها:«جاده مال توست، توقّف براى چيست؟ تقوى؛ يعنى اطاعت و روى مرز راه رفتن و همين تقوى به تو نيرو مىدهد و تو را از بنبستها بيرون مىآورد:«مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً».
🔶 بارها گفتهام: آن هنگام كه تو هماهنگ با نظام نيستى، دو ميليارد همراه هم كه داشته باشى، وحشت داشته باش و آن هنگام كه در مسيرى و هماهنگ با نظام، يك نفر و تنها هم كه هستى، مطمئن باش.
🔶 وقتى فرياد رسول اللَّه صلّی الله علیه و آله و سلّم در كنار كعبه بلند شد و صداى ضعيف او پردههاى كعبه را لرزاند، هر كس آن جمع را مىديد، باور نمىكرد كه ادامه پيدا كنند و وقتى هم كه فرياد قدرتها در تخت جمشيد بلند شد، كسى كه آن صدا را مىشنيد، باور نمىكرد كه اين جشن دو هزار و پانصد ساله، به نابودى و انهدام بينجامد.
🔶 اين طبيعى است كه يك خروار گندم، وقتى بيرون از نظام و بر روى زمين مانده است، خوراك كلاغها و سوسكهاست و زياد نمىشود، ولى يك دانه گندم كه هماهنگ با نظام در خاك افتاده و در مسير شكل گرفته، سنبله و صدها دانه مىشود.
🔶 كسانى كه روى مرز حركت مىكنند و هماهنگ با نظامها و سنتها هستند، اگر چه هم كم باشند، زياد مىشوند و آنها كه بيرون از مرزند زيادشان هم به نابودى مىانجامد.
📚 حرکت، ص ۱۷۵
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 جلوه عنایت خدواند
🔷 باز هم قصهاى از خودم برايتان بگويم. اميدوارم كه در اين قصهها، جلوهها و عنايتهاى خدا را شاهد باشيد. نه تنها قصهاى را كه براى من اتفاق افتاده.
🔷 جوان بودم، يك لباس و قباى نو و قشنگى را پوشيده بودم و از گذرخان (نام محلّهای در قم) مىآمدم و خيلى هم لذّت مىبردم و سينه را سپر كرده بودم.
🔷 ناگهان صدايى آمد. نگاه كردم ديدم يك چوب با ميخش چنان قباى مرا كشيده و پاره كرده كه هيچ طور نمىشود آن را پوشاند.
🔷 خدا شاهد است اين مسأله به قدرى مرا متحوّل كرد و به من تعليم داد و مبهوت و شرمنده ساخت، كه گويى سر تا پاى وجودم را محبّت و عنايت خدا در برگرفته.
🔷 به گفتهى پير رى: به بيابان رفتم، عشق باريده بود، چندان كه پايم در عشق فرو مىرفت.
📚 شرحى بر دعاهاى روزانه حضرت زهرا(س)، ص ۲٠
🆔👉@cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چند با تو بودن را هنوز نياموختهام
ولى با غير تو بودن را هم نمىتوانم.
مىدانم با تو بودن، پايى چون طوفان
و دستى هم پيمان و تيغى چون آذرخش مىخواهد.
مىدانم طوفان در من پايم را بسته، دستم شكسته و پيمانم گسسته است.
مىدانم ولى چگونه مىتوانم با تو باشم؟
اى تولد اميد، آيا اميد چارهاى هست؟
هر چند با تو بودن را نياموختهام، ولى با غير تو بودن را هم نمىتوانم
آسمان بلند اينها، سقف كوتاهى است
كه سرهاى آرزو را بر زانوى ماتم مىنشاند.
آتش گرم اينها، براى من كه گرمى تو را چشيدهام، زمستان است.
اگر باور نمىكنى، انتظارم را ببين، و چشمهايم را... كه بر راه افتادهاند.
اى دستهاى محبّت، اين چشمهاى طلب،
اين فرزندان راه را چه كسى برمىدارد؟
📚 تو میآیی، ص ۱۱۵
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 نصیحتى مشفقانه
🎤👈 حاج آقا حیدری
🔷 روزی از استاد صفایی رحمة الله علیه خواستم رهنمودی آموزشی بدهند.
🔷 گفتند: قبل از خواب سه حدیث و سه مسأله بخوان و بخواب.
