eitaa logo
چیمه🌙
627 دنبال‌کننده
589 عکس
31 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. یک‌روز‌ که حوصله هیچ‌کاری را نداشتم و در انزوای کامل به سرمی‌بردم، به «فرشته جغتایی» پیام دادم که می‌شود من را با کتابفروشی‌های مشهد آشنا کنید؟! یک عصر گرم‌ تابستانی بود که سخاوتمندانه من را برد و تمام سوراخ‌سنبه‌های کتابفروشی‌‌های شهر را نشانم داد. درباره کتابفروش‌ها و اخلاق و‌ مدل برخوردشان برایم توضیحاتی داد.‌ حالا هر بار خودم می‌روم و طبق دستورالعمل فرشته منابع را نگاهی می‌اندازم، تغییرات ویترین‌ها و قفسات را چک می‌کنم و بی‌سروصدا خرید می‌کنم و برمی‌گردم. قبلا فکر می‌کردم قم و تهران منبع لایزال کتاب‌ها هستند و در سفرها نیازی نیست سری به کتابفروشی‌ بندازم. چند سالی است متوجه شده‌ام اولویت کتابفروش، نحوه چیدمان، سواد مراجعین و خیلی چیزهای دیگر به پیداکردن کتاب‌های جدید و آشنایی با نویسنده‌های کمتر شناخته‌شده بستگی دارد. حالا دیگر خودم را از گشت‌زدن توی متروکه‌ترین کتابفروشی‌ها هم محروم نمی‌کنم. دست می‌برم سمت قفساتی که پر از غبار نرمی شده‌اند. کتاب‌های منتظر را از همه جای جهان نجات می‌دهم و با خودم به کتابخانه شخصی‌ام می‌برم. @chiiiiimeh .
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. خواهرکوچک‌تر توی یک‌ حلقه زنانه که لباس بلند گلدوزی‌شده‌ هندی تنشان بود، تصویری با مادر پیرشان حرف می‌زد. وقتی دید به خواهربزرگش خیره شده‌ام، با اشاره بهم فهماند کرولال است. نیم ساعتی سرش را چسبانده بود به فرش و دانه‌های تسبیح را بین انگشتان تازه حنازده‌اش جابه‌جا می‌کرد. بین‌ واگویه‌های مبهمی که به گوشم می‌رسید، فقط می‌توانستم تکرار کم‌جان کلمه «علی» را تشخیص بدهم. جامعه کبیره را نصفه‌نیمه رها کردم و خیره شدم به زن مسافر هندی که از همه ما زبان‌دارها بیشتر بلد بود میلاد امیرالمومنین را تبریک بگوید و خودش را توی دل صاحب‌خانه جا کند. @chiiiiimeh .
. من زیاد عکس می‌گیرم و اغلب هیچ‌کدام را منتشر نمی‌کنم.‌ هرچند ماه یکبار هم تیک همه را می‌زنم و پاک‌شان می‌کنم. وقتی اینستاگرام داشتم روزی ده‌ها عکس می‌گرفتم و چندتایی را استوری می‌کردم. حالا تک‌وتوک لحظاتی را برای خودم ثبت می‌کنم و دل‌ودماغی برای انتشار هیچ‌کدام ندارم. چه وقت‌هایی به تکاپوی عکس گرفتن می‌افتم؟! لحظاتی که یک مادر می‌دود تا به زندگی برسد، می‌دود تا عقب نماند و بین دعوای بچه‌ها چند ثانیه دیرتر نرسد. یکهو یه خودم می‌آیم و می‌بینم بین «کلاه رو بذار سرت» یا «دکمه‌هات رو ببند سرما نخوری» دست برده‌ام سمت گوشی و تصاویر ناشیانه‌ای را توی حافظه گوشی برای دل خودم ثبت کرده‌ام. طبق برنامه همیشگی سفر به مشهد، آخرین ایستگاه بهشت رضا بود. قطعه فرشتگان پیاده شدیم و من مشغول عکس گرفتن شدم. همسرم سعی می‌کرد با شوخ طبعی دعوای زهرا و آلا را تمام کند. رو به سنگ قبر یشمی‌رنگ کوچکی که حسابی باران خورده بود، گفت: «ببین بابا جون این دوتا خواهر خل‌وچلت بعد از تو به دنیا اومدن.» زهرا کل‌کل با آلا را تمام کرد و از خنده ریسه رفت: «با کی حرف می‌زنی بابا؟!» نگران لرزیدن آلا از سرما بودم. نمی‌توانستم جواب بدهم: «با استخوان‌های چهارده‌ساله برادرت که حتما تا حالا پودر شده‌اند.» انگشتم را گذاشته بودم روی شاتر و تندتند عکس می‌گرفتم. هرکدام سرشان یک طرف بود و من بی‌اهمیت ادامه می‌دادم. وقتی برگشتیم توی ماشین و خوابشان برد، فرصت مرور لحظاتی را پیدا کردم که ازشان جامانده بودم. می‌توانستم بدون نگرانی بابت سرمای برف‌پودرشده‌ای که می‌خورد توی صورت‌شان با عکس‌های گوشی مشق سکوت کنم. جایی که در پارادوکس خواستن و نخواستن لحظات نزیسته‌ام متوقف می‌شوم. عکس‌ها در سکوت با من حرف می‌زنند، مونس چند ثانیه انزوای من می‌شوند، وادارم می‌کنند با تامل بیشتری به احساساتم فکر کنم. گاهی از همین عکس‌های بی‌صدا متن‌هایی ریشه می‌زنند که روزهای طولانی‌تری می‌توانم بهشان فکر کنم. @chiiiiimeh .
