.
پیام دادم به هدیهدهنده عزیز که هیچ چیزی نمیتونست اندازه مهمانگاه توی این لحظه در آستانه محرم اینقدر خوشحالم کنه. الحمدلله بابت رزقی که به سراغ آمدنی هستش و هر سال در خونه رو میزنه.
#سابق
@chiiiiimeh
.
همسایهها کماکان زندهاند!
درباره نویسنده محبوبم اینجا نوشتم😇
https://iranibekhanim.ir/blog/%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D9%87%D9%87%D8%A7-%DA%A9%D9%85%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%B2%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%A7%D9%86%D8%AF
#ایرانی_بخوانیم
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
♣️ #به_زودی
🖤 در آستانه محرم الحرام کتابی با روایت واقعه کربلا از انتشارات شهید کاظمی، منتشر می شود
در خیمهی ماهتابی نیز نویسنده سراغ راوی #خیمه رفته و با زبان لطیفی که مناسب کودکان و نوجوانان است به روایت واقعه کربلا میپردازد.
📘 #خیمهی_ماهتابی یازده فصل دارد که اولین فصل آن خیمهای که متعلق به حضرت زینب(س) است را معرفی کرده و در ده فصل بعدی هرکدام یکی از روزهای دهه اول محرم سال ۶۱ را روایت میکند.
📖 خیمه ماهتابی
✍🏻 به قلم: فاطمه سادات موسوی
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc
.
وقتهایی که اختلاف یا سوءتفاهمی پیش میآید من عضو گروه آدمهای کینهشتری میشوم. اولِ اولش صبر میکنم و به روی خودم نمیآورم. چند باری هم ناراحتیها را زیرسیبیلی رد میکنم اما امان از وقتی کارد به استخوانم برسد. پارسال که از دست آدمی به حداعلای انزجار رسیده بودم، استادم برای آرامکردنم ویس فرستاد و از شهید بهشتی گفت که چقدر رواداری را خوب بلد بوده و چه تواناییهایی داشته.
یادم مانده که آن روز آرام شدم ولی من کجا و شهید بهشتی کجا. توی همین یک ماه اخیر با سه گروه از دوستانم به مشکل برخوردم، یک سوءتفاهم، یک بحث سیاسی و یک توقع نابهجا. دعوا نکردم. داد و بیداد و مرافعه هم نداشتیم. با اینکه میتوانستم از خودم دفاع کنم اما عذرخواهی کردم تا همه چیز سریعتر تمام شود.
توی گروه مجازی دوستانه ظاهرا مشکل حل شد. روابط بین بقیه از سر گرفته شد و پیامها مثل قبل ردوبدل میشود. شاید برای بقیه به ظاهر اتفاق خاصی نیفتاده باشد چون ارتباط دوستانه زیاد عمیقی هم نداشتیم، اما با اینکه چند روز گذشته احساس شکنندگی میکنم. زمان لازم دارد برای بررسی ضعفها و کاستیهایم و البته یادگرفتن از تجربیاتی که از سر گذراندم.
عصر روضه رفتم و خواستم برای زنگارهای نشسته روی قلبم کاری بکنند و نگذارند توی صف کینهشتریها باقی بمانم. با اینکه هنوز آرام نگرفتهام، دارم سوگنامهای میخوانم و بين کلمات آغشته به غم عاشق و معشوقی غرق شدهام. «ادراک یک اندوه» کتابی است درباره دو نفر که دیر به هم رسیدند و زود دچار رنج فراق شدند. لینک کتاب را برایتان گذاشتم تا خودافشاییهای سی.اس.لوئیس نویسنده کتاب «سرگذشت نارنیا» را بخوانید.
https://taaghche.com/book/88144
@chiiiiimeh
.
.
لحظاتِ پایانی جلسه استاد میگوید هفته بعد مثنویخوانی همزمان با شام غریبان است. میپرسد هستید یا تعطیل کنیم؟! نظر سنجی میکند. اکثریت رای به برگزاری جلسه میدهند. تکلیف میدهد تا برویم سراغ ابیاتی که مولانا در آنها دلبُردگی را به تصویر کشیده باشد. بعد بیت هزاروهفتصدوپنجاهم را میخواند و شرح میدهد. صدایش خش برمیدارد و با یک «صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِالله» لینک گوگلمیت را ترک میکند.