🔷 توصیه را جدّی نگرفته و یک هفته گذشت. با خود گفتم اگر خوانده بودم ۲۱ حدیث و ۲۱ مسأله شده بود.
🔷 سرانجام شروع نمودم و از برکت آن هدایت در یک سال، اصول کافی و رساله با تأمّل خوانده شد و سرمایهای نورانی شد.
📚 مشهور آسمان، ص ۲۲۶
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا حیدری
🔷 روزی در نزد استاد صفایی رحمةالله علیه ذکری از فردی آمد که به دو زن تجاوز نموده و سپس آنها را کشته است. اطرافیان خیلی تقبیح نموده و با شگفتی برخورد نمودند.
🔷 استاد بدون فوت وقت فرمود: خیلی متعجّب نباشید، ما نیز فاصلهای با این چیزها و بدتر از آن نداریم. خدا نکند که ما را به خودمان واگذارند که بدتر از اینها هم دور از انتظار نیست.
🔷 امام صادق علیه السلام قصّهای را از پیامبر اکرم ﷺ نقل میکند که شبی ایشان در خانه امّسلمه بود. او در اثنای شب بیدار شد و پیامبر را در بستر نیافت به جستجوی پیامبر پرداخت.
🔷 آن حضرت را در گوشهای از منزل یافت که ایستاده و دست به آسمان برداشته گریه کنان می گوید:
🔷 خدایا! خوبیهایی که به من دادهای از من نگیر و مرا به اندازه چشم به هم زدنی به خودم واگذار نکن
🔷 خدایا! مرا به سرزنش دشمنان و آدم حسود مبتلا نگردان.
🔷 خدایا! هیچگاه مرا به آن بدی که نجات دادی بر مگردان!
🔷 امّ سلمه با شنیدن این سخنان به گریه افتاد و برگشت. رسول خدا با شنیدن گریه او پرسید: ای امّ سلمه چرا گریه میکنی؟
🔷 گفت: پدر و مادرم فدایت باد، شما با این مقامی که در طهارت دارید چنین دعا میکنید که خدا شما را به خود وا مگذارد و....!
🔷 پیامبر پاسخ داد: ای امّ سلمه به چه چیز خاطر جمع باشم و حال آنکه خداوند یونس بن متی را فقط به اندازه چشم به هم زدنی به نفس خویش واگذاشت تا چنان شد که شد.
📚 مشهور آسمان، ص ۲۲۷
🆔👉@cheshmeyejarie
عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِی بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ فِي لَيْلَتِهَا فَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا مِنْ ذَلِكَ مَا يَدْخُلُ النِّسَاءَ، فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَيْتِ حَتَّى انْتَهَتْ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَيْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ يَدَيْهِ يَبْكِی وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ عَنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِی أَبَداً وَ لَا تَكِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِي مِنْهُ أَبَداً.
فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَةَ تَبْكِی حَتَّى انْصَرَفَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِبُكَائِهَا فَقَالَ لَهَا: مَا يُبْكِيكِ، يَا أُمَّ سَلَمَةَ؟
فَقَالَتْ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّی يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ لِمَ لَا أَبْكِی وَ أَنْتَ بِالْمَكَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ وَ قَدْ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ تَسْأَلُهُ أَنْ لَا يُشْمِتَ بِكَ عَدُوّاً أَبَداً وَ أَنْ لَا يَكِلَكَ إِلَى نَفْسِكَ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً وَ أَنْ لَا يَرُدَّكَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَكَ مِنْهُ أَبَداً وَ أَنْ لَا يَنْزِعَ عَنْكَ صَالِحَ مَا أَعْطَاكَ أَبَداً؟
فَقَالَ: يَا أُمَّ سَلَمَةَ وَ مَا يُؤْمِنُنِی؟ وَ إِنَّمَا وَكَلَ اللَّهُ يُونُسَ بْنَ مَتَّى إِلَى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ فَكَانَ مِنْهُ مَا كَانَ.
📚 تفسیر البرهان، ج ۳ ص ۸۳۴
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 جوابنامه
🟣👈 جواب استاد صفایی رحمة الله علیه به نامهای از دوستان مشهدی
🔷 این فراز و نشیبها تمام شدنی نیست. مادام که راه نیفتادهای مشکل برخورد و تصادف نداری فقط مشکل ماندن و گندیدن هست.
