.
سلام آقایِ صاحببیانِ ما!
دیدید که بالاخره کلمهها من را به شما رساندند؟! نمیدانم امروز تا کجا میتوانم گوشی ببرم و از جمع مهمانهایتان بنویسم. فقط میدانم چیمه امروز منتجم میشود به تجربهای. با خودم کلی کاغذ و خودکار برداشتهام که سفارش را همانطور که باید انجام بدهم. اسم روایتم #منشاعرنیستم خواهد بود. روایت زنی که شاعر نیست، اما موظف شده به روایتگری مجلسی که شما میزبانش هستید.
بسم الله الرحمن الرحیم.
@chiiiiimeh
.
.
من توی خانه معروفم به اینکه وقتی خسته باشم، توپ هم کنارم بترکد خواب هفت پادشاه را میبینم. دیشب اما جز غلتیدن توی تخت و دلشوره کاری نتوانستم بکنم. هی توی خانه چرخیدم و خودم را آماده کردم و چیزی گذاشتم توی کیف و چیزی برداشتم. نباید بارم را سنگین میکردم. دلم میخواست سبک از قم بروم سمت تهران. فقط همین چیزهایی که توی عکس میبینید را برداشتم. الحمدلله برای رزق ماه رمضان امسال. بهار یعنی همین.
@chiiiiimeh
.
.
با زهرا و آلا درحالیکه باران هم میبارد.
«انقل حبی لک من عام الی عام»
@chiiiiimeh
.
.
۲ عدد بچه، ۱ عدد نان و نیم کیلوسبزی را تحویل مامان دادم و اسنپ گرفتم به سمت حوزه هنری محل تجمع اهالی شعر و کلمه.
@chiiiiimeh
.
.
دیشب اتفاقی که باید نیفتاد. بله من دیشب فهمیدم میشود مهمان دعوت کرد و راهش نداد. میشود مطمئن بود به کاری و آخرین لحظه، دم آخرین ورودی همه بروند و بهت بگویند باید صبرکنی. صبرکنی. صبرکن دارند هماهنگ میکنند و این هماهنگی تا ساعت ۶ و ۷ و ۸ و ۹ طول بکشد توی سالن انتظار. تنها ایستاده بودم و خودم را به درودیوار میزدم. توی خیابانهای خلوت دورتادور بیت تنها اشک میریختم و شبیه ماهی بیرون افتاده از دریا درحال جان کندن بودم؛ خسته و تشنه و شکستخورده برگشتم خانه. این داستان واقعی دیشب نویسنده متعهد کشور ماست. حالا من ماندهام و مصاحبهها و عکسها و صداهایی که ضبط کردهام و آدمهایی که منتظر یک روایت به سرانجام نرسیدهاند. آدمهایی که شاید باورشان نشود مسئولین ما تا چه اندازه در انجام وظایفشان بیتعهد، ناتوان و سهلانگار هستند.
#منشاعرنیستم
@chiiiiimeh
.
.
این سومین شبی است که خوابم نمیبرد. شب اول از ذوق روایتگری خاصترین دیدار رهبری و گشتن دنبال فرم مناسب و مشورت با اهل فن. شب دوم و سوم بابت ناکامی و پریشانحالی حرفهای که بهش دچار شدم. میخواهم فراموش کنم و زندگی را از سر بگیرم ولی نمیشود. میخواهم خودم را گول بزنم که فدای سرت زن بچسب به کار و زندگی؛ اما همه چیز جلوی چشمم است. نمیدانم اهل نوشتن و پیادهسازی و مصاحبهکردن هستید یا نه؟!
وقتی رفته باشید و پرسیده باشید و جواب گرفته باشید وقتی سه ساعت مصاحبه با پانزده شانزده زن شاعر توی حوزه هنری داشته باشید، خوابتان نمیبرد. وقتی شعرهایشان را برایتان خوانده باشند و صدایشان توی گوشتان باشد آراموقرار ندارید. تا پلک روی هم میگذارم، اسم و فامیل و شمارهام را که پایین برگه بریل شعر دختر یزدی نوشتم یادم میآید. معلم ادبیات مدرسه نابینایان بود. قراراست همین چند روز آینده بهم زنگ بزند.
باید برایش روایتی را بفرستم که زنان کمتر دیده شده محفل در آن سهم بیشتری دارند. با خودم گفته بودم متن روایت را ضبط میکنم تا اذیت نشود. آن خانمی که از لرستان آمده بود. مادرهای اصفهانی و مازندرانی و مشهدی که آدرس کانال و پیجشان را گرفتم. نه هرطور فکرش را میکنم خوابم نمیبرد. میروم روایت را برای خودم پیاده کنم. باید کلماتم را نجات بدهم و از بلاتکلیفی و سردرگمی در بیایند. روایت ششمین روز سال ۱۴۰۳ را باید درست و حسابی بنویسم. برای دخترهای خودم وقتی بزرگ شدند میخوانم.
بهشان میگویم روزی که رهبرمان از اهمیت و تاثیر رسانه قوی درجلسه گفتند که از موشک و پهباد مهمتر است، چه بر سر راوی آن دیدار آمد. برایتان صوت شعرخوانی دختر عزیز روشندل را هم اینجا میگذارم. شعرش را برای کسی نخواند جز من. توی دیدار سهمی از شعرخوانی نداشت. شرمندهام که عکس کیفیت خوبی ندارد. توی حوزه هنری تهران برق نبود. با نور گوشی این عکس را گرفتم و بعد بین طبقات تاریک دربهدر دنبال کارتی بودم که صادر نشده بود.
#منشاعرنیستم
@chiiiiimeh
.