6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅👈 چه چیزی محرک شما برای حرکت است؟
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 از هيچ گناهى دور نيستيم.
🔷 حالى كه بر من گذشت اين بود كه انسان از هيچ يك از ذنوب و سيئات و گرفتارىها دور نيست؛ گرفتارىهايى كه اساساً از شك و شرك و نفاق شروع مىشود و تا كفر و انواع ديگر فجور و گرفتارىهايى كه به قلب ما، به خيال ما، به وهم ما و به تفكرات و تأملات ما و به ساير اعضاء و جوارح ما؛ در بطن و فرج و سمع و بصر و دست و پا و ... برمىگردد.
🔷 آدمى با هيچ يك از اينها فاصلهاى ندارد. اگر روزى به ما بگويند آيا حاضرى نبىّاى از انبياء الهى و ولىّاى از اولياى الهى را بكشى؟ جواب ما منفى است و حتى از اين سؤال، وحشت هم مىكنيم.
🔷 اگر بگويند آيا حاضرى با مَحرم خودت در كنار كعبه زنا كنى؟ آيا حاضرى حلقوم على اصغر ابا عبداللَّه الحسين علیه السلام را بِبُرى؟ آيا مىتوانى حسين فاطمه سلام الله علیها را تكّه تكّه كنى و فرق على علیه السلام را بشكافى؟
🔷 مىگوييم خير! تمام جوابها منفى است و خودمان را از اين اعمال بسيار دور مىبينيم. احساس مىكنيم كه اين گناهان، گناهان ما نيست و بين ما و آنها، حائلها و واسطههاى زيادى وجود دارد.
🔷 اعتقادم اين است كه ما هنوز در فضاى اين گناهان قرار نگرفتهايم. هنوز مجبور نشدهايم كه به خاطر محبوبهامان دست به هركارى بزنيم، در حالى كه همه فرعونيم، فقط مصرهاى ما كوچك و بزرگ مىشود. من در محدوده خانهام، مادر و پدرم، فرزند و عيالم، فرعونى هستم و «أَنَا رَبُّكُمُ الاعْلى»
را در آن حد دارم و در اين زمينه قدم برمىدارم.
🔷 گاهى كه با چند نفر همراه مىشوم و در ماشينى مىنشينيم، تفرعن مىكنم و زير بار نمىروم و جبروت و كبريا و خودخواهىهايم در آن مرحله، ظهور و بروز مىكند. و گاهى هم اين اتفاقات و اين حالتها در محيط كارم متجلّى مىشود.
🔷 جريانى بود كه براى خود من تذكّر زيادى داشت. بقّالى بود كه گاهى از او شير مىخريدم. من دو شيشه شير مىخواستم، اما او مىگفت بايد يك ظرف ماست هم ببرى، در حالى كه مىديدم بعضى مىآمدند و بدون اينكه او به آنها چيزى بگويد، ده تا ده تا شير مىبردند. با خنده گفتم پس يك شيشه شير بيشتر نمىخواهم. او هم گفت: نه آقا! همين كه گفتم!
🔷 وقتى به انسان اختيار چهار تا شير، چهار تا آفتابه، چهار تا آدم، چهار تا لباس و ... را مىدهند، او مقرراتى را به دلخواه و از پيش خود مىآورد، در حالى كه خداوند حكمى را براى آن قرار نداده است، بلكه حكم را خودِ من تشريع مىكنم.
🔷 كاش اين مجعولات و اين منزّلات، لااقل مساوى و براى همه بود، اما اين طور نيست بلكه حدود و ثغور آن را، تفرعن من، ضعفها و قدرتهاى من، اينكه به چه كسى بستگى دارم و در گرو چه كسى هستم، اندازه مىگيرد.
🔷 ما بايد اين حالت را براى خود تصوّر كنيم كه ممكن است در همين مجلس، شرايط طورى شود كه تصميم بگيريم ولىّ خدا را تكّه تكّه كنيم. واقعيت امر اين است كه شايد بُغضها آن چنان بالا رود، حسادتها آن چنان تحريك شود كه به خاطر اينكه كم نياوريم، به خاطر اينكه افت نكنيم، به خاطر اينكه ذليل نشويم، همه عزيزان حق را ذليل مىكنيم تا آنچه را كه به آن وابستهايم از بين نرود؛ مثل همان حرفى كه هارون الرشيد به پسرش گفت.