هر ستارهش خونبهای صد هلال
خون عالم ریختن او را حلال
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دلبُردگی
#دلبُردگی
@chiiiiimeh
.
.
دیرتر از هر روز میرسم حسینیه؛ اما شانسم گفته روضهخوان هنوز نیامده. فاتحانه میروم و روی تنها صندلی خالی مینشینم. وقتی جاگیر میشوم، دختر سهچهارسالهای که روسریاش را لبنانی بسته با لیوان آب میآید کنار خانم بغلدستیام. غر میزند و من تازه میفهمم روی صندلی دختر نشستهام. میخواهم بلند شوم؛ اما کمرم تیر میکشد. تاب دوسه ساعت روی زمین نشستن آن هم بعد از چند ساعت برگزاری کلاس و کارگاه را ندارم.
کیفم را میگذارم روی دسته صندلی و نقش زن غریبهی بدجنسی را بازی میکنم. چند دقیقهای که میگذرد، عذاب وجدان میگیرم. سعی میکنم زن خیلی بدجنسی هم نباشم. دختر چپچپ نگاهم میکند. لپش را میگیرم و نازش میکنم. از توی کیفم شکلات درمیآورم و میگذارم کف دستش. تلاشهای بیثمرم یک طرف، اخموتخمی که میکند و «هیس زشته!» مادرش یک طرف. روضهخوان از راه میرسد و چراغهای حسینیه خاموش میشوند.
اولین شعری که توی گوشم میپیچد درباره عمه و برادرزادهی دلرنجیده است. حضرت زینب بابت اتفاقاتی که رقیه توی کربلا از سر گذرانده، دلداریش میدهد و تسلایخاطر زنها و کودکان میشود. چادرم را میاندازم روی صورتم و آماده اشکریختن میشوم. دخترِ روسری لبنانی با صدای بلندتری از مادرش میخواهد جای من روی صندلی بنشیند.
بیشتر از این نمیتوانم نقش زن بدجنس غریبه را بازی کنم. کیفم را برمیدارم و میروم روی پلههای بیرون حسینیه کنار کفشهای جفت شده مینشینم. با اینکه صدای روضهخوان را از دور میشنوم ولی میتوانم یک دل سیر اشک بریزم. روضه که تمام میشود، سینی چای و کیک را میگیرند جلویم. دختر روسری لبنانی دارد از بین گلسرهای نذری یکی را برمیدارد و با خنده به مادرش نشان میدهد.
#صندلى
@chiiiiimeh
.
Pish-Raftan.pdf
9.72M
📕داستان کوتاه «پیش رفتن»؛ جهت ارائۀ بخش بندی آن توسط خانم «فاطمهسادات موسوی»
🔗 لینک اسکای روم (ویژهی اعضای محترم مجازی برای شرکت در جلسه):
https://www.skyroom.online/ch/shahrestanadab/dastan
🌱
با سلام خدمت همگی دوستان، همراهان و نویسندگان گرامی یکشنبههای داستانی شهرستان ادب
برنامۀ جلسۀ آینده
(یکشنبه، 1 مرداد 1402، ساعت 17:00)
به قرار زیر است:
1️⃣ بررسی داستان کوتاه «پیش رفتن» نوشتۀ «دایان کوک» از منظر بخشبندی و فصلبندی؛ ارائۀ خانم «فاطمهسادات موسوی» (عضو محترم مجازی)
‼️توضیح مهم: هدف از این ترم به طور کلی این است که ببینیم، نویسنده، متنی را که در سطور صفحاتِ کتاب در اختیار ما گذاشته، چگونه ارائه داده است؟ اما این چگونگی ارائۀ متن را بیشتر در این محدوده در نظر میگیریم که «آیا نویسنده، متن داستانش را به چند بخش تقسیم کرده است؟» اگر این طور است، «هر بخش، چه کارکردی در کلیتِ متن ایفا میکنند؟». به عبارت دیگر، «آیا این شیوۀ بخشبندی در ارائۀ متن داستان، مضمون مدنظر نویسنده را بهتر القا نمیکند؟» در نتیجه، داستانهایی از مجموعههای نامبرده را انتخاب میکنیم که مناسب این رویکرد باشند.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔗 لینک اسکایروم
(ویژهی اعضای محترم مجازی
برای شرکت در جلسه)
https://www.skyroom.online/ch/shahrestanadab/dastan