eitaa logo
چیمه🌙
635 دنبال‌کننده
607 عکس
34 ویدیو
4 فایل
🔹️فاطمه‌سادات موسوی هستم. 🔹️چیمه به زبان لُری یعنی مثل ماه 🎐اینجا هستم muuusavi@ .
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۹ آذر ۱۴۰۲
. پارسال اسم گروه چهار نفره ما «طلاق مطلقه طالقان» بود. وقتی داشتم روی پروژه‌ تجمیع روایت‌های طلاق کار می‌کردم گروه را زدم. با هم درباره سوژه‌ها و داستان‌ها و چطور نوشتنشان حرف می‌زدیم. یکسال بعد که کتاب روایت‌های طلاق را نوشتم و تحویل دادم، گروه تغییر کاربری داد. شده بود گروهی که چهار تا نویسنده در آن با هم حرف می‌زدند، فکر می‌کردند، دعوا می‌کردند و همدیگر را سرخوشانه برای صبحانه دعوت می‌کردند. چند بار به هم گفته بودیم اسم گروه برای رابطه ما چهار نفر زیادی نچسب و بی‌ربط است. اسم‌های تکراری و کلیشه‌ای هم به گروهمان نمی‌آمد. دنبال تعبیر متفاوتی بودیم که این مدلی نباشد، دوستانِ نویسنده، رفقای قدیمی، اهالی قلم. امروز دوست شمالی‌ام ضرب‌المثلی توی گروه نوشت و موارد استفاده‌اش را برایمان توضیح داد. وقتی در ستایش رفاقت بخواهند چیزی بگویند، با اطمینان از هم سوالی می‌پرسند. «برار بهتره یا بیته برار؟» جواب سوال بی‌بروبرگرد «بیته برار» است. می‌گویند دوستی که خودمان انتخاب می‌کنیم از برادر تنی نزدیکتر است. امروز اسم گروه را ویرایش کردیم. همانی بود که دنبالش می‌گشتیم. عکس کلبه متروکه‌ای که گذاشتم را بهار با بیته‌برارم توی یکی از روستاهای ساری گرفتم. قرار شده پول‌هایمان را جمع کنیم و شریکی بخریمش. ما چند تا فولدر پر از طرح و شخصیت‌های داستانی داریم که باید توی این کلبه به سروسامان برسانیم. @chiiiiimeh .
۱۵ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
. دارم روی تخته‌وایت‌برد بهش املا می‌گویم و کلمات را بخش می‌کنم که یکهو می‌گوید: «مامان! می‌خوام استراحت کنم.» می‌گویم: «دوست داری چه‌کار کنیم آلا؟» می‌گوید: «یه کار شادانه‌ای.» منظورش را نمی‌فهمم. تندی می‌رود لباسش را عوض می‌‌کند. پیراهن توری بلندی می‌پوشد با شلوارک گلبهی که پایینش چند تا گلِ پنج‌برگی گلدوزی شده‌.کش موهایش را باز می‌کند‌ و دستور بعدی را می‌دهد. «برام یه چیزی که بلدم توی گوشی بذار.» می‌رود توی اتاق خواب. می‌ایستد جلوی آیینه بلندِ قدی کمد دیواری. صدای گوشی را بلند می‌کنم و می‌پرسم: «این خوبه؟!» سروگردنش را جوری تکان می‌دهد که می‌فهمم بله خوب است. دور می‌خورد. دست‌هاش را پروانه‌ای بازوبسته می‌کند. (عزیزم حسین) و (مهر خواهربرادری) را گاهی لب‌خوانی می‌کند گاهی با صدای بلند می‌خواند. چند دقیقه که می‌گذرد، بهم می‌گوید: «گلوم از بس خوندم درد گرفت. بریم بقیه مشقام رو بنویسم.» برمی‌گردیم سر درس و مشق. وقتی ادامه کلمه‌نویسی را روی تخته‌ وایت‌برد می‌نویسد، دلم می‌خواهد درباره شادانه‌های حال‌خوب‌کن دیگری که بلد است ازش بپرسم. چقدر خوب بلد است به موقع کات کند. استراحت کند و باز از نو شروع کند. کاش دیشب که حالم از نوشتن متنی خراب شده بود و داشتم خودزنی می‌کردم، چند لحظه خودم را مستحق داشتن آزادی و سرخوشی می‌دیدم. @chiiiiimeh .
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۷ آذر ۱۴۰۲
چیمه🌙
. از بس کتاب‌های اعتراف‌نامه‌ای می‌خوانم و با حقیقت وجودی نویسنده‌ها مواجه می‌شوم دیالوگ معمولی آدم‌ها برایم عجیب و باورنکردنی شده. معلم دخترم پرسید شما بین بچه‌هاتون فرق می‌گذارید؟ می‌خواست حسن نیتش را بهم ثابت کند و بگوید من بین دانش‌آموزانم فرق نمی‌گذارم. بهش گفتم بله من فرق می‌گذارم بین بچه‌هام. با هر کدام یک‌جوری رفتار می‌کنم. جا خورد. بهم گفت ولی من فرق نمی‌گذارم بین بیست‌وخورده‌ای دانش‌آموزی که دارم. من با آدم‌های خیال جمع با کسانی که از خودشان مطمئن هستند غریبه‌ام. همیشه بین شک و تردید و یک جستجوی درونی هستم. برای همین این کتاب و هر کتابی که عنوان «اعتراف» را داشته باشند توصیه می‌کنم. من انسانم، مادرم، مادری که گاهی خواسته گاهی ناخواسته بین بچه‌هایش فرق می‌گذارد. انسانی که اشتباه می‌کند و هیچ‌وقت از خودش مطمئن نیست. یادم می‌آید آخرین باری که از خودم مطمئن بودم فلان گناه را مرتکب نمی‌شوم چند روز بعد مثل آب‌خوردن انجامش دادم. @chiiiiimeh .
۱۷ آذر ۱۴۰۲
۱۹ آذر ۱۴۰۲