.
منتظرم اذان صبح را بگویند و بعد از نماز با خیال راحت بخوابم. دقیقا بیستوچهار ساعت است که بیوقفه دویدهام. برای خودم دویدهام برای همسرم برای بچهها برای هنرجوها برای حلقه کتاب و هماهنگیهایش. نیچه گفته بود آنچه تو را نمیکشد قویترت میکند. و من بعد از این حجم از فشار کاری هنوز زنده بودم.
ماراتن کتاب که تمام شد، رفتم سراغ چککردن پیامهای ایتا. ادمین کانال مدرسه مبنا یکی از روایتهایی که برای مجله محفل نوشته بودم را معرفی کرده بود. گفته بود روایت تاثیرگذاری است و توصیه کرده بود به خواندنش. هروقت اسم این روایتم را میشنوم، سردی لوله تفنگی را روی شقیقههایم حس میکنم.
برای همین اسم روایت را گذاشتم تفنگ چخوف. بهخاطر ترسهایی که بهشان خو گرفته بودم و راه فراری ازشان نداشتم. تکتک کلمات روایت را از دلِ درام خانواده خودم بیرون کشیده بودم. بهانه روایت هم کشمکشهای درونی خودم بود و آنچه بر من میگذشت.
ویکتور فرانکل توی کتاب انسان در جستجوی معنا جمله قشنگی دارد که اینجور وقتها برای تسکین رنجها مرورش میکنم. فرانکل توصیه کرده اگر بر آنی که نوری بیفشانی، باید که سوختن را تاب آوری. درست یا غلط من هم انتخاب کرده بودم. میخواستم خودافشایی در روایتهایی که مینویسم، جانِ روایتم باشند. راه میانبری هم وجود نداشت. برای قویترشدن، باید تن به سوختن میدادم.
#تاب_آوری
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🔰🔰🔰🔰🔰
اگر دلتان میخواهد روایتهای «ترس» را بخوانید، فقط کافی است از لینک زیر سراغ محفل۶ بروید:
🌐https://mabnaschool.ir/product/mahfel6/
+ این شماره محفل را از دست ندهید...😎
.
The Curious Case of Benjamin Button
فیلم موردعجیب بنجامین باتن
امتیاز : 8.8از 10
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
چیمه🌙
. The Curious Case of Benjamin Button فیلم موردعجیب بنجامین باتن امتیاز : 8.8از 10 #پیشنهاد_فیلم
.
🎬
ایده ۲۰
مضمون ۲۰
پرداخت ۱۸/۵
شخصیتپردازی ۲۲
این فیلم واقعا ارزش دیدن دارد.
#بنجامین_باتن
.
.
میروم توی سایتی برای ثبتنام دوره (فیلم و فلسفه). پوستر دوره را بادقت میخوانم و بررسی میکنم. تصویر استاد، چند آرم از مراکز معتبر و در قسمت پایینی نوشتهاند، با اعطای مدرک بینالمللی یونسکو. نصفشبی از مترومعیار سادهانگارانهای که به هنر و هنرمندان طفلکی نسبت دادهاند، خندهام میگیرد.
تقلیلیافتگی هنر به اندازه یک تکه کاغذ بیهوده، مسخرهترین کار ممکن دنیا به نظر میرسد. واقعا یک نویسنده یا هر هنرمند دیگری برای دیدهشدن، برای چاپشدن مطالبش، برای رسیدن به اهدافش، برای سفارش گرفتن احتیاج به مدرک دارد؟! ناراحتم و حس فریبخوردگی دارم.
فکر کنید برای همکاری با مجلهای به سردبیر بگویید من مدرک فلان جا و بهمان مرکز را دارم. مدرک شما به چه کار سردبیر میآید. سردبیر از شما نمونه قلم میخواهد. بعد از خواندن اولین پاراگراف متوجه میشود چقدر بارتان هست و بعد هم تصمیم میگیرد که به شما سفارش نوشتن بدهد یا بگوید بعدا بررسی میکند که یعنی بروید رد کارتان.
کاش بروم به مسئول سایت بگویم آن مدرک یونسکو را بگذارند در کوزه و آبش را بخورند. عیار نویسندهها با دو دقیقه تحلیل داستان، با فهم درست ادبیات و با نوشتن دوخط متن ساده کاملا مشخص میشود. راههای بهتری برای تشخیص چند مرده حلاج بودن هنرمندان در ساحتهای گوناگون هنر وجود دارد.
#یونسکو
@chiiiiimeh
.
.
اولین روزهای حلقه چهارم، مدیرم پیام داد که خانوم موسوی! خیلی خوب میشه اگه یه روایت مطایبهآمیز درباره تجربه حلقهداری بنویسید. گفتم چشم اما چیزی ننوشتم. کلماتی جستهگریخته توی ذهنم بودند اما هرکاری میکردم برای یک روایت درستودرمان سرهم نمیشدند. اگر روزی آن روایت را نوشتم از تجربه خوشایند ماراتن کتاب خواهم نوشت. جایی که باید چند ساعت درمیانه یک گسل پرحادثهی مجازی بایستم، وسط بلبشوی خانه و محل کارم.
دوشب قبل توی حلقه کتاب مبنا، ماراتن داشتیم. هولهولی شام بچهها را دادم. چشمم را گرد کردم و گوشه لبم را جویدم که یعنی خیلی جدی هستم. بچهها خواب، دخترا رختخواب. داد نزنید، عین موش و گربه بههم نپرید، موهای همدیگر رو نکشید، زبونم درنیارین. همزمان باید جواب جاماندهها از ماراتن، لینکِ دیررسیدگان و سوالات دیگر اعضای حلقه را هم میدادم که بهخودیخود کار نفسگیری بود. وقتهایی که به زمان مقرر صحبتکردن ماراتن نزدیک میشد، دلشوره میگرفتم.
ساعت آخر ماراتن بالاخره موفق شدم بچهها را بخوابانم. اما باز شرایط سختتر از قبل شد. باید جوری ماراتن را اداره میکردم که بچهها و همسرم بدخواب نشوند. پتومسافرتی راهراه را انداختم روی شانهام و یکساعتونیم آخر رفتم پایین. گوشی و کتاب به دست راه میرفتم و دور خودم میچرخیدم. ساعت یکونیم نیمهشب سوت پایان ماراتن را زدم و به همکارم پیام دادم.
هوووف! انگاری سه ساعتونیم یه کوه روی دوشم بود که اینطرفواونطرف میبردمش زهرا. بازخوردهای مثبت بعد از ماراتن کتاب، قسمت حالخوبکن ماجرا بود. چهلپنجاه نفر موفق شدند کتاب بیشتری بخوانند و حرفهای لذتبخشی ردوبدل شد. جانِ تازهای توی گروه حلقه سرریز شده بود. اوضاع که آرام شد، از میانه گسل فاصله گرفتم و روی زمینِ آبادی ایستادم. تا اذان صبح وقت داشتم به برنامههای متنوع دیگری برای حلقه عزیز پنجم فکر کنم.
#حلقه_مبنا
@chiiiiimeh
.
.
الهام چیست؟!
لحظهای که نویسنده با پایداری و تسلط، بر موضوعش سوار است و با آن یکی میشود.
#مارکز
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از با شمیم تا شفق
روز سوم.
دوره آموزش داستان نویسی آل جلال.
پایان ساعت دوم.
مدرس:خسرو باباخانی.
طرح درس: دیالوگ نویسی.
خانم فردی(از مسئولین اجرایی دوره) :
استاد ناهار هستید دیگه؟
استاد : نه، ماه طاووس منتظرمه.
دیالوگ یعنی کوتاه، رسا، با اطلاعات پنهان و ارزشمند که در ذهن ماندگار می شود
یعنی کم گوی و گزیده گوی چون دُر
یعنی نگفته انگار هزار حرف گفتهای
#دیالوگ
#خسرو_باباخانی
#آل_جلال
#نویسندگی
#بینش
#شانزدهمین_دوره_آموزش_داستان_آل_جلال
چیمه🌙
من تو را میبینم تو هم من را میبینی؟! @chiiiiimeh .
.
اولین تلاشهایم برای داستاننویسی با عکسنوشت شروع شد. هر هفته با رازهای یک عکس درگیر میشدم و از دل هرتکهاش داستانی بیرون میکشیدم. بعضی وقتها نوشتههایم در حد ایده چندخطی باقی میماند اما همان چند خط هم مغزم را ورز میداد. کمکم به قصههای پنهان توی عکس پی میبردم. عکسهای هنری را توی فولدرهای جداجدا برای خودم کنار میگذاشتم.