🔷 با شروع حرکت درگیری شروع میشود و با تصمیم و انتخاب تو مبارزه شدت مییابد.
🔷 هر چه قدر ارزش تو و انتخاب تو و عمل تو بیشتر شود، هجوم وسوسهها و شیطنتها زیادتر خواهد بود.
🔷 من از هجوم وسوسهها و درگیریها میفهمم که ارزش بیشتری به دست آوردهام.
🔷 از هجوم راهزنها باید بفهمی که متاع و کالای ارزشمندی داری، پس برای مبارزه آماده باش.
📚 مشهور آسمان، ص ۲۴۴
🆔👉@cheshmeyejarie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤👈استاد قرائتی
💠 در انتخابات شرکت کنید؛ نه به خاطر اینکه همه مسئولان کارشان درست است
💠 توجیه کار غلط مسئولین حماقت است و تضعیف نظام جنایت است.
🟣👈 استاد صفایی: حقيقت اين است كه تضعيف، جنايت است. و توجيه حماقت و تكميل رسالت ماست. (انتظار، ص ۱۴۹)
🆔👉@cheshmeyejarie
🔶 اين حرف كه ديگران در شرايط امروز ايران بهتر مىتوانند كارگشا باشند يك شعار و يك فريب است.
🔶 ولى اين حرف كه همين مسئولان مىتوانند بهتر از اين كار كنند، اين مطلوبى است كه رهبرى هم از آنها مىخواهد. و حتّى راه انتقاد را هم نشان مىدهد.
🔶 و از اين گذشته، اين هم يك سؤال است كه من و تو در برابر كمبودها و نارسايى ها چه بايد بكنيم، تضعيف كنيم، توجيه كنيم، يا به تكميل برخيزيم.
🔶 حقيقت اين است كه:«تضعيف، جنايت است. و توجيه حماقت و تكميل رسالت ماست».
📚 انتظار، ص ۱۴۹
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 چراگاه شیطان
🔶 فرزندم! با تمام دلم، از خداى خوبم مىخواهم كه از زمين خوردنها نگهدارتان باشد. شما را بر خاك نگذارد و از افلاك بگذراند؛ مبادا كه گرفتار ذلّت و زمينگير شهوت و پاىبند بتها شويد.
🔶 مبادا كه از دستهاى خدا جدا شويد و در زير پاى شيطان بمانيد؛ كه بارها از او خواستهام، اگر بناست عمرهاى ما چراگاه شيطان باشد، ما را لحظهاى به خود مگذارد؛ كه راستى مرگ سنگين شما، بر دلم سبكتر از ذلّت در زير پاهاى كثيف شيطان است.
📚 نامه های بلوغ، ص ۱۴٠
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 در دعاى مكارم الاخلاق آمده است:«إنْ كانَ عُمْرى مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَأقْبِضْنى الَيْكَ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَ مَقْتُكَ الَىَّ أَوْ يَسْتَحْكِمَ غَضَبُكَ عَلَىَّ»
🔷 خدايا! اگر عمر من مرتع و چراگاه شيطان شده و در عمر من او پروار مىشود، قبل از اينكه غضب تو مرا در هم پيچد و مَقْت تو بر من استوار و محكم شود، مرا ببر.
📚 اخبات، ص ۹۷
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 بِسْمِ اللَّهِ. أَتَوَسَّمُ بِسْمِ اللَّهِ، با علامت اللَّه خودم را علامت مىگذارم.
🔷 الرّحمن، كه او مىدهد، اما ديگران مىگيرند. او بخشنده است و ديگران مصرف كنندهى استعدادهاى من.
🔷 بتهاى ديگر از نفس و خلق گرفته تا دنيا و شيطان، به من چيزى نمىدهند و اگر بدهند اين بخشش از روى رحمت نيست.
🔷 اينها رحيم نيستند. مىدهند تا بيشتر بگيرند. علوفه مىدهند تا از شير و كشك و پشم ما استفاده كنند.
🔷 در نتيجه اينها سزاوار ستايش و سپاسى نيستند و تمام سپاسها براى اللَّه است، أَلْحَمْدُللَّهِ، كه با بخشش (رحمانيّت) و محبتش (رحيميّت) به رشد و تربيت ما مىپردازد. دوستى او دوستى خاله خرسه نيست كه به نابودى بينجامد.
🔷 او رب است، آن هم نه براى يك محدوده و براى يك عده، كه براى همه و در تمام هستى، رَبِّ العالَمين.
📚 روش برداشت از قرآن، ص ۹۳
🆔👉@cheshmeyejarie
🟣👈 استاد تعلیم تدبّر
🎤👈 حاجآقا حیدری
🔷 استاد صفایی رحمة الله علیه بر اساس تفکّر سازمان یافتهای که به مکتب اتکاء داشت، به راحتی از کوچکترین امور، حتی از پرکاهی در باد، درس زیبایی میآموخت.
🔷 عبرت را عبور از ظاهر حادثه به متن حادثه میدانست و بر اساس کلام امام کاظم علیه السلام که فرموده است:«مَا مِنْ شَئٍ تَراهُ عَينُكَ إلَّا وَ فيهِ مَوْعِظَةٌ»؛ هر آنچه میبینی برای تو حرفی و پندی دارد. نمونههایی قابل دسترس و نافذ میداد.
🔷 برای نمونه میگفت: هنگامی که به چوبهای سخت دیروز نگاه میکنم که شکوفهای به سر گرفتهاند، با خود میگویم:«علی! تو چه کردهای و چه حاصلی دادهای؟».
🔷 و یا هنگامی که با دوستان از سفری مشهد باز میگشتیم کنار دریا رفتیم. همه مشغول به سرگرمی بودند و ایشان روبروی دریا دراز کشیده بود و نگاه میکرد.
🔷 بعدها در جلسهای فرمود: دریا با من حرف میزد. میگفت: من برای تو آفریده شدهام و این همه در جوشش هستم؛ این همه در تب و تابم؛ اما تو که مقصد خلقت منی چرا این همه ساکن و بی تلاش ماندهای؟
🔷 با این روش جالب چشم و بصیرت افراد را میگشود. روزی با جوانی که مدت کمی از آشناییاش با استاد نگذشته بود، در حال اسباب کشی بودیم.
🔷 جوان که از کار خسته شده بود باری را بر زمین گذاشت تا استراحتی کند. من پرسیدم: سنگین است، خسته شدی؟
🔷 جوان کم سن و سال بلافاصله گفت: آری از این بارهای کم حجم به زودی احساس خستگی میکنیم و سنگینیاش ما را میآزرد. اما بار گناهی را که سالهاست بر دوش ماست احساس نمیکنیم و تصمیم بر زمین گذاشتنش را نداریم.
📚 مشهور آسمان، ۹۵
🆔👉@cheshmeyejarie
May 11
🟣👈 میلیادر شلغم فروش
🎤👈 حاجآقا سیّد عباس لاجوردی
💠 در سفری به خوزستان، استاد صفایی رحمة الله علیه و حاج محسن بغدادی هم بودند. دشت عباس بودیم. حاج محسن نگاهش را به این دشت پهناور دوخت.
💠 چنان فرو رفته بود که توجّه همه را جلب کرد. همه دلشان میخواست بدانند چه میبیند. از قبل شنیده بودم قدرتهایی دارد. شنیده بودم از غیب و نهان خبر میدهد اما به چشم ندیده بودم.
💠 لحظهای از خودش درآمد و گفت: من این دشت را پر از خون میبینم. آن زمان که این حرف را زد نه درگیریای در کار بود و نه جنگی.
💠 مدتی بعد همگی آن دشت خون را دیدیم. توی دشت عباس آن قدر شهید دادیم که خدا نکند تکرار شود؛ به معنای واقعی شد دشت خون. دقیقاً همان گونه که بغدادی گفته بود. اما آن لحظه یک پیشگویی بیشتر نبود باید منتظر میماندیم.
💠 بعد از اینکه به چشم سر میدیدی، نمیشد به حرفهایش ایمان نیاوری. دفعه اول و دوم اتفاقی باشد، بار سوم هم اتفاقی است؟ نه، این آدم چه ریاضتها که به خودش نداده و چه ذکرها و و چلّهها که نگرفته. در مقابل این همه ریاضت و دیانت، تحوّلی زیادی از خدا دریافت نکرده.
💠 اما گویی همه اینها ارزنی برای استاد صفایی ارزش نداشته باشد. در جواب حاج محسن، با طعنه و تشر گفت: به درک که دشت خون میبینی. صفین هم دشت خون بود. اینکه تو چه میبینی چه اهمیتی دارد؟ وظیفهات در این دشت را هم میبینی یا نه؟ در این دشت خون چه باید کرد؟
💠 حاج محسن وا رفته بود. آقای صفایی همیشه ضایعش میکرد. انگار رسالتی نداشت، جز اینکه به محض پیشگویی، بزند پس کلّهاش و تمام داشتههایش را به سخره بگیرد.
