.
آلاء کنار دستم روی تخت خوابیده. تاولهای کف دستش را که بوس میکنم، مژههایش از درد جمع میشوند. یکیدوساعت قبل، دستش توی حیاط سوخت. آتش درست کرده بودیم برای سیبزمینی کبابی و همانجا کار دست خودش داد. این چندمین باری بود که مثل هر بچه شش سالهای میافتاد، میسوخت، به جایی میخورد و دردکشیدن را تجربه میکرد.
اینبار اما وقتی آمد بالا، چیزی بهم نگفت. دیدم که لبش را گاز گرفته و چشمهایش سرخ شدهاند. به روی خودش نیاورد که بیاحتیاطی کرده و به چوب آتشگرفته دستزده. چوبی که پدرش چندبار بهش گفته بود داغ است و باز حرفگوشنکرده بود. درگوشی به من گفت دستش سوخته. بعد پلک روی هم گذاشت و خودش را انداخت توی بغلم. اندازه نصف استکان اشک راه گرفت روی لپهایش.
بغلش کردم. گذاشتمش روی میز. کِرِم مخصوص سوختگی به دستش زدم. قربانصدقهاش رفتم. بوسیدمش. هرکاری که مادرها انجام میدهند. حالا درحال چرتزدن است و من در حال اشکریختن. میدانم برای چه گریهام گرفته. نه برای سوختن دستش اشک میریزم، نه برای تاول و دردی که کشیده. برای آن چند لحظهای که توانست دردش را از بقیه قایم کند گریهم گرفته.
قبلتر درلحظه جیغ میکشید و پایش را از درد به زمین میکوبید. حالا اما قضیه فرق کرده بود. داشت بزرگتر میشد. شبیه آدمبزرگهایی که بلدند دردها را قورت بدهند و از همه قایم کنند. لبهایم را بردم نزدیک گوشش. آرام گفتم بزرگ نشو کوچولو. زود گریه کن. درلحظه جیغ بزن. لفتش نده. بپر توی بغلم. نمیدانم صدایم را توی خواب شنید یا نه. مژههایش اما هنوز بیحرکتاند.
#تاول
@chiiiiimeh
.
.
اینروزها جدیترین کاری که میکنم کتابخواندن است. نوشتنهایم حتی کمتر شده و موعد تحویل کارهایم بدجوری عقب افتاده. پایان سال دلم میخواهد کتابخواندنم را ارزیابی کنم و به خودم نمره بدهم. برایم مهم است چطور، چقدر و با چه موازینی در جهان پرسروصدای ادبیات قدم بگذارم. انگار درحال جوابپسدادن به مدیرمدرسهای باشم که درآن مشغول به کارم. کتابخواندم در سال ۱۴۰۱ دو تغییر اساسی به همراه داشت.
اولین تغییر، تجربه حلقهداری و همراهکردن جمعی از کتابخوانها با مطالعاتم بود. امسال تجربه چندسری همراهی با حلقه کتابخوانی در محل کارم را داشتم. گوشدادن به حرف آدمهای زیادی درباره کتاب و کلمات. کمی از پوستهی دورم را ترک انداختم و به صورت اشتراکی آدمهایی را در محدوده خودم راه دادم. راستش کار طاقتفرسا و زمانبری بود؛ اما توانستم جنبههایی از خودم را تقویت ببخشم.
صبورتر و حواس جمعتر شدم و خیلی چیزهای دیگری که باعث شد تصویر آن فاطمه از خودراضی قبلی کمی فقط کمی کمرنگتر شود. دومین تغییر رسیدن از کتابی به کتاب دیگر بود. دومینوی سیال و رهاتری که راه رسیدن به جهانهای موازی را نشانم میداد. از نویسندهای به نویسنده دیگری میرسیدم و از کتابی به کتابی تازهتر. کاری که قبلا نکرده بودم. کاری که نقشه ذهنیام را تکمیل میکرد و فهم دقیقتری از کلمات نصیبم شد.
