.
وقتی آمدی توی اتاق و پرسیدی: «میای با هم چای بخوریم؟!» فهمیدم وقتش رسیده و باید بروی. تو هیچوقت چای نمیخوری مگر اینکه عزم سفر کرده باشی. مگر اینکه چمدانت دم در خانه باشد و منتظر راننده باشی. تو برعکس من با فلاسک و قوری و چایساز و فنجان نعلبکی میانه خوبی نداری. چند باری خواستم به بساط چای دچارت کنم اما نتوانستم. چای هل و زعفران و بهارنارنج را امتحان کردم و تیرم به سنگ خورد. ضرر داشتن چای برایت زیاد مهم نبود، گفتی نمیخواهی به هیچچیزی وابسته باشی.
اینکه مدام حس کنی دلت میخواهد نوشیدنی گرمی بخوری را پس میزدی. به نظرت احترام گذاشتم، هر چند از دستت کفری بودم و حرصم را درآورده بودی. آخر میدانی چایخوردن پایه میخواهد. تنهایی نمیچسبد، مثل بستنی و پفک و تخمه شکستن، مثل تمام هلههولههای دیگری که بهشان لب نمیزنی. حالا که آمدی چای بخوریم یعنی معلوم نیست چند ماه دیگر برگردی. معلوم نیست کی باز هم را ببینیم و من چطور باید شبوروز بگذرانم.
چند بار باید دروغهای شاخدار برای بچهها ردیف کنم؟ تا کی داستان پدری را قبل از خواب تعریف کنم که زود کارش تمام میشود و برمیگردد خانه؟ باشد اصلا قبول. تو بدون اعتیاد زندگی کن، بدون وابستگی به چای و قهوه و کافئین، همانطور که دلت میخواهد. اما این را بدان تا وقتی برگردی زیاد خیال بافتهام. مصرف چای تلخم چند برابر شده و قند و شکر را ترک کردهام. کاش شبیه تو بودم. شبیه وقتهایی که به جای «دوستت دارمها» و من چقدر «بیا با هم چای بخوریم.» را اختراع میکنی. قبول، هر جور تو بخواهی.
#چای
@chiiiiimeh
.
.
خواندن این هفت مقاله خیلی خیلی کیف داشت. چه جهان محشری دارد عکس و عکاسی. قطعا اگر عشق جنونآمیز نوشتن تمام قلبم را احاطه نکرده بود، بیشتر وقت میگذاشتم برای بهتر عکسگرفتن. اما هر وقت فکر میکنم چیزی من را از نوشتن دور میکند، ترجیحم حذف تماموکمالش است. چند خط از کتاب را اینجا گذاشتم.
[عکاسی، یک مرحله از بیانات انسانی است.
تمامی هنر بیان چیز واحدی است، رابطه
روح انسان با روح انسانهای دیگر و جهان]
@chiiiiimeh
.
.
دوستم اصرار میکند برویم بیرون صبحانه بخوریم و با هم وقت بگذرانیم. بهش میگویم آخر هفته باید پروژههای آخر ترمم را جمعوجور کنم و ارائه دارم. ازم میپرسد دانشگاه میروی؟ ارشد؟ دکتری قبول شدی؟ میگویم هیچکدام. من اصلا ادبیاتی نیستم. جمعه شب میخواهم با اعضای حلقه کتاب درباره همین ادبیاتینبودن صحبت کنم. درباره چیزی که سلینجر ازش فرار میکرد و حالا بهانه دورهمی چند صدنفرهی حلقه کتابخوانی مبنا شده است.
@chiiiiimeh
.
.
من کم از شما و راهی که رفتهاید مینویسم برای همین زیاد فحش میخورم. نمیگویم فلسطین، نمیگویم ایران، نمیگویم حق. ورد زبانم ادبیات امریکاست، فیلمهای هالیوودی و ادبیات غیرمتعهد. وقتی دایرکت اشتباهی میگیرم سکوت میکنم. پیام را درجا پاک میکنم. جواب نمیدهم. در عوض نشر شما برای روز مادر برایم هدیه میفرستد، اینکه شماها زندهاید و میبینید من توی کدام تیم بازی میکنم برایم کافیست.
@chiiiiimeh
.
.
دیروز رفتیم جشن. از دخترها خواستند توی یک برگه خوبی و بدی مادرهایشان را بنویسند. برگهها را جمع کردند و بلند خواندند. زهرا توی بدیهایم نوشته بود تهتغاری را لوس میکند. برای خوبیها نوشته بود هرچقدر حالش بد باشد وقتی بهش میگویم برویم کتابفروشی میگوید بزن بریم.
@chiiiiimeh
.
.
صبح رفتم کتابفروشی. کتاب قرمز را که از روی میز تازههای منتشر شده برداشتم، دخترکتابفروش پرسید برای روز مادر زیادی تلخ نیست خانم موسوی؟ به نظرم بروید سمت قفسههای نوجوان. بهش گفتم من غم پرستم خودت که میدانی. از عصر شروع کردم و حالا دارم فکر میکنم چه به موقع تیرباران شدم. نامه ژرژبس به خانوادهاش اینطور تمام میشود: «نهراسید. من مرگ زیبایی دارم. شما برای ادامه زندگی بیشر از من به جسارت نیاز دارید. پسر شما که ترکِتان میکند در حالیکه فریاد میکشد زنده باد وطنم!»
@chiiiiimeh
.