.
عکسی که امروز اینجا منتشر کردم برایم از آن عکسهای ماندگار است. بارها تمام کلمات روی دیوار را مرور کردهام و با هر کلمه داستانی توی سرم جرقه زده. هر کلمه دستخط آدمی است و همین ماجرای دیوار را جذابتر میکند. انگار دیوار به وسعت تمام آدمهای آزادیخواه جهان است. ترکیب چشمها، پسرک از یک دست آویزان، آسمان آبی و آن تکه ابرسفید یک تابلوی هنری به تمام معنا است.
بعضی از کلمات روی دیوار را میتوانم بخوانم بعضیها را نه. عایش(زندهام) شمس(خورشید) اطفال (بچهها) البساطه(سادگی) انسان(انسان) انظروا(ببینید) الغزه(غزه) عیون (چشمها) الجنه بدون حرب (بهشت بدون جنگ) l see (مىبینم) war (جنگ) Gaza (غزه) friendship (دوستی). عکس را گذاشتهام توی یک فولدرمخصوص. فولدر همنام مردی است که رازها و داستانهای بچهها، چشمها و پنجرههای غزه را توی قلبش حمل میکرد.
#عايش
@chiiiiimeh
.
چیمه🌙
. دوهفتهای میشود که با یک جمع شعربلد، جمعهها مثنوی میخوانم. جلسه را با روخوانی شروع میکنیم و بع
.
قبلتر گفته بودم جمعهها جلسه مثنویخوانی میروم. تا امروز از روی نسخههای الکترونیک طاقچه مثنوی میخواندم و جمع را همراهی میکردم. دیروز که حقوق گرفتم یک ساعت بعدش ناشران بودم. چند طبقه را گشتم و تصحیحهای جورواجور را بررسی کردم. مانده بودم کدام را بردارم که آخر سر نسخه قونیه نصیبم شد.
خیال دارم از جمعه کتابم را بی رحمانه خطوخال بیندازم. آیات، روایات، اقتباسات، ارجاعات تاریخی باید حاشیهطور توی کتابم ماندگار شوند. من تازه فهمیدهام مثنوی پراز تجلیات است و مثل آدمی که داءالعطش دارد سیرآب نمیشوم از تعبیرات و معرفت جلالالدین محمد بلخی.
آب، یکی از کلماتی است که مولانا زیادی دوستش داشته. گاهی آب در مثنوی تجلی عزت و حیات است. جاهایی نمادی از روانی، طراوت و دانایی. یک جاهایی هم مولانا با آب ترکیبهای کنایی خاصی میسازد. توی ابیاتی که جمعه خواندیم گرهزدن آب، کنایه از نهایت حیلهگری و مکاری بود.
او وزیری داشت گبر و عشوه ده
کو بر آب از مکر بر بستی گره
#آب
@chiiiiimeh
.
.🥁
سلام سلام
دوستان من هماکنون به یاری شما نیازمندم.
باید تعدادی روایت با موضوع طلاق بنویسم.
به تجربیات واقعی آدمها نیاز دارم. مرد، زن، فرزند طلاق، اصلا همسایه، شاهد از دور اما آگاه به زندگی زوجینی که طلاق گرفتهاند. اگر میتوانید کمکم کنید در پیدا کردن سوژههای خوب ثواب داره باورکنید. 😅
⚠️اگر کتابی میشناسید در این حوزه، اگر زوجدرمان، روانشناس، قاضی یا کسی میشناسید که حاضر است با من که آنقدر بچه خوبی هستم همکاری کند، لطفا به این آیدی پیام بدهید.@muuusavI
⛔️این نکته رو هم بگم روایتی که مینویسم در نهایت رازداری و بدون بردن اسامی طرفین و خانوادهها نوشته خواهد شد. خیالتون از این بابت راحت باشه.
#هلپمی
@chiiiiimeh
.
.
صبح توی کانالم، پیام گذاشتم آدمهایی که یک جایی از زندگی تصمیم به جدایی از شریک زندگیشان را گرفتهاند را به من وصل کنید. دروغ چرا فکر نمیکردم اعضای کانال که اغلبشان را نمیشناسم اعتماد کنند و سفره دلشان را برایم پهن کنند. پیام بین چهارصدپانصد نفر گشت و با بیشتر از ۷۰ نفر صحبت کردم.
با بعضیها قرار دیدارحضوری گذاشتم در استانهای مختلف، بعضی از بزرگواران زحمت آمدن به قم را خواهند کشید برای مصاحبه مفصل، موعد تلفنزدن گرفتم، صوتهایی توی اپلیکیشنهای مختلف سرریز شد سمتم و هنوز هم هماهنگیها ادامهدار است. از فردا تا احتمالا یکسال و بیشتر باید برای هر مورد یک پرونده شخصیت بسازم با کلی جزئیات منحصربهفرد.
راستش یکهو همه چیز رفت توی مه. گیج شدم. دستوپایم را گم کردم. تنها در چند ساعت حجم زیادی از داده به سمتم روانه شده بود. افتاده بودم توی اقیانوس بیانتهایی از قصهها. حالا دارم سعی میکنم به مغزم استراحت بدهم اما نمیتوانم. انگار آدمها، قصهها و عشقهای گمشدهای را توی قلبم جا گذاشته و رفتهاند. چیزهایی که نباید فراموش کنم و احساساتی که نباید با هم قاتی شود.
هی به خودم میگویم یعنی از پسش برمیآیم یا قرار است جایی بایستم و بگویم غلط کردم من اندازه این کار نبودم. اندازه گوش بودن، اندازه چشم بودن، اندازه یک قلب بزرگ بودن برای دیگران. آرام به خودم میگویم یادت که نرفته قلب بنده بین دستان خداست و همان آن خودم را توی آغوش نامرئی لطیفی حس میکنم.
«قلوب العباد بين اصبعين
من اصابع الرّحمن يتقلّبها كيف يشاء»
@chiiiiimeh
.
.
🎬One Flew Over the Cuckoo's Nest
فیلم دیوانه از قفس پرید.
•شروع خستهکننده و بیهیجان
• صحنه پایانی فیلم درخشان
• شخصیتپردازی درجه یک
• توئیستهای پیدرپی و دور از انتظار
• تغییر دراماتیک تمام شخصیتها
#پیشنهاد_فیلم
.
.
همکارم میپرسد چطور گزارشی ننوشتن را برای هنرجو توضیح بدهیم؟! برایش مینویسم هر چیزی جز تصویر و دیالوگ گزارش است. تصاویری که توی ذهن میسازیم و صداهایی که توی سر میشنویم، زهرِ گزارشهای متن را میگیرند. بهترین تصاویری که اخیرا از مولانا خواندهام توی سرم طنین میاندازند.
جایی از دفتر اول مثنوی، مولانا هفت خطی وزیر را به تصویر میکشد و ابیات لطیفش را به گزارش زهرآلود نمیکند. تصویر سوزنی در نان را نشان میدهد و بعد حس بین آدمها را به روزنی تشبیه میکند. روزن و نان و سوزن میشوند زهرگیرهایی که بدون ذرهای گزارش، حیلهگری وزیر را نشان میدهند.
گفتِ تو، چو در نان سوزنست
از دل من، تا دل تو روزنست
#زهرگیر
@chiiiiimeh
.
.
درحال گرفتن مصاحبه از زنی هستم که همسر سابقش را یکجورهایی میپرستیده. این حجم از جنون را به زبان نمیآورد، خودم از حرفهایش میفهمم، از لحن گفتههایش پیداست. وقتی دارد همسرش را ذرهذره برایم توصیف میکند، شوقی توی صدایش خیز برمیدارد. از دستهای همسرش شروع میکند. بعد میرود سراغ جزئیات صورتش.
میگوید دستهایش قشنگ بودند و زیادی دوستشان داشته. انگشتان و ناخنهای پسرش هم به پدرش کشیدهاند؛ اما هيچوقت باورش نشده با همان دستها زنان دیگری را هم لمس کرده. جمله آخر را که میگوید، شوقِ توی کلماتش فرو میریزد. حصاری از جنس بلورهای یخزده بین من و زن فاصله میاندازد. بقیه مصاحبه را میگذاریم برای وقتی که لرزش صدایش کمتر شود.
#حصار
@chiiiiimeh
.
.
📽In time 2011(سروقت)
ایده درخشان و متفاوت نویسنده، تا آخر فیلم میخکوبتون میکنه. چی میشه اگر یه دونه از این ایدههای تخیلی خفن به ذهن من برسه🥺
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
.
چه لزومی داره طاقچه، کتابهاش رو با عکس این خانم از همهچیز و همهکس ناراضی تبلیغ کنه؟! (اون هم چه کتابی) کاش حداقل نمیخندید. کاش سلبریتیها پاشون رو از اپهای کتابخوانی بیرون بکشند. خیلی درخواست زیادیه ما کتابها رو با صداشون نشنویم؟!
#زردخوانی
@chiiiiimeh
.
.
.
تا نگرید کودک حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
گر همیخواهی که آن خلعت رسد
پس بگریان طفل دیده بر جسد
#مثنوی
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از کانون نویسندگان قم
💢سادهنویسی
نویسندهٔ ماهر، از دو جملهٔ هممعنا که یکی ساده است و دیگری کمی پیچیده اما زیبا، اولی را برمیگزیند و عطای دومی را به لقای آن میبخشد. حتی اگر زیبایی و شیوایی را خواستار باشیم، باید بدانیم که سادگی و روانی، طبیعیترین اصل زیبانویسی است؛ زیرا نوشتاری که هموار و بیگیروگره است، چنان گرموگیراست که نیاز چندانی به آرایهها و بزکهای لفظی ندارد. طبیعی ساختنِ سخن، منتهای صنعتگری است و نویسنده تا اندیشهٔ بسیار نکند، سخن، طبیعی نتواند گفت. کلام باید عادی به نظر آید و مأنوس باشد. الفاظ و عبارات هر چه معمولتر و به اذهان نزدیکتر، بهتر. سخن باید چنان طبیعی باشد که هر کس بشنود، گمان کند، خود میتواند چنین بگوید.
رضا بابایی
کانون نویسندگان قم
https://eitaa.com/kanoonnevisandeganqom
.
کارور درباره سبک داستاننویسی خودش اینطور توضیح میدهد: "من گفتگوهای داستانهایم را از خودم درمیآورم. اثاث و اشیاء فیزیکی دوروبر آدمها را همانطور که لازم دارم، در داستانها میچینم. به همین دلیل میگویند داستانهای من فاقد تزئیناتاند، لختاند و حتی مینیمالیستی. پیوند سودمند و فرخنده ضرورت و راحتی است که مرا به نوشتن این نوع داستانها کشانده است."
#ریموند_کارور
@chiiiiiimeh
.
.
درحال خواندن جستاری از ریموندکارور هستم به نام شور. کارور در جستار بیبدیلش هرچیزی یا هرکسی که در سالهای نویسندگی بر شور نوشتن او تاثیری گذاشته را یاد کرده. یکی از کسانی که کارور خودش را مدیون او میدانسته، استادش بوده، جان گاردنر. کلاس مقدماتی داستاننویسی گاردنر در کالج ایالتی چیکو را ثبتنام کرده و بعد از آن نوشتن برای کارور جدیتر شده.
آنقدر با استادش جیکتوجیک میشود که شور بیپایانی در وجودش شعله میکشد. شوری که تا قبل از آن تجربه نکرده بود. روزهای تعطیل کلید دفتر استادش را میگرفت برای خلوتکردن و داستاننوشتن. چیزهای زیادی از استادش یاد گرفته که همه را جزو تاثیرات و محرکهای اصلی شور نوشتن میداند. چندتا از توصیههای استادِ کارور را اینجا مینویسم، امید که به کار بیاید.
•یادم داد فشردهتر بنویسم.
•یادم داد نقطه و ویرگول پیامدهایی دارند.
•یادم داد کلمات ادبی وشاعرانه بهکارنبرم.
•یادم داد در داستان کوتاه همهچیز مهم است.
•یادم داد شور لازم برای نوشتن را داشته باشم.
•یادم داد زبان معمولی چقدر اهمیت دارد.
#شور
@chiiiiiimeh
.