مثلا چندسال قبل استادم گفته بود از ریموند کارور بخوانم. کتابهایش را طی چند روز خواندم. بعد دوباره به استادم گفتم خب تمام شد نفر بعدی و بهم نویسندههای دیگری معرفی کرد. امسال اما از کارور به هنری میلر،جان گاردنر، اوکانر، گوردن لیش و دیاچلارنس رسیدم. کارور را بین اساتید و نویسندههای موردعلاقهاش جستجو کردم. برای همین دو تغییر در سبک کتابخواندنم، توی دفتر ارزیابی نمره بالاتری از سال ۱۴۰۰ به خودم دادم.
#ارزیابی
@chiiiiiimeh
.
.
🎬Burnt (سوخته)2015
فیلمهایی که توی آشپزخونه باشند رو خیلی دوست دارم. قهرمان فیلم هدف خوبی هم داشت برای ساختن درام. خلاصه که فیلم خوشمزهای بود.
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
🤩بالاخره نوبتی هم باشه،
نوبت «حلقه کتاب» مبناست🤩
📣ثبتنام «پنجمین حلقه کتاب مدرسه مبنا» شروع شد.📣
🔰توی این حلقه چیکار میکنیم؟
اصل کار حلقه جمعخوانی کتابه؛ یعنی دورهم جمع شیم و روزانه، طبق یک برنامه مشخص چند کتاب رو بخونیم و بعد از خوندن محدوده هر روز درباره اون بخش با دیگران حرف بزنیم و گپ و گفت کنیم.
🔰چه کتابایی توی این حلقه میخونیم؟
قراره توی پنجمین حلقه، چهار کتاب رو باهم جمعخوانی کنیم:
۱. آداب کتابخواری
۲.سر بر دامن ماه
۳.سمفونی مردگان
۴.مگر چشم تو دریاست؟
🔰تا کی میتونید حلقه رو ثبتنام کنید؟
فقط تا ۲۸بهمنماه فرصت دارید👌
🔰حلقه از کی شروع میشه و تا کی ادامه داره؟
حلقه پنجم، از ۳۰بهمن شروع به کار میکنه وتا ۱۵ اردیبهشت ادامه داره.
🔰چطور حلقه رو ثبتنام کنید؟
از این لینک برید:
🌐https://mabnaschool.ir/product/halghe-ketab-5/
🔰میخواید بیشتر درباره حلقه بدونید؟
خیلی راحت روی لینک بالا بزنید و توضیحات حلقه رو دقیق بخونید.☺️
🔰اگر سوالی هم داشتید از من بپرسید:
🆔@adm_mabna
.
شاهرخ مسکوب، جستار «قصهیسهراب و نوشدارو» را در سوگ سهراب سپهری نوشته است. چیزهای زیادی درباره سهراب، شعر، سیاست، مرگ و ادبیات در این سوگنامه نوشته است. مسکوب درستایش زیست سهراب اینطور گفته:
«سهراب طرح برمیداشت، دستهدسته و همه از درخت. بیمعنی است که بگویم آدم پرکاری بود، عاشقانه و مرتاضانه کار میکرد. برای شعرهای معدود او، به نسبت، کار و آگاهی عظیمی صرف شده است. در تلفکردن وقت خسیس بود. با قناعت و پشتکار صنعتگران قدیم و مثل آنها خستگیناپذیر و مدام کار میکرد. تا میتوانست از خانه بیرون نمیآمد، برای کارکردن باید گوشه میگرفت.
شعر، تصویر و طبیعت در کنار چشمه او به هم رسیده بودند، در آن شستوشو کرده و یگانه بیرون آمده بودند. شعر تجربه باطنی مصور، نقاشی تجربه معنوی شاعرانه و طبیعت شعری سروده در رنگ و صورت سهراب بود.»
