.
همسایه روبرویی دیشب قرآن و آینه آوردند و پشت پنجره طبقه دوم گذاشتند. عیالوارند و صدای خوشحالی و شادمانیشان کوچه را برداشته بود. دست و سوت و جیغ و روشن کردن تمام لامپها. عروسی داشتند انگار. خیلی وقت بود مشغول بنایی و بازسازی بودند. چند بار پولشان ته کشید و کار خوابید و باز از نو شروع کردند. پارسال همین موقعها بود بنایی خانه خودمان بعد از یکسالوچند ماه تمام شد.
حس زن همسایه را بیشتر از هر کسی میدانم، یقین همان ترکیب سبکی و زندهتر شدن و گشایش بعد از سختیهاست. هرچند علاقهای به روابط همسایهای ندارم، اما ازاینکه قرار است وقتی پنجره آشپزخانه را باز کنم، صدای زندگی توی خانه ما هم بپیچد، خوشحالم. محله، زیادی آرام و سوتوکور شده بود. بچههای کوچهمان بزرگ شدند، یا رفتن دانشگاه یا ازدواج کردند و پدر مادرها تنهاتر شدند.
کاش قبل از اینکه جوانهها و برگهای ریزریز درخت بین خانه ما و آنها سبز پررنگ شوند، اثاث بکشند. پارسال وقتی از اثاثبردن و شستن و پهنکردن خسته میشدم با نگاهکردن به سبزشدن ساقههای لخت خستگی در میکردم. شاید وقتی آمدند کیک و شیرینی خانگی بردم و بیشتر با هم آشنا شدیم. بهار آدمها را سخاوتمند هم میکند. دستهایم باید شکوفه بزنند. آدم میتواند کسی را بیاندازه دوست داشته باشد، اما کنارش نباشد.
@chiiiiimeh
.
.
باید یکسال هيچ درآمدی نداشته باشید تا متوجه شوید وقتی دیروز با پیام واریز پانصدهزار تومانی بیدار شدم چه احساسی داشتم. این چندوقت هر چه کتاب خریدم یا پولش را از خرجی خانه دزدکی برداشته بودم یا کادوی مامان و بابا برای تولد و عیدی و مناسبتهای مختلف بود. شرم نمیکنم درباره پول حرف بزنم. نمیفهمم آدمها وقتی خیلی فرهنگیتر و فرهیختهتر میشوند چرا از پول مثل جذام یاد میکنند. کسی که دربارهاش حرف بزند هم جذامی میشود و سعی میکنند از بقیه دور نگهش دارند.
پولهایی که برایم عزیز و خاص هستند را تبدیل به احسن میکنم. یادم هست اولین مسابقه داستانی که شرکت کردم جایزه نفر سوم پنج میلیون تومان بود. وقتی واریز کردند رفتم انقلاب همان پاساژ کتاب دست دوم. تمام سری مجلههای همشهری داستان که بیشتر از صد جلد بودند و چند تا کتاب دیگر را خریدم. تاکسی گرفتم. پلاستیکها را بغل کردم و چیدم کنارم عقب ماشین. این پانصد هزار تومان هم حاصل نوشتن چیزی بود که دوست داشتم، اولین عکسنوشتم.
انتخاب کردم عکس نوشتی بنویسم در همان فرمی که دوست دارم. نوشتن درباره پرچم سه رنگ ایران که دست یک کوهنورد به نام «عظیم قیچیساز» است. مردی که تمام قلههای بالای هشت هزار متر را بدون کپسول اکسیژن فتح کرده. مطلب برای مجلهای است که به زودی منتشر خواهد شد. همان صبح زود که پیام واریز بانک را دیدم، رفتم سراغ سبد کتابهای تلنبار شده ایران کتاب و ثبت سفارش کردم. صدهزار تومان هم از باقی مانده پولی که داشتم اضافه کردم و توانستم پنج کتاب جدید بخرم.
@chiiiiimeh
.
.
بین قفسههای شعر پیداش کردم. دوست شدیم و برایم چند بیت شعر خواند. کتابدار بهم گفت سالی هشتاد تا کتاب امانت میگیرد.
@chiiiiimeh
.