. اسم مرحله اول کتاب خواندن را گذاشته‌ام «بهم بگید چی بخونم؟» دستت به دهان این کتابخوان و آن نویسنده است که ببینی چه لقمه‌ای برایت می‌گیرند تا از روی دستشان منابع ارزشمند را پیدا کنی. خودت را سپرده‌ای به دیگری. چند سالی که می‌گذرد به خودت می‌آیی و می‌بینی توصیه‌ها تمام شده‌اند و دیگر کتابی برای خواندن نداری. می‌رسی به مرحله «تموم شد؟ خب حالا چی؟» توی حالتی از سردرگمی می‌مانی. نمی‌توانی خودت را پیدا کنی. ترس از ناشناخته‌ها رهایت نمی‌کند. به خودت می‌گویی نکند کتاب‌های مورد علاقه‌ام تمام شده باشند. دو راه بیشتر نداری. یا باید منتظر همان چرخه‌های معیوب‌ قبلی بمانی تا دیگری برایت نسخه‌ی تازه‌ای بپیچد یا آ‌ن‌قدر از نخواندن کلافه‌ای که بی‌مهابا می‌زنی به دل دریایی که سال‌ها ترسیده‌ای پایت را توی ساحل آن‌ بگذاری. فقط می‌فهمی باید جلو بروی و ادامه بدهی. چطورش را نمی‌دانی. بدون تجهیزات می‌زنی به دل خطر. نفس کم می‌آوری. نه کرال پشت بلدی نه کرال سینه. به همان دست‌وپازدن‌های مبتدی، قلپ‌قلپ آب شور خوردن، سوختن دماغ و دهانت قانعی. چندباری که خودت را به مخاطره می‌اندازی، یکهو می‌بینی زور بقا می‌چربد و نفس‌گرفتن را یاد گرفته‌ای. کی؟ وقتی سرگرم کار تمام‌وقت چطور کتاب پیداکردن بوده‌ای. وقتی داشتی ذوق ادبی خودت را پرورش می‌دادی. وقتی خودت اصل مطلب شدی و دیگران را در حاشیه باقی گذاشتی. از آن به بعد است که می‌روی توی کتابفروشی‌ و نمی‌ترسی‌ خودت را به امواج بسپری. خودت را می‌شناسی. عناوین دلخواهت را جدا می‌کنی. اوایل نصف بیشترشان را نمی‌توانی بخوانی. نمی‌فهمی چه می‌گویند. به کتاب‌های قبلی عادت داری، به سلیقه‌ای که برایت نسخه‌پیچ‌شده و سال‌ها رام آن‌ها بوده‌ای. مقاومت می‌کنی. می‌دانی مقاومت آفرینش است و تو به تجدید حیات نیاز داری. کم کم یاد می‌گیری و می‌بینی که شناگر ماهرتری شده‌ای. به تنهایی یک روش تازه برای خودت ابداع کرده‌ای. یک سلیقه به سلایقی که تا آن لحظه دیده‌ای اضافه شده که شاید برای خودت هم بیگانه باشد، اما عاری از ترسی. دیگر لازم نیست سمت کسی بروی. از آن به بعد دیگرانی هستند که می‌توانند دنبال روی تو باشند. می‌توانی توصیه‌کننده باشی و برای دیگران لقمه‌های آماده‌ای بپیچی‌. تو بارها در آغوش واژگان جان داده‌ای و حالا مستحق زنده ماندن و زنده‌کردنی. @chiiiiimeh .
. حاشیه‌های خودکاری کتابم رو مرور می‌کنم تا هیچ‌وقت یادم نره باید دنبال چی باشم و از چی دوری کنم: «دریابندری عقده نداشت، قدرت نمی‌خواست، ذهن آرام و صافی داشت که گل‌آلود نبود و این متن‌های خوب را آفریده. آدم باهوشی که می‌تواند چیزهایی را که خوانده و فهمیده منتقل کند‌‌.» @chiiiiimeh .
. چقدر درست صدای آدم‌ها و قصه‌هاشون رو به گوش همه می‌رسونی الکسیویچ. @chiiiiimeh
. کسب‌کردن، گنج را مانع کی است‌‌؟ پا مکش از کار آن خود در پی است. @chiiiiimeh .
. خیلی وقتا میام یه چیزایی رو معرفی کنم، بعد همه رو پاک می‌کنم.‌ دلم نمی‌خواد چیمه بشه توصیه‌دونی، اونم از سمت من که مسیرم پر از آزمون و خطاست. امروز اما نتونستم این رو نگم. بعد از چند سال مثنوی‌خواندن تازه جرات کردم به توصیه استادم برم سمت «فیه‌مافیه» یکی از کارهایی که در کنار خواندن شرح‌های مختلف دارم انجام می‌دهم گوش‌دادن به این پادکست است. حس کردم هرکسی می‌تونه چند دقیقه‌ از روزش رو با این صوت‌های ساده بسازه. فقط کافیه برید توی کست‌باکس و سرچ کنید «فیه‌مافیه»🎼 https://castbox.fm/va/3721079 @chiiiiimeh .