#سهراب
@chiiiiimeh
.
.
🎬Parasite 2019 (انگل)
نمیدونم چرا آنقدر دربرابر دیدن این فیلمی که چندتا جایزه برده مقاومت میکردم. پوسترش برام جذاب نبود. اما بالاخره دیدمش. متوسط بود. اگر بخوام یه خوبی ازش بگم اسمش بود. اسم فیلم خیلی درست انتخاب شده بود. آنقدر که میشد روی هر شخصیتی تطبیقش داد. فیلم پر از انگل بود.
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
.
صبح بین شلوغی کمدِ پارچهها، یک کیسه پرت افتاده بود. توی کیسه دوتا پارچه زبر و سفت پیدا کردم. یادم نبود از کجا خریدمشان. برای چهکاری؟ چرا سفید؟ یک لحظه شک کردم برای مامان باشند. گوشی را برداشتم که زنگ بزنم و ازش بپرسم پارچهها برای شماست؟ اگر بله که وقتی میروم تهران برایش ببرم. یکهو صاعقهای زد به سرم و صدایی توی سرم کمانه کرد.
یادم افتاد پارسال با چندتا از دوستهایم یک توپ پارچهی کفن خریدیم. قولوقرار گذاشتیم ماه رمضان هر کدام روی کفن خودمان ادعیه و سورههای مخصوص را بنویسیم؛ اما ننوشتیم. نمیدانم چرا نشد. هر کدام رفتیم سمت کاری یا پروژه ناتمامی و کفنهایمان دست نخورده باقی ماند. پارچه را از توی کیسه درآوردم. دست کشیدم رویش. گذاشتم روی صورتم و نفس عمیقی کشیدم. سنگینی مرگ را حس کردم. ترسیدم. لرز کردم.
زود برش گرداندم توی کمد. نمیخواستم ببینمش. دوباره کیسه را کمی جابهجا کردم. گذاشتمش روی بقیه پارچهها. تا شب هرجا چشم چرخاندم نتوانستم حواس مرگ را از خودم پرت کنم. مثل شبح سایهبهسایه دنبالم کرد. به دوستانم پیام دادم بیاید ماه رمضان امسال کار کفنها را تمام کنیم. آرزو کردم خودم قبل از مُردن دعای جوشن و چهارقل را رویش بنویسم. همانطوری که با هم قرار گذاشتیم، با زعفران، گلاب، تربت و آب زمزم. آرزوی هولناکی بود اما باید از پسش برمیآمدم.
#پارچه
@chiiiiiimeh
.
.
📽Shutter Island(جزیره شاتر)
اگر برای آخر هفته دنبال فیلم خوبی هستید، جزیره شاتر را پیشنهاد میکنم. ترکیبی از پیچیدهنویسی کافکا، ذهن تودرتوی بورخس، پساجنگنویسی سلینجر و تعلیق هیچکاکی در انتظار شماست.
🔖 راوی غیرموثق، موتیفهای پیدرپی
و تصاویر تاملبرانگیز این فیلم را از دست ندهید.
#پیشنهاد_فیلم
@chiiiiimeh
.
.
از شرکت در محافل ادبی فراری هستم. اختتامیه را اما هر کاری کردم بپیچانم، نشد. چند بار زنگ زدند و تاکید کردند. با بچهها رفتم، پسرم و دوتا دخترهایم. هر دو طرح رمان نوجوانی که فرستاده بودم، برای جشنواره برگزیده شد و رتبه آورد.
قرارداد امضا کردم. هدیه، تندیس و آن لوح دستنویس پرظرافت را تحویل گرفتم. حالا باید بگردم غاری پیدا کنم و خودم را برای نوشتن زندانی کنم. نوشتن دو رمان نوجوان فانتری که آخر کار غیرمستقیم نشان از انسان تمام داشته باشند. انسانی که سالهای زیادی را در انتظار سپری میکند.
#عَجِّل
.