eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
146 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐮 شیر 🐮 گاو میگه آی بچه ها منم که میدم شیر به شما خوب میدونین که من کیم اینهمه خوشحال از چی ام دو شاخ تیز به سر دارم یک تن پر هنر دارم علف می خورم شیر میشه ماست و کره پنیر میشه هر کی میخواد قوی بشه شیر بخوره روزی یه شیشه #شعر 🐮 🐮 🐮🐮 🐮🐮 join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_شاد_و_موزیکال " دختر ما مثل گل " (عمو پورنگ) 👆👆👆 👧 🌺👧 👧🌺👧 🌺👧🌺👧 Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تربیت_کودک "تنها بازی کردن کودک" ╲\╭┓ ╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@childrin1کانال دُردونه.mp3
293K
#شعر_آموزشی ضرب عدد (۸) 👆👆👆 🐝 🐸🐝 🐝🐸🐝 ╲\╭┓ ╭🐸🐝 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 💭🐊یک‌جور ناجور🐊💭 - یوهاهاها... - یوهاهاها... تتمی از صبح تا ظهر صد بار پرید توی آب. چون خیلی خوب توی آب پریدن را یاد گرفته بود. یاد گرفته بود چه طور توی آب بپرد که نه آب توی دماغش برود نه خفه بشود؛ و نه پایش بشکند. خیلی خوشش آمده بود. آقا فیله راست می‌گفت. از وقتی یاد گرفته بود چه طور توی آب بپرد. دوست داشت دم‌به‌دم بپرد توی آب؛ و این کار را می‌کرد. هر وقت می‌خواست توی آب بپرد فریاد می‌کشید: «یوهاهاها...» فقط یک‌بار فریاد می‌کشید ولی این بار دو بار فریاد یوهاهاها شنید؛ و بعد سه بار چهار بار... پنج بار برکه پر از صدای یوهاهاها شده بود. این خودش نبود که یوهاهاها می‌کرد... پس کی بود؟ نگاهی به دور و برش کرد. ناگهان... یک تمساح کوچک دیگر را دید که تازه توی آب پریده بود؛ و داشت مثل او یوهاهاها می‌کرد. تندی به طرف او شنا کرد. تمساح کوچک با خوشحالی توی آب شنا می‌کرد و بالا و پایین می‌رفت و پشت سر هم یوهاهاها... می‌کرد. تتمی داد کشید: «آهای تو دیگر کی هستی؟ توی برکه ما چه‌کار می‌کنی؟ زود باش از برکه ی ما برو بیرون. این‌قدر هم بی‌خودی یوهاهاها نکن.» تمساح کوچولو دیگر یوهاهاها نکرد. ترسان و لرزان شنا کرد و از آب بیرون رفت. تتمی هم دنبالش رفت و دوباره سرش داد کشید: «دیگر نباید پایت را توی برکه‌ی ما بگذاری و دیگر هم نباید یوهاهاها کنی.» تمساح کوچولو زد زیر گریه و گفت: «ولی برکه‌ی ما دارد خشک می‌شود... دیگر اصلاً نمی شود توی آن یوهاهاها کرد. ماهی‌ها و قورباغه‌هایش دارند می‌میرند. پوست مامانم خشک‌شده. او مرا فرستاد تا آب پیدا کنم. خیلی راه را آمدم تا اینجا را پیدا کردم. فکر کردم مادرم و ماهی‌ها و قورباغه‌ها را به اینجا می‌آورم و همه نجات پیدا می‌کنیم.» و بعد گریه کرد و گریه کرد. تتمی خیلی تعجب کرد. فکر کرد: «مگر ممکن است برکه‌ها هم خشک شوند و همه‌ی حیوان‌ها بمیرند. حتی یک مامان تمساح بزرگ پوستش خشک بشود؟!» به تمساح کوچولو نگاه کرد. چه قدر لاغر بود... تمساح کوچولو راه افتاد که برود ولی تتمی دنبالش دوید و داد کشید: «صبر کن... به من بگو چه جور برکه‌ی شما خشک شد.» تمساح کوچولو گفت: «یک‌جور ناجور... خیلی ناجور! مگر نمی‌بینی هوا چه قدر گرم شده... مگر نمی‌بینی خورشید چه قدر داغ شده... مدت زیادی است باران نباریده. آفتاب آب برکه‌ی ما را بخار کرده. همین روزها همه‌ی آب آن تمام می‌شود و...» و تمساح کوچولو دوباره زد زیر گریه و باز راه افتاد که برود. تتمی فکر: «اگر برکه خشک بشود. درخت‌ها هم خشک می‌شوند. درخت‌های عزیزش که خودش کاشته بود.» تتمی دوباره دنبالش دوید و گفت: «یعنی ممکن است برکه‌ی ماهم خشک بشود.» تمساح کوچولو نگاهی به او و نگاهی به برکه کرد و گفت: «مادرم گفت اگر باران نبارد همه‌ی برکه‌ها خشک می‌شود. ولی خدا کند برکهی شما خشک نشود.» و باز گریه کرد و رفت. تممی به برکه نگاه کرد. آب برکه کمتر شده بود هوا خیلی گرم‌تر شده بود. تمساح کوچولو راست می‌گفت؛ خیلی وقت بود که باران نباریده بود. فکر کرد: «باید کاری بکنم. برکه نباید خشک بشود.» تتمی بازهم دنبال تمساح کوچولو دوید و گفت: «وایسا ببینم! یعنی اگر آب برکه ی شما خشک بشود همه‌ی... حیوان‌ها... حتی... مامان تمساح تو... می‌میرند.» گریه ی تمساح کوچولو بیشتر شد و گفت: «بله که می‌میرند. من هم برمی‌گردم پیش آن‌ها... می‌خواهم پیش مامان تمساح خودم باشم.» باز راه افتاد ولی با سر به مامان تمساح تتمی خورد که سر راهش ایستاده بود. مامان تمساح همه‌چیز را شنیده بود. تمساح کوچولو را توی بغل گرفت و به او گفت: «تتمی صبر کن! صبر کن! مگر من می‌گذارم همین‌طوری بروی؟ مگر من می‌گذارم خواهر من که مامان توست توی آفتاب بسوزد... نه صبر کن همه باهم می‌رویم و همه‌ی آن‌ها را هم با خودمان به اینجا می‌آوریم.» آقا فیله که لای علف‌ها خوابیده بود سرش را بلند کرد و گفت: «من هم با شما می‌آیم. برای خاله تمساح یک خرطوم پر آب می‌آورم.» تتمی با تعجب گفت: «خواهر مادرم؟ خاله تمساح؟... یعنی من یک خاله دارم؟!» مامان تمساح گفت: «بله دخترم. همه‌ی مامان تمساح‌ها خواهر یکدیگر هستند و همه‌ی تمساح‌ها دخترخاله و پسرخاله‌ی هم هستند.» تتمی با تعجب و خوشحالی گفت: «پس تسمی پسرخاله‌ی من است. من یک پسرخاله دارم!» و دوید و تسمی را بغل کرد و گفت: «چه خوب!. چه خوب! می‌رویم همه‌ی حیوان‌های برکه شما را می‌آوریم و بعد... دوتایی باهم حسابی یوهاهاها می‌کنیم.» و به دنبال مامان تمساح و آقا فیله راه افتادند؛ و توی راه تتمی برای تسمی تعریف کرد که چه طور یک‌بار می‌خواست آقا فیله را بخورد. 🐊 💭🐊 🐊💭🐊 join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا