.
سعی کردم فقط یک برش از این کتاب جذاب براتون بذارم؛ اما واقعیتش نمیتونستم. چند تا برش رو براتون قاب زدم. خواهشا خودتون برید و بخونیدش و پر از آرامش بشید. بعدشم رفتم روایتهای دینی از سکوت خواندم و توی مثنوی درباره سکوت تحقیق کردم. مجموع این سه کار برام اندازه چند دوره تراپی حال خوب به همراه داشت.
#سکوت
@chiiiiimeh
.
.
این روزها نه دلم میخواهد پرچم فلسطین را با شعرهای محمود درویش اینجا منتشر کنم نه فیلم و عکس ضجهی زنان و کودکان را از کانالهای خبری بازنشر کنم. من حتی نمیخواهم برای کسی خط و نشان بکشم و دق دلی خودم را توی فضای مجازی خالی کنم تا آن شعلهی آتش توی قلبم آرام شود.
من اینبار به خودم قول دادم یکجور دیگر یکجور غافلگیرکنندهتر و مشتیتری تلافی کنم. کمر همت بستم برای کارهای مهمتر و تاثیرگذارتری. من بیشتر از هر وقت دیگری به آن شعلهی آتش که حالا با نیروی خشم روشن مانده نیاز دارم. انگشتانم را دورش گرفتهام تا خاموش نشود و هی با خودم
زمزمه میکنم: «روشن بمان! روشن بمان!»
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از کتاب ابرک؛ کودک و نوجوان
47.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
"کتاب خیمه ماهتابی"
وقتی که نویسنده کتاب خودشون لطف میکنند و برامون قصهگویی میکنند 😍
ممنون خانم موسوی عزیز 🙏❤️
کتاب خیمه ماهتابی
نویسنده: فاطمه سادات موسوی
ناشر: شهید کاظمی
https://www.instagram.com/reel/CyoVlXXqssY/?igshid=MzRlODBiNWFlZA==
.
https://eitaa.com/joinchat/3637706850C4f6c9b4d19
#قصه_صوتی
#خیمه_ماهتابی
.
.
یکبار همکارم ازم پرسیده بود چطور میتوانی آن لقمهی بزرگ را برداری؟ چطور جرات فلان کار را داری؟ بهش گفته بودم چشمم را میبندم. میجنگم. میپرم. از تمنا سرشار میشوم. باور میکنم از پسش برمیآیم. شبیه بچهی یکدندهای جلوی اسباببازی فروشی آبروریزی راه میاندازم. پا به زمین میکوبم و آن عروسک موطلایی یا ماشین کنترلی قرمزرنگ را نشان میدهم و با اصرار صاحب میشوم. من آدمِ انداختن خودم توی مخمصههای بزرگ هستم. آدم جنگیدن و ناامید نشدن.
وسط هزارتا بدبختی خودم را توی آتش پرت میکنم و فقط به نتیجه فکر میکنم. وقتی چند هفته قبل استاد مثنویخوانی گفت باید از این به بعد ارائه بدهیم، تحقیق کنیم و داوطلب شویم، سکوت سنگینی کلاس را گرفت. کسی حاضر نبود دست بلند کند. کسی جراتش را نداشت جلوی استاد از مولانا بگوید. یک سالی بود دورهم مثنوی میخواندیم. چندتایی دکترای ادبیات داشتند، سالها متون کهن کار کرده بودند یا دلباختهی شعر و شاعری بودند.
وقتی دیدم کسی داوطلب نیست و استاد منتظر، خودم را انداختم وسط که اولین ارائه با من باشد. کلاس که تمام شد میزدم توی سرم که این چه خبطی بود کردم؟ راه برگشتی دارم؟ بروم بگویم غلط کردم؟ جلوی آن همه آدم رو نداشتم از فهم اندک خودم چیزی بگویم. باید چشمهایم را میبستم و میپریدم. نبرد شروع شده بود. میرفتم کتابخانههای قم و شرحهای مثنوی را میریختم دورم و مشغول حفاری میشدم. آن لحظات ایستاده بودم پشت ویترین و با انگشت چیزی که میخواستم را با پافشاری نشان میدادم.