💠 متعجّب پرسیدم: آخر برای چه؟ پاسخ داد استاد صفایی میگفت: این جور قدرتها مایه غرور است. غرور یعنی ضرر، یعنی خسارت. وقتی تمام هدفت در زندگی این شود که قدرتی و چشمی به دست بیاوری، از خدا غافل میشوی.
💠 همینها میشود هدفت. کاش فقط خودت از هدف باز می ماندی؛ دیگران را نیز به تماشای خودت وا میداری؛ در حالی که خدا تو را برای چیز دیگری میخواهد. تو که میلیاردها دارایی داری، خنده دار است بروی و با گاری شلغم فروشی کنی.
📚 آسمان لاجوردی، ص ۶۱
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 ترمز قطار
🎤👈 حاجآقا لاجوردی
🔶 زمانی، بچّهها دور هم جمع بودند. خبری در یک مجلّه، همه را به تعجّب واداشته بود. توی آن تصویری از یک مرتاض بود که توانسته بود روی کوه بنشیند و با تمرکز و قدرت ذهنش، قطاری را از حرکت بازدارد. باورش سخت بود که یک و با نفر به چنان قدرتی دست یافته باشد.
🔶 استاد صفایی رحمةالله علیه در همان حال وارد شد. بچّهها با تعجّب، تصویر و خبر را نشان داده و منتظر عکس العمل ایشان ماندند.
🔶 بیاعتنا به آنچه دیده بود، مجلّه را انداخت روی زمین و با تمسخر گفت: خیلی آدم بد بختی است. یک عمر خودش را جِرّ داده که بشود ترمز قطار؟ این کار را که راننده لوکوموتیو از او بهتر انجام میدهد. و زد زیر خنده.
🔶 درست میگفت. ترمز که زیر پای راننده بود. عمرت را تلف کردی که بشوی آهن پاره زیر پای راننده؟ حالا شدی؛ چه گرهای از خلق الله باز شد؟ وسط کوه و بیابان قطار را نگه داشتهای که چه بشود؟ که فحش و ناسزا برای خودت بخری؟
🔶 بی رودربایستی بگویم، همه از شنیدن این حرف حیرت زده بودیم. ما در چه فضایی زندگی میکردیم و او چه میدید! عمرم را دادهام در مقابل چه؟
🔶 اینکه قطاری را نگه دارم؟ این کار را که راننده بهتر از تو انجام میداد. اینکه بگویم یک سال دیگر اینجا دشت خون است؟ خب صبر کن خودت خواهی دید. صفین هم دشت خون بود؛ در چنین دشتی وظیفه چیست؟
🔶 اینکه بدانم اینجا را خون میگیرد اهمیّت دارد یا اینکه وظیفهام را بشناسم؟ به قدرت رسیدن چه اهمیّتی دارد، وقتی تو ندانی در هر لحظه، چه وظیفهای داری و چه کاری باید انجام دهی.
📚 آسمان لاجوردی، ص ۶۳
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 یکی از فرزندان مرحوم شیخ رجبعلی خیاط نقل میکند: شخصی از هندوستان به نام «حاج محمّد» همه ساله یک ماه به ایران میآمد.
🔷 در راه مشهد برای نماز از قطار پیاده میشود و در گوشهای به نماز میایستد.
🔷 موقعِ حرکتِ قطار، هر چه دوستش فریاد میزند که:«سوار شو قطار راه میافتد»، اعتنا نمیکند و با قدرت روحی که داشته، نیم ساعت مانع از حرکت قطار میشود.
🔷 وقتی از مشهد برگشت، خدمت جناب شیخ میرسد. شیخ به او میگوید: هزار بار استغفار کن. گفت: برای چه؟! شیخ گفت: کار خطایی کردی!
🔷 گفت: چه خطایی؟! به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم، شما را هم دعا کردیم.
🔷 شیخ گفت: قطار را آنجا نگه داشتی، خواستی بگویی من بودم که... دیدی شیطان گولت زد، تو حقّ نداشتی چنین کنی.
📚 کیمیای محبّت، ص ۱۵۶
🆔👉@cheshmeyejarie