.
یکبار از نویسنده دهبیست هزار فالوری اینستاگرام شنیدم که تا عمر دارد جلسه نقد کتابش نمیرود. میگفت توی جلسه هیچکس کتابش را نخوانده و حتی مجری در جریان محتوای کتاب نبوده و کملطفی کرده. پیشفرض ذهنی من از جلسه نقد «خیمه ماهتابی» یک همچین فاجعهای بود. جایی که توی رودربایستی بمانم و مجبور باشم بروم. اولین تجربه جلسه نقد کتابم، با تماس خانم افشاری رقم خورد.
مسئول فرهنگی نهاد کتابخانههای قم بود و صفر تا صد برگزاری جلسه را دست گرفته بود. دورادور میشناختمش، عضو فعال حلقه کتابخوانی و هنرجوی نویسندگی مبنا. بعد از اینکه موافقتم را برای حضور در جلسه اعلام کردم، هر روز درباره برنامههای جلسه با من صحبت میکرد و هماهنگیهای لازم را انجام میداد. وقتی دیدم همه چیز مرتب است، از نظر روحی آمادهتر شدم. آدم دقیقی برنامهها را پیش میبرد که قدر کلمات را میدانست.
با این همه، شب از اضطراب اولین مواجهه حضوری با مخاطبین و منتقدین پلک روی هم نگذاشتم. ماشین راس ساعت آمد و من را رساند به کتابخانه شهدای نوبهار. خانم افشاری مثل پروانه دور همه میگشت و برنامه را مدیریت میکرد. وقتی پا توی سالن ورودی کتابخانه گذاشتم، حلقهای از پسران نوجوان داشتند خیمه را بلندبلند میخواندند. صدایشان برایم ردّی از بشارت بود. ایستادم و چند ثانیه از احساس امنیت و احترام لبریز شدم.
خیلی از بچههایی که آنجا بودند خیمهام را خوانده بودند، منتقدین و مروجین کتاب هم از ریزبهریز خیمه باخبر بودند، چند روز قبل خیمه ماهتابی به کل کتابخانههای استان قم رسیده بود. اولین جلسه نقد کتابم شباهتی به کملطفیهای معمول جلسات نقد نداشت. آدمی فرمان جلسه را دست گرفته بود که سالها همنشین کتاب و کلمه بود. خانم افشاری توی فضای مجازی به «شقایق اهل تابستان» معروف است. عکس را به خاطر شقایقها گذاشتم و متن را برای تشکر و خداقوت نوشتم.
#شقایق
@chiiiiimeh
.
.
من و زن هر دوتایمان روی نیمکت فلزی ورزشگاه نشسته بودیم. زن با خودش حرف میزد و من هرزگاهی سرم را بالا میآوردم و نگاهی به صورت زرد و بیرنگورویش میانداختم. روی گونههایش رد خون دلمه بسته باقی مانده بود. خطهای کنارهمکنارهم که نشان میداد توی لحظاتی که خیلی هم دور نبوده به سیم آخر زده و آن بلا را سر خودش آورده. حالش خوش نبود. هر دوتایمان توی سکوت مشغول عزاداری بودیم.
زن صدایش را بالاتر آورد و سکوت بینمان را شکست: «باهاش قهر کردم. بهش گفتم من اومدم زیارتت اما تو بچهم رو گرفتی. از اون به بعد دیگه مشهد نرفتم. یعنی اگه برم هم برای گشتوگذار میرم و زیارتش نمیرم.» زن رفته بود مشهد و همانجا جنین چند هفتهای را سقط کرده بود. حوالی سال ۸۹ بود. همان روزهایی که داشتم دوران سوگ از دستدادن پسر یکسالهام را میگذراندم. ازش پرسیدم: «دلت برای صحن و سراش تنگ نمیشه؟! من نرم زیارت دیوونه میشم.»
صورتش را خاراند و خون افتاد. «تو جای من نیستی که بدونی چقدر سخته.» من جای دردناکتری ایستاده بودم. چند روز قبل پسرم را توی بهشت رضا امانت گذاشته بودم و آمده بودم قم. صبحها دوستم زورکی من را میبرد ورزش کنم تا توی خانه از غصه دق نکنم و بلایی سر خودم نیاورم. زن فکر میکرد غمگینترین مادر دنیاست و از دل تفتیده من خبر نداشت. نمیدانم چرا امشب این مکالمه خاکگرفته یادم آمد. سر شب یکهو تصویر زن توی سرم زنده شد.
۱۳ سال و ۸ ماه و ۲۲ روز از روزهایی که تکهای از خودم را توی بیابانهای مشهد جا گذاشتم میگذرد. تکهای که کوچک است اما برای من وطن. وطن که همیشه نباید سرزمین بزرگی باشد. غسان کنفانی گفته «الوطن ليس شرطًا أن يكون أرضًا كبيرة، فقد يكون مساحة صغيرة حدودها كتفين.» گاهی وقتها حدفاصل دو استخوان کتف آدمی میشود وطن، گاهی تکهای از جانت که به مشهدالرضا نزدیکتر است.
#وطن
@chiiiiimeh
.
.
عزیزانِ حساس و تلخنبین و تلخنخوان
لطفا به این دو فیلم نزدیک نشوید. به بقیه
افراد معمولی توصیه میکنم ببینید و لذت دو تا ایده خفن برای فیلم ترسناک و دلهرهآور و هیجانی رو از دست ندهید.
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
(مررردم براش😁👆)
📌 نام این موجود زیبا، «گوسفند دریایی» است، و تنها جانور شناختهشدهایست که توانایی فتوسنتز دارد. گوسفند دریایی در واقع گونهای حلزون است، حدوداً ۱۰ میلیمتر طول دارد و در آبهای نزدیک ژاپن، اندونزی و فیلیپین زندگی میکند.
📌 هنگامی که این جانوران میچرند و جلبکها را میخورند، کلروپلاست جلبک را بیرون کشیده و آن را با بدن خود ترکیب میکنند. از آنجا که تنها ۲۰ سال است این موجود شگفت انگیز کشف شده هنوز چیز زیادی دربارهاش نمیدانیم!
.
.
«این از آن چیزهایی است که همهٔ ما حتماً درونمان داریم: آرزوی پنهانی برای پایانی طوفانی.»
به خاطره اعتمادی نیست
الیزا گبرت / نشر اطراف
@chiiiiimeh
.