eitaa logo
چیمه🌙
631 دنبال‌کننده
605 عکس
34 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
. نمی‌دانم چرا این‌طوری شده‌ام، بی‌ثبات و متغیرم. حرفم یکی نیست و زودی دو تا می‌شود. تصمیمی که می‌گیرم چند روز بعد تغییر می‌کند و خودم اولین نفری هستم که می‌زنم زیرش. نمی‌فهمم این خوب است یا بد. اینکه تمایلاتم در خواندن و نوشتن ثابت نیستند. اینکه نمی‌توانم یک مسیر مستقیم را انتخاب کنم و همان را جلو بروم. تا چند وقت پیش طرفدار نوشتن توی کتاب‌هایم بودم. خط‌خطی‌کردن، ماژیک‌کشیدن، خودکاری کردی و برچسب‌زدن. موقع خواندن هر بلایی سر کتابم می‌آوردم و به همه توصیه می‌کردم اگر این کار را نکنند یعنی اصلا خوب کتاب را نخوانده‌اند و آب توی هاوون کوبیده‌اند. الان نمی‌توانم یک خال به کتابم بزنم و زیر جملات مهم خط بکشم. چند وقت پیش آدم کتابخوانی ازم پرسید کتاب‌ها را درهم بخوانیم بهتر است یا جداجدا. بهش گفتم مگر قانون دارد؟ مگر دست خود آدم است؟ استادش گفته بود روی‌هم روی‌هم کتاب نخوانند. بهش گفتم کسی حق ندارد برای آدم تعیین تکلیف کند غیر از میل درونی هر شخص. قبلا اما چیز دیگری گفتم و طرفدار سیرهای مطالعاتی بودم. همین کتابی که الان دستم است بزرگترین عدم ثبات خواندنی این روزهای من است. صادق هدایت که ازش خوشم نمی‌آمد و نمی‌توانستم با نوشته‌هایش ارتباط بگیرم حالا شده نویسنده موردعلاقه‌ام. دارم خیلی جدی از خودش و نویسنده‌های چپ و حزب توده‌ می‌خوانم. توی فضای روشنفکران آن سال‌های ایران پرسه می‌زنم، حلقه‌های ادبی که مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، ابتهاج، نیما، ندوشن، شاملو، پوری سلطانی عضوشان بودند. کاملترین کتابی که پرتره هدایت را ترسیم می‌کند همین کتابی است که مصطفی فرزانه نوشته است. رسیده‌ام به نیمه‌های کتاب و هنوز با میل زیادی درحال ادامه‌دادنم. فقط خدا کند به این زودی‌ها نظرم عوض نشود و سر فرصت بتوانم آن سال‌های ادبی ایران را زیرورو کنم. @chiiiiimeh .
. روزت مبارک پیرمرد پیرمرد پیرمرد. سه بار گفتم که بیشتر حرصت را دربیاورم. پیرمرد را به خاطر اختلاف سنی ده ساله بین خودم و خودت نگفتم. به خاطر قلدربازی‌های تو و چشم گفتن‌های خودم هم نگفتم. به خاطر ریش و سیبیلی که رنگ می‌زنی و من هربار بهت می‌گویم عاشق موی سفیدم عاشق پیرمردهام و تو می‌گویی من پیر نیستم پیر نیستم پیر نیستم. پس اون عصا چی میگه هااان پیرمرد؟! 😂 .