دو هفته قبل ارائه داشتم. قرار بود فقط یک ربع از جلسه برای من باشد و چهلوپنج دقیقه استاد کلاس را برگزار کند؛ اما چهل دقیقهای طول کشید تا فقط نیمی از مطالبی که آماده کرده بودم را برای بقیه بگویم. ارائه که تمام شد کامنت همکلاسیهایم و لطف بیانتهای استاد توی گوگلمیت آب سردی بود روی سربخار گرفتهام. من برای اولین بار توی جمعی از ابیاتی که دیوانهوار دوستشان داشتم حرف زده بودم. قفل بزرگی را شکسته بودم. با چشمهای باز پریده و برای بقیه از قصههای مثنوی گفته بودم.
از فدایی مردمان را حیرتیست
هر یکی از ما فدایی سیرتیست
ای خنک آنک فدا کردست تن
بهر آن کارزد فدای آن شدن
#مولانا
@chiiiiimeh
.
.
📌به هزارویک دلیل توصیه میکنم سفرنامهی جدید نشر اطراف را بخوانید. نویسندهی کتاب «و کسی نمیداند در کدام زمین میمیرد» مثنویخوان است و شوق پرواز دارد. مهزاد الیاسی از دیروز من را میخکوب کرده. کتاب را ورق میزنم و بهتزده ازش میپرسم: «چجوری اینقدر خفنی تو زن؟!»
#وکسینمیداند
@chiiiiimeh
.
.
«نانکور» در مثنوی به معنی آدمهای خسیس، نمکنشناس، ناسپاس، حق نشناس، تنگنظر
و بیخیر است. گوگل کردم و ظاهرا بختیاریها
هنوز از این کلمه با همین معنی استفاده میکنند.
از زبان آدمهای دیگری هم این کلمه را شنیدهاید؟!
از برای آب، چون خصمش شدند
نانکور و آبکور ایشان بُدند
#مثنوی
@chiiiiimeh
.
.
شما گفتید👇
#کاشان
من شنیدم وقتی کسی مخصوصا بچهها قبل سفره انداختن، ناخنک میزنند و بعد دیگه غذا میلشان نیست میگن «نون کور» شده.
#چهارمحالوبختیاری
رنگ سفرهش رو هیشکی ندیده، یا بال سفرهش رو جمع میکنه، هر چقدر طرف خسیستر بیشتر میگن فلانی «نون کوره»
#ورامین
«نونکور» و «آبکور» هر دو استفاده میشه. ما میگیم همه نونکور هستند فلانی آبکوره یعنی حد بالاتری از خساست را دارد.
#جاسب
«نونکور» بودن را زیاد از مادربزرگم شنیدم. برای کسی که دلش نمیاد به دیگران از چیزی که دارد ببخشه.
#استامبولیها
این اصطلاح رو زیاد به کار میبرند. اونا میگن «نانکُرو» بیشتر معنی بیچشمورو و ناسپاس دارد.
#گلپایگان
ما هم «نونکور» و «آبکور» را به آدمهای خسیس میگوییم. البته آبکورها از نونکورها خسیستر هستند.
.
.
📍میخواهم تبلیغ کنم تا در هفتمین حلقه کتابخوانی مبنا شرکت کنید. هر کدام از برنامههایی که توی پوستر آمده، تکههای جان ماست که قرار است همه جای ایران و جهان تکثیر شوند. با لمسکردن لینک آبی میتوانید کنار ما باشید.
https://mabnaschool.ir/product/halghe7/
☕️زحمت دمنوشهای جادویی حلقه را کوثر کشیده. همان روزی که خانهاش صبحانه دعوت بودیم آماده و راهی مشهد شدند تا به دست اعضای حلقه کتاب برسند.
#زنجیرشو
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مثبت_شما
※ استوری امروز اینستاگرام ما
توضیحات «سیده حاتمه سیدزاده» دبیر بخش ادبیات داستانی جشنواره انسان تمام؛
درمورد استدیو رماننویسی #انسان_تمام و خروجی رمانهای نوجوان.
Ensanetamam.ir
.
اینکه در حضور اساتیدم «مکرمه شوشتری» و «حبیبه جعفریان» جستاری بخوانم، قطعا یکی از بهترین اتفاقات زندگی حرفهای من خواهد بود. فردا انشاءالله توی خانه شعر و ادبیات جستار «دستنوشتهها نمیسوزند» را برایشان خواهم خواند. امیدوارم که علاقهمندان به نوشتن و جستجوی درونی را ببینم و جلسه شورانگیزی داشته باشیم.
