#تلاوت_قرآن
👈#صفحه ۵۳۷
#امروز👇
🙏 #پنجشنبه #بیستودوم_تیر ۱۴۰۲
👈ثواب قرائت امروز محضر مبارک #امیرمؤمنان و #فاطمه_زهرا علیهماسلام
👌#رمز_موفقیت در زندگی👍
دسـت از تاییـد #هـمسر خـود برنداریـد
بیشترین گلایه از همسران، این است میگویند:همسرم مرا قبول ندارد ودیگران درنظراو همه کارهاند و همه چیز بلدند ولی من...!
#مهارت_زندگی #سبک_زندگی #همسرداری #زناشویی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناراحتی آقا #امام_رضا علیه السلام از پدر دختر بچه هشت ساله ای که حجابش را رعایت نمیکرد(قابل توجه والدینی که بی توجه به #حجاب دخترانشان هستند)
#حجاب_عفاف
#فرزندپروری
#تربیت
🔹روز بیست وچهارم ذی الحجه بنابر مشهور روزی است که #مباهله حضرت رسول با مسیحیان نجران در آن اتفاق افتاده است و نیز در این روز بود که حضرت #امیرالمؤمنین در حال رکوع انگشتر خود را به سائل داد و آیه «انما ولیّکم الله» در شأن ايشان نازل شد.
🌸
🌹 اعمال #روز_مباهله
🔹 #غسل
🔸 #روزه
🔹#صدقه
🔸 خواندن دو رکعت #نماز که در وقت و کیفیت و ثواب مانند «نماز روز عید غدیر» است.
🔹خواندن #دعای_مباهله که شبیه به دعای سحر ماه رمضان است
♦️نماز روز مباهله 2 رکعت دارد و پیش از آن باید غسل کرد.
♦️در رکعت اول و دوم پس از تلاوت سوره مبارکه حمد، ده مرتبه سوره توحید، ده مرتبه آية الكرسى و ده مرتبه سوره قدر باید خوانده شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #داستانِ روزی که پیامبر دست خانوادهاش را گرفت و برای کاری مهم از خانه بیرون زد.
#مباهله
#روز_مباهله
#عترت_شناسی
⤴️⤴️
#دختر_شینا
قسمت شصت و یکم
در آن لحظات تنها چیزی که آراممان می کرد، صدای نرم و حزن انگیز خانمی بود که خوب دعا می خواند و این بار ختم «اَمّن یجیب» گرفته بود.
نزدیکی خانه های سازمانی که رسیدیم، دیدیم چند مرد نگران و مضطرب آن دور و بر قدم می زنند. ما را که دیدند، به طرفمان دویدند. یکی از آن ها صمد بود؛ با چهره ای خسته و خاک آلوده. بدون هیچ حرف دیگری از اوضاع پادگان پرسیدیم. آنچه معلوم بود این بود که پادگان تقریباً با خاک یکسان شده و خیلی ها شهید و مجروح شده بودند. چند ماشین جلوی در پارک شده بود. صمد اشاره کرد سوار شویم.
پرسیدم: «کجا؟!»
گفت: «همدان.»
کمک کرد بچه ها سوار ماشین شدند.
گفتم: «وسایلمان! کمی صبر کن بروم لباس بچه ها را بیاورم.»
نشست پشت فرمان و گفت: «اصلاً وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش. باید شما را برسانم و زود برگردم.»
همان طور که سوار ماشین می شدم، گفتم: «اقلاً بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم...»
معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: «سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود.»
در ماشین را بستم و پرسیدم: «چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حال کجا بودید؟!»
همان طور که تندتند دنده ها را عوض می کرد، گاز داد و جلو رفت. گفت: «اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریباً با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیرورو کنند، به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را از زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند؛ اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم.
شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: «صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند. شب کجا می خوابند؟»
او داشت به روبه رو، به جاده تاریک نگاه می کرد. سرش را تکان داد و گفت: «توی همان دره هستند. جایشان که امن است، اما خورد و خوراک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند.»
دلم برایشان سوخت، گفتم: «کاش تو بمانی.»
برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: «پس شما را کی ببرد؟!»
گفتم: «کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟»
توی تاریکی چشم هایش را می دیدم که آب انداخته بود، گفت: «نمی شود، نه. ماشین ها کوچک اند. جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند؛ وگرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست، باید خودم ببرمتان.»
بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «مجروح ها و شهدا چی؟!»
جوابی نداد.
گفتم: «کاش رانندگی بلد بودم.»
دوباره دنده عوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد. گفت: «به امید خدا می رویم. ان شاءالله فردا صبح برمی گردم.»
#داستان #شهدا #قهرمانان #دفاع_مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌تصویری عجیب از کتک کاری نوزاد توسط کشیش در مراسم #غسل_تعمید
👈حالا اگه این کار رو یک روحانی مسلمان انجام میداد، صدای همه مجامع #حقوق_بشر در میآمد😳
#دیدنیها
#جهاد_تبیین