🔷 در تاريخ آمده است وقتى به هارون گفتند كه اينها پسر عموهاى تو هستند، بستگان تو هستند، پس چطور آنها را تكّه تكّه مىكنى؟! او به پسرش گفت: تويى كه فرزندم هستى و از چشمم عزيزتر، اگر روزى ببينم در آنچه من دارم طمع كردهاى، چشمهاى تو را هم در خواهم آورد.
📚 اخبات، ص ۸
🆔👉@cheshmeyejarie
✅👈 حکیم کیست؟
🔷 حكمت در برابر جهل است و جهالت. و حكيم كسى است كه خودش را بشناسد كه حضرت علی علیه السلام می فرماید:«كَفَى بِالْمَرءِ جَهْلًا انْ لا يَعْرِفَ قَدْرَهُ».
🔷 كسى كه اندازههاى وجودى خودش را، استمرارش را و روابطش را نشناخت، هر كس كه باشد حكيم نيست، سرشار از هزار فلسفه و تاريخ فلسفه هم باشد.
📚 روزهای فاطمه، ص ۴۳
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 شايد تو هنوز از فاطمه (اين كوثر رسول و همراه على و مادر مجتبى و حسين و زينب) چيزى ندانى و شايد مثل آن بىخبر، كه گفته بود فاطمهالگوى ما نيست، الگوى ما اوشين است!
💠 راستى، اينها را كه لمس كردهاى و شناختهاى، بزرگ بدانى و استقامت و پيشرفت و يا علم و هنر زنهاى شناخته شده، الگوى تو باشد.
💠 ولى همينقدر بدان، كه اگر اين زنهاى بزرگ كار و تلاش و علم و هنر، توانستند كه از محدودهى خانه و پدر و مادر و هموطن خود بيرون بيايند؛ و اگر توانستند كه بهخاطر ديگران، از سينه و صورت و جان خود بگذرند؛ و اگر توانستند، نه بهخاطر آزادى و عدالت و رفاه و تكامل و...كه بهخاطر رشد انسان كارى بكنند، تازه مىتوانند فاطمه را الگو بگيرند و در اين كاروان، مىتوانند همراه او باشند.
💠 حكومت ابوبكر و عمر، حكومتى است كه از تمامى حكومتهاى امروز دنيا، عادلتر و انسانىتر است. اينها كسانى بودند كه عدالت را بر خودشان هم جارى كردند و به كاخها و برخوردارىها روى نياوردند.
💠 ولى فاطمه به حكومتى دلبسته، كه نه تنها پرستار، كه آموزگار باشد؛ و آن هم نه آموزگار علم و سواد و دانش و صنعت؛ كه آموزگار تمامى دنياها و تمامى عوالمى كه انسانِ بزرگ در پيش دارد و با اين نگاه، فاطمه بر ابوبكر و عمر مىشورد و آنها را كنار مىگذارد و در كنار على جان مىدهد و آنگونه وصيت مىكند تا امروز علامت راه و آموزگار اين چنين جهاد و مبارزهاى باشد.
💠 فاطمه، الگوى كسانى است كه بيشتر از خودشان هستند و بيشتر از رفاه و عدالت و تكامل را مىخواهند؛ كه انسان، با رسيدن به تكامل و شكوفايى استعدادهايش، جهتى عالىتر مىخواهد تا رشد داشته باشد؛ وگرنه خسر و خسارت، او را مىربايد.
📚 نامههاى بلوغ، ص ۱۳۴
🆔👉@cheshmeyejarie
📚 معرفی کتاب روزهای فاطمه؛ شرحی بر خطبه فدکیه حضرت زهرا سلام الله علیها استاد صفایی
💠 روزهای فاطمه دست نوشته ای است مختصر از مرحوم استاد که در آن، دو شکل حمايت حضرت فاطمه سلام الله علیها از ولیّ خدا و احقاق حق علی علیه السلام به صورت مختصر و مفيد، توضیح داده شده است.
💠 در قسمت دوم اين کتاب به شرحی از خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها در مسجد مدينه(خطبه فدک)، پرداخته شده است. در اين قسمت، از زيبايی و قدرت و پيام و ارتباط و انسجام اين خطبه، نمونههايی آورده شده و نشان داده شده که تفاوت اين خطبه با خطبههايی که از فصحاء و بلغای عرب مثل صهبان وائل و غيره، نقل میکنند، چقدر زياد است و مقايسهها، مع الفارق.
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 من مىخواهم از دو شكل حمايت حضرت فاطمه خلاصه اى بياورم: يكى حمايتهاى تاريخى و فراموش شده و توجيه شده و ديگرى حمايتهاى زنده كه تا امروز رسا و گوياست.
💠 كوچههاى سرد مدينه و خانههاى بىبار انصار و در كوبههاى مكرر و سرهاى ذليل و زبانهاى بسته، گواه فاطمه است، همانطور كه ديوار مسجد و شعلهى سركش و در سوخته و پهلوى شكسته و فرزند در خون نشسته، به شهادت ايستادهاند.
💠 ولى مىتوان از اين شهادت و گواهى، خاموش گذشت و يا آنها را توجيه كرد؛ كه گلايه از دوست بوده و شكايت از حبيب و بقيه پرگويى رافضى و آتش افروزى خارجى است.
💠 اما شكل دوم حمايت حضرت فاطمه، قبر پنهان و كلام گويا و فرياد سنگين اوست؛ كه از گذشته تا امروز را پر كرده اند و در تمامى محكمهها به گواهى ايستاده اند و به شهادت زبان باز دارند.
💠 رسول خدا، تنها يك يادگار دارد؛ كه سيدةالنساء است، كه بضعة الرسول است، كه أمّ أبيهاست؛ كه محبوب خداست. و رضا و سخط خدا به رضا و سخط او گره خورده است. و همين نشان مىدهد كه او جز رضايت و سخط خدا، رضايت و سخطى ندارد. و از هرگونه انگيزهى دنيايى و نفسانى و شيطانى جداست و همين نشان مىدهد كه معصوم است و صادق است و ذوالشهادت است.
💠 اين يادگار رسول در جوانى (نمىگوييم مظلوم و مقتول) كه لااقل به گونهاى مرموز و مجهول در خاك رفته و حتى از قبر او هيچ نشانى نمانده. و معلوم نيست كه در مسجد است، كه در كنار رسول خدا است، كه در بقيع است! اين بىنشانى، نشان چيست؟ آيا نشان قهر فاطمه و دنياطلبى فاطمه و زياده خواهى فاطمه است؟
💠 اين از چه حكايت مىكند؟ از تجاوز فاطمه و از عدالت و قاطعيت خلفاء، كه حتى بر زياده طلبىهاى تنها يادگار رسول شمشير مىكشند و بر بازوى او مثل دُمْلُج (زیوری که بر بازو میبندد) مىگذارند و آتش مىافروزند و خانه را مىسوزانند، حتى اگر فاطمه در آن باشد.
💠 آنها كه بر تجاوز خالد و قتل و فتنه و زناى او نياشفتند و آنها كه بر چپاول معاويه در شام آن هم به مدت بيست سال چشم فرو بستند، آن هم در هنگامى كه ابوهريره و الاغ لخت او را با قانون از كجا آوردهاى، محاكمه مىكردند. آنها فاطمه را متجاوزتر و زياده طلبتر از خالد و معاويه مىدانستند و يا او را تنهاتر و محدودتر از ابوهريرهى حاكم بحرين به حساب مىآوردند⁉️
💠 در هر حال اين يك گواه است كه شهادت مىدهد كه حضرت فاطمه با سردمداران همراه نبوده و از آنها رضايت نداشته و بر آنها غضب كرده، حتى پس از مرگش از حضور آنها نفرت داشته است و قبرش را پنهان مىخواسته است.
💠 مگر اينكه بگوييم اين كار حضرت فاطمه نبوده، كه كار على علیهالسلام و يا بازماندگان فاطمه است و حضرت على از حضرت فاطمه جداست و حضرت فاطمه بر حضرت على غضب كرده است. و به خاطر تزويج على علیهالسلام بر سر حضرت فاطمه، رسول خدا فرموده كه خدا به خاطر غضب حضرت فاطمه غضب مىكند.
💠 و گواه زندهى ديگر كلام اوست (خطبه فدک) كه اينگونه سركش و رساست؛ كه اكنون پيش روى شماست.
📚 روزهای فاطمه، ص ۱۸
🆔👉@cheshmeyejarie
💠 عشق، يك ترس را مىبرد و يك ترس را مىآورد.
💠 كسى كه عاشق چيزى شد، از مانعهايى كه در راه معشوق است باك ندارد و نمىترسد، اما از جدايى و از فراق محبوب وحشت مىكند و مىهراسد.
📚 مسؤولیت و سازندگی، ص ۳۲۲
🆔👉@cheshmeyejarie
🔷 چگونه مىتوان عشق را در نهاد انسان بر افروخت؟ و چگونه مى توان او را از محبت سرشار كرد؟
🔷 جواب اين سؤال خيلى ساده است. ما چه وقت عاشق يك پارچه، يك ماشين و يا عاشق ثروت و قدرت مىشويم؟
🔷 هنگامى كه آن را مى شناسيم و ارزش آن را مىيابيم، همان وقت به سوى او مىشتابيم.
🔷 معرفت و شناخت، عشق را سبز مىكند و به وجود مى آورد. شناخت خوبىها در انسان عشق را زنده مىكند و شناخت بدى ها نفرت را و اين عشق و نفرت انسان را به حركت مى اندازند، جلو مى آورند و يا فرارى مى دهند.
🔷 بهتر بگويم، ما عاشق آفريده شدهايم، با سنجش و مقايسه، معشوق و معبود را انتخاب مى كنيم. عشق و نفرت و ترس در ما هست. ما با شناختها و مقايسه ها، به اينها جهت مىدهيم و آنها را رهبرى مى كنيم.
📚 مسئولیت و سازندگی، ص ۶۷
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا عزیزالله حیدری
💠 استاد صفایی رحمة الله علیه روزی در اثر رسیدگی به افراد و اهتمامش به حلّ مشکلات دیگران، دچار قرض شدیدی شد. به منزلشان که رفتیم، قدری در فکر بود. سپس برخاست و رفت.
💠 بعضی از دوستان گفتند: استاد گفتهاند: اگر خیلی مستأصل شدم، خانه را می فروشم. در همین موقع یکی از دوستان که معمولاً خودش کمک میگرفت، وارد شد.
💠 وقتی پرس و جو کرد و مشکل حاج شیخ را شنید، گفت: من پولی دارم و حالا به آن نیاز ندارم. استاد بعد از ساعتی برگشت و خبر گشایش داده شد.
💠 یکی از بچهها پرسید: کجا رفتید؟ پاسخ داد: حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. پرسیدند: برای گشایش در قرضتان؟
💠 حاج شیخ جواب داد: نه! برای این مسأله در مسیر، سر قبر مادرم رفتم. من این مسائل کوچک را از أهل بیت علیهم السلام نمیخواهم. از آنها باید خودشان را خواست.
📚 مشهور آسمان، ص ۸۵
💐 میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر و روز زن مبارک باد.
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا پورسیدآقایی
🔶 عازم جبهه بودم و حاج شیخ هم نیاز مبرمی به پول داشت. هر چه توانستم جور کردم و ماشین پیکانم را هم دادم به آقای عباس مؤمن که بفروشد تا بلکه کار حاج شیخ راه بیافتد، همه اش روی هم شد سیصد هزار تومان.
🔷 بنا شد از جبهه که برگشتم چند روز قبل به حاج شیخ اطلاع دهم تا پولی که قرض دادهام جور کند. پس از بازگشت، خانهای که هم اکنون در آن هستیم را معامله کردم و به حاج شیخ گفتم: سیصدهزار تومان را دارید؟ گفت: چک بده إن شاء الله جور میشود.
🔷 چک دادم و روز پرداخت چک فرا رسید، از قضا در ایام بمباران قم بود. صاحب چک هم از تهران برای نقد کردن چک به قم آمده بود. بانک تماس گرفت چک دارید و تا ظهر فرصت دارید وگرنه برگشت میزنیم.
🔷 آمدم خانه حاج شیخ و جریان را گفتم. گفت: حدود چهل تومان آن جور شده، بقیه هم إن شاء الله جور میشود. ساعتی گذشت و خبری نشد. چند بار گفتم حاج آقا اگر مشکلی هست از صاحب چک که فروشنده منزل بود، مهلت بگیرم گفت: فعلاً صبر کن إن شاء الله جور میشود.
🔷 عبایش را زیر بغلش زد و گفت: الان بر میگردم و سوار بر ترک موتور یکی از دوستان شد و رفت. آن قدری نگذشت که برگشت. نشسته بودیم که ناگهان سید ارسنجانی از در وارد شد. سلام کرد و با لهجه شیرین شیرازی گفت: حاج آقا من با جمعی از دوستان شیرازی عازم مشهدم این پولها پیش شما قرض باشد فعلاً لازم ندارم.
🔷 هر موقع خواستم چند روز جلوتر خبر میدهم. این را گفت و یک پلاستیک پول از زیر عبایش در آورد و گذاشت جلوی حاج شیخ و خداحافظی کرد و رفت.
🔷 هر چه حاج شیخ اصرار کرد که بنشین چیزی بخور و استراحتی بکن. گفت: عجله دارم منتظرم هستند. حاج شیخ پول را به عباس مؤمن داد و گفت سریع بریز به حساب مسعود. عباس مؤمن پولها را شمرد دویست و شصت هزار تومان بود. هنوز اندکی به ظهر مانده بود.
🔷 من که کمی تعجب کرده بودم؛ چون مرحوم ارسنجانی خودش خیلی گرفتار بود و هیچ وقت چنین انتظاری از او نمیرفت. به حاج شیخ گفتم: آقا کجا رفتی؟ گفت: رفتم سر قبر مادرم.
🔷 در روایت داریم که اگر حاجتی دارید بروید بر سر قبر پدر و مادر و آن را بخواهید و آنها را واسطه قرار دهید؛ آنها دستشان باز است و حاجتتان برآورده میشود.
🔷 من هم رفتم سر قبر مادرم و گفتم: خدایا من برای طلبههای تو پول قرض گرفتم، من به اعتبار تو این کارها را میکنم، تو شاهدی که یک قِران این پولها را برای خودم قرض نکردم. هرچه هست برای بنده های در به در توست.
🔷 اگر نیستی، من هم نیستم. به اندازه خودم میپرم و مثل بقیه فقط به درس و بحث میپردازم. اگر هستی هستم. الآن طلبگار آمده و در خانه من نشسته این را گفتم و آمدم آن قدری نگذشت که مرحوم ارسنجانی از در وارد شد.
📚 حکایتها و هدایتها، ص ۳۶
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حاج آقا پورسیدآقایی
💠 استاد صفایی رحمة الله علیه اگر حاجتی داشت بر سر قبر پدر و مادر و یا فرزند شهیدش محمد که در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسیده بود، میرفتند.
💠 میگفتند: روزی رفتم سر قبر محمد و گفتم: بابا برای داداشت موسی چند جا خواستگاری رفتهایم و هر کدام به دلائلی جور نشده است.
💠 بابا تو اگر بودی برای داداشت چه میکردی؟ الان دستت بازتر است هرکار می توانی بکن.
💠 میگفتند: این را گفتم و آمدم خانه. شب تلفن زنگ زد و خانواده یکی از دوستان که چند ماه پیش جواب رد داده بودند از ما دعوت کردند به منزلشان برویم نظرشان عوض شده بود. خیلی سریع کارها درست شد و موسی هم داماد شد.
📚حکایتها و هدایتها، ص ۳۸
🆔👉@cheshmeyejarie
🎤👈 حجةالاسلام موسی صفایی
🔷 من و محمد در بسیج مسجد خرمی ثبت نام کرده بودیم. محمد که سنش از من بیشتر بود و شرایط اعزام را داشت، بالاخره تصمیمش را گرفت و آمادهی حرکت به سمت جبهه شد.
🔷 وقتی عزم محمد بر حرکت جزم شد، پدرم به او گفت: خیال نکنی آخر جبهه شهادته ها! آمادگی این رو هم داشته باش که بری اسیر بشی و سال ها توی سلولهای نمور زندگی کنی، یا ترکش بخوری و عمری زمین گیر بشی.
🔷 اگر داری به عشق شهادت میری، باید این آمادگی رو هم داشته باشی که عمری ناچار باشی روی ویلچر بشینی و در عین حال هیچ وقت هم از کردهی خودت پشیمون نشی، پس اول شهید شو بعد به شهادت برس.
📚 رد پای نور، ج ۳ ص ۱۶۶
🆔👉@cheshmeyejarie