@chiiiiimeh
.
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
📚 آینده خواندنی است ...
👬 چون روز اول هفته کتاب، به نام کودک و نوجوان نام گذاری شده، اولین برنامه رو با محوریت یک کتاب خوب نوجوان، گذاشتیم.
کتابی با طعم و عطر #کربلا، از یک نویسنده خوب
✨ نشست صمیمی و جشن امضا کتاب با حضور: خانم فاطمه سادات موسوی
☕️به صرف یک دمنوش داغ
🔔 زمان: سه شنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸
مکان: فروشگاه انتشارات شهید کاظمی
قم، خیابان معلم. مجتمع بزرگ ناشران، طبقه همکف، واحد ۳۶
🌹 فروشگاهمون کوچیکه؛ اما جا برای شما هم هست 😊
✅ مشاهده و تهیه کتاب
https://manvaketab.com/book/380849/
منتظر حضورتون هستیم
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1
.
دوستم پیام داد چه مرگت شده؟ پس چرا از حبیبه جعفریان چیزی نمینویسی؟ چرا چیزی نمیگویی؟ مگر سالها آرزوی دیدنش را نداشتی؟ چرا لال شدی؟ بهش گفتم هنوز توی خلسهام. زمان لازم دارم برای هضمکردن، برای باورکردن، برای تهنشین شدن چیزهایی که حبیبه گفت. توی جلسه از کسی که سالهاست برایم نویسنده و آدم محبوب جهان نوشتن بوده فرصت داشتم فقط یک سوال بپرسم.
انگار اجازه داشتم فقط چند ثانیه توی جهان شگفتانگیزی همصحبتش شوم. من به عنوان غریبه به عنوان کسی که هنوز لیاقت بودن توی آن جهانِ از ما بهتران را نداشته نمیدانستم باید توی فرصت چند ثانیهای چه چیزی بپرسم؟ باید از محبوبم چه درخواستی میکردم؟ چراغ جادو را داده بودند دستم. نباید آن یک آرزو را هدر میدادم.
وسطهای جلسه نوبتم شد. میکروفن را باز کردم. تمام سوالات و خواستههایم را کنسرو کردم. چیزی که من را بیشتر از همه توی این رابطه دونفره به عنوان مخاطب آزار میداد را از حبیبه پرسیدم. گفتم: «چرا کم مینویسید خانم جعفریان؟ من خیلی منتظر میمانم تا از شما متن جدیدی بخوانم.» بزرگترین سوالم بود از نویسندهای که کلماتش را حفظ بودم و بارها با خودم نشخوار میکردم.
جواب حبیبه این بود که: «وقتی از خودتان خرج میکنید ناچارید محتاط شوید. اندوختهها لایزال نیستند. تمام میشوند. خودافشایی انتخاب من است. آگاهانه خودم را بیدفاع میکنم. این کار طاقتفرساست.» بعد از جلسه آدمها میگفتند کاش بیشتر حبیبه را میدیدیم. بهشان گفتم دیگر دوست ندارم ببینمش. هر چیزی که لازم بود را از غول چراغ جادویم شنیدم. حالا نوبت من است.
#غول
@chiiiiimeh
.
.
دیشب توی مصاحبه خبری سعی کردم قپی نیایم و راستش را به بقیه بگویم. وقتی خبرنگار نشر پرسید: «چطور و از کی مشغول نوشتن شدید!؟» باید چیز غیرمعمولتری میگفتم. من هیچ مدالی نداشتم به گردنم بیندازم. نمیتوانستم بگویم از بچگی استعداد داشتم. نمیتوانستم بگویم وقتی دانشجو بودم فلان جایزه را بردم. باید راستش را میگفتم که: «خیلی تصادفی مشغول نوشتن شدم. من هیچوقت حتی انشای خوبی نداشتم.» دیشب فهمیدم وقتی توی کانون توجه قرار میگیرم چقدر سخت است صداقت داشته باشم و از حقیقت فرار نکنم.
#خیمه_ماهتابی
@chiiiiimeh
.