#خاطره_گویی
#فاطمیه
📌 خاطرات جبهه
«حسین مروتی» از دوران اسارت تعریف میکند: اختلاف، بین بچهها موج میزد.
دشمن هم روزبهروز فشارش را بیشتر میکرد. من روحانی اردوگاه بودم و نتوانستم اختلافها را کم کنم.
جیره آب و غذایمان را هم کم کردند. بعثیها آزادباش را یک ساعت کردند.
آمار بیماران رو به افزایش بود و لحظهبهلحظه اوضاع وخیمتر میشد. کنترل از دست همه خارج شده بود. وضع نابسامانی در آسایشگاه رقم خورده بود. یک شب دلم شکست. دست به دامن #حضرت_زهرا (س) شدم و به ایشان متوسل شدم. در همان حال ناگهان خوابیدم و خواب دیدم در بیابانی سرگردان و حیرانم. گریهام گرفته بود که ناگهان بانویی نورانی آمد و گفت «نگران نباش! فردا علیاکبرم را به کمکت میفرستم!»
فردا نزدیکهای ظهر شنیدم چند اسیر را به اردوگاه آوردند.
میگفتند نام یکیشان ابوترابی است. آن موقع حاجآقا را نمیشناختم.
وقتی دیدمش پرسیدم «میشود نام کوچک شما را بدانم؟» گفت «علیاکبرم».
۱۲۵۵
هدایت شده از خانه مهر
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره_گویی
👌شهیدی که بعد از ۱۶ سال جنازهاش صحیح و سالم بود
#شهدا_دفاع_مقدس
۲۶۳
هدایت شده از خانه مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره_گویی
سربازهای رهبر موندن تو راه حیدر...
۲۸۰ الف
هدایت شده از خانه مهر
🌹#با_شهدا|شهید ابراهیم همت
✍️ جبران محبت
▫️وقتی به خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد، سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست لباسها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد! آن قدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبتهای تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من حق داری!
📚 راوی: همسر شهید
#خاطره_گویی
۱۱۶۵