. همین دیشب داشتم با دوستم از سرخوردگی‌هایم در نشر داستان‌هایی که می‌نویسم حرف می‌زدم. مقدار تخیل نوشته‌هایم بالاست و روآورده‌ام به ژانرنویسی‌. می‌دانم سلیقه نوجوان‌های امروزی همین سبک است. فانتزی دوست دارند، اما ناشرها زیربار سرمایه‌گذاری نمی‌روند و آن مدل‌های تکراری و نصیحت‌گو را می‌پسندند. لپ‌تاپم شده قبرستانی از ایده و نوشته‌هایی که اجازه انتشار ندارند اما باز می‌نویسم و تعداد سنگ قبرها را زیاد می‌کنم. چند روز قبل نماینده یکی از نشرهای متعهد تماس گرفت و بهم پیشنهاد نوشتن کارهای تکراری مذهبی داد. وقتی از تخیل و تفاوت صحبت کردم دمش را گذاشت روی کولش و رفت حاجی‌حاجی مکه. دوستم می‌گوید اول راهم و باید حرفشان را گوش بدهم و از همین راه شروع کنم اما من نمی‌توانم مدلی که دوست ندارم مدلی که مطمئنم نوجوان ارتباط نمی‌گیرد بنویسم. من برای نوجوان می‌نویسم نه بزرگسال‌هایی که داستان را ابزار تربیتی خودشان می‌بینند. دیشب با همین سرخوردگی‌ها و ناامیدی‌هایم خوابیدم. خواب دیدم کتاب نوجوانم توی حرم امام رضا گم شده و هرچقدر می‌گردم پیداش نمی‌کنم. خواب مشوش و بی‌دروپیکری بود. فقط سرگردانی و حیرانی من حقیقت داشت. بی‌تکلیفی نویسنده‌ای که نه خودش را توی نشرهای مذهبی پیدا می‌کند، نه جایی در نشرهای غیرمذهبی دارد. امروز صبح که از خواب بیدار شدم شیرین هزارجریبی برایم عکس دخترش را فرستاده بود. کوثر که کلاس ششم است توی حلقه دوستانش نشسته بود و برایشان از «خیمه ماهتابی» می‌گفت. به قول نفیسه مرشدزاده: «هرچقدر هم دنیای ما مدرن و پیشرفته شود اما برای تبلیغ کتاب‌هایمان به معرفی آدم‌ها نیاز داریم. اینکه کسی کتاب را بخواند و توی گوش آدم دیگری بگوید تو هم باید بخوانی و حس تازه‌ای تجربه‌ کنی.» حالا همین دخترهای کوچک شمالی شده‌اند مبلغ‌های عزیزمن. مخاطبینی که تفاوت را می‌بینند و به دلشان می‌نشیند. @chiiiiimeh .
چیمه🌙
. صادق هدایت و شاگردش (مصطفی فرزانه) نشسته‌اند با هم داستان‌های فرانسوی ترجمه می‌کنند و بعد درباره نویسنده‌های روس نظر می‌دهند. می‌رسند به داستایفسکی و ابله‌. هدایت به شاگردش درباره چگونگی استادشدن این‌طور می‌گوید: «داستایفسکی موجود عجیبی بوده. خیلی مسافرت می‌کرده. فوت‌وفن کارش را از بالزاک و هوفمان و دیکنز یاد گرفته، اما به جای تقلیدکردن احمقانه حرف خودش و ملت خودش را زده. اصل کار همین است. فن را باید از استاد گرفت ولی مطلب باید مال خودت باشد.» @chiiiiimeh .
. ازم پرسیده بود چرا زیاد از نویسنده‌های شاعرمسلک نمی‌خوانی؟! گفته بودم با هیچ‌کدام دشمنی ندارم.‌ همه را گذاشته‌ام برای روزی که تصمیم بگیرم دیگر داستانی ننویسم. آن روز همه را می‌خوانم و خودم را با نویسنده‌هایی که نتوانستند شاعرانگی را از داستان‌گفتن جدا کنند خفه می‌کنم. حالا ترجیح می‌دهم نویسنده‌هایی را بخوانم که پشت اثرشان مخفی و ناپدید می‌شوند. آن‌هایی که بین کلماتشان حاضرند، اما قابل دیدن نیستند، آن‌هایی که سایه روی کلمات نمی‌اندازند. یکبار گوستاو فلوبر برای ماکزیم دوکان دوستش که توصیه کرده بود بار شاعرانگی کلماتش را دور بریزد و داستانی‌تر بنویسد اعتراف کرده بود: «سرطانِ تغزل وجودم را فراگرفته بود. شما مرا جراحی کردید. این کار کاملا به موقع بود، گرچه من از درد به فریاد درآمدم.» @chiiiiimeh .
. این چند جمله را به خودم بگویم و بخوابم. خواهش می‌کنم برای چیزی که می‌خواهی یاد بگیری یک بازه زمانی طولانی مدت در نظر بگیر و زیاد زیاد زیاد پول خرج کن. برای کلاس، برای کتاب، برای جمعی که تو را رشد می‌دهد، برای یک ساعت خلوت‌کردن، برای دوکلمه بیشتر یادگرفتن هزینه کن. تمنا می‌کنم دنبال آموزش‌های رایگان و سطحی نباش. نویسنده باید ولخرج باشد. باید بریزبپاش کند. اگر وقت نداری، اگر پول نداری یا نمی‌خواهی خرج کنی، سمت نوشتن حرفه‌ای نرو. یا حداقل توی اهدافت بنویس من در این مسیر فعلا تفننی قدم برمی‌دارم تا وقتی زمان مناسب فرابرسد. @chiiiiimeh .