🌼خدایایک روزخوب وعالی
🌈نصیب عزیزانم کن
🌼بانام و یاد
🌈تو شروع کردیم
🌼خودت نگهدارمان باش
🌈الهی به امید تو
🌼ســــلام
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
22.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
آقای شاه 👑
(قسمت چهارم) آخر
👑
🌈👑
╲\╭┓
╭ 🌈👑🆑 @childrin1
┗╯\╲
8.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
💐کاردستی دسته گُل با استفاده از کاغذ رنگی💐
💕
💐💕
╲\╭┓
╭ 💐💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
قبل از ۹سالگی، کودک تفاوت "کار بدی کردم" و "من بد هستم" را تمیز نمیدهد. کودکان زیر ۹سال تفکر منطقی ندارند.
منطق آنها این است که اگر کار بدی کردم، پس بد هستم. یا اگر کارم خوب نبود، حتماً خودم خوب نیستم.
بعد از ۹سالگی میتوان از بچهها خواست که قبول مسئولیت کنند و بهشکلی اشتباهاتشان را جبران کنند.
۹سال نخست زندگی، دوران معصومیت کودک است و در ۹ سال بعد مسئول بودن را میآموزد.
وقتی کودک کمتر از ۹ سال سن دارد، پدر و مادر باید اشتباهاتشان را نادیده انگارند و یا با اشتباهاتشان بیطرفانه برخورد کنند.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی قشنگ زمستونی☃️❄️
کاردستی آدم برفی با استفاده از دورریزها ❄️☃️
❄️
☃️❄️
╲\╭┓
╭ ☃️❄️🆑 @childrin1
┗╯\╲
#سرگرمی
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل کنید تا یک نقاشی خوشگل درست کنید 😍😘
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
💕⭐چادر نماز⭐💕
همه ی پارچه ها پشت ویترین مغازه نشسته بودند. آن ها منتظر بودند کسی بیاید و آن ها را بخرد.
پارچه ی گل گلی هم یکی از پارچه های منتظر بود. خیلی ها از کنارش می گذشتند، نگاهش می کردند، به هم دیگر نشانش می دادند.
فکرهای زیادی توی بافتش بود. همانطور که به گوشه ای خیره شده بود پارچه مخملیِ صورتی پرسید:«چه شده گل گلی جان؟»
گل گلی آهی کشید و گفت:«دلم می خواهد پارچه ی یک چادر نماز شوم و به جشن تکلیف بروم!»
مخملی چین هایش را باز کرد و گفت:«جشن تکلیف دیگر چه جشنی است؟»
گل گلی با یادآوری جشن گل هایش صورتی اش برقی زد و ادامه داد:«چند روز پیش یک دختر زیبا به اینجا آمده بود»
مخملی تند پرسید:«خب؟ خب؟»
گل گلی ادامه داد:«یک چادر زیبا هم سرش بود. چادر از جشن تکلیف می آمد! یک جشن بزرگ برای دختران نه ساله»
مخملی سعی کرد جلوتر برود گفت:«حیف شد کاش زودتر می آمدم اینجا و این دختر و چادرش را می دیدم»
گل گلی، به پیرزنی که برای خرید آمده بود، نگاه کرد و گفت:«چادر می گفت وقتی روی سر دختر نشسته بود و دختر با او نماز خوانده بود خیلی به او خوش گذشته بود»
مخملی می خواست بگوید:«کاش من هم گل گلی بودم و چادر نماز می شدم» که صاحب مغازه، پارچه ی گل گلی را برداشت و روی پیشخوان گذاشت.
پارچه گل گلی که فهمید پیرزن می خواهد او را بخرد، نگاهی به مخملی کرد و آه کشید.
پیرزن پارچه گل گلی را توی کیفش گذاشت. به خانه که رسید گل گلی را روی میز گذاشت. گل گلی از تکان هایی که توی کیف خورده بود کمی تا شده بود. پیرزن تایش را باز کرد.
گل گلی با خودش گفت:«حیف شد کاش چادر نماز جشن تکلیف می شدم، لابد الان پیراهن این پیرزن می شوم!»
پیرزن او را متر کرد و با قیچی تیزی برش داد. به سختی سوزن را نخ کرد. کار کوک زدن که تمام شد پشت چرخ نشست.
دوخت که تمام شد. روی آستین و قسمت بالایی ِ گل گلی چندتا شکوفه ی صورتی چسباند. کاغذ کادو را آورد. گل گلی را توی کاغذ کادو پیچید. گل گلی دیگر چیزی نمی دید.
ولی تکان های زیادی حس می کرد. با خودش گفت:«خورد و خمیر شدم من را کجا می برد؟»
به جایی رسیده بودند، سرو صدای زیادی می شنید. صدای سرود خوانی بچه ها همه جا را پر کرده بود. انگار آدم های زیادی انجا بودند. گاهی دست می زدند و گاهی جیغِ شادی می کشیدند.
گل گلی خوب گوش می کرد تا بفهمد کجاست که یک دفعه تکان خورد و کاغذ کادو باز شد. دختری را دید. دختر با دیدن او از جا پرید و گفت:«هورااااا چادر نماز جشنِ تکلیفم، خیلی قشنگ است»
پیرزن دختر را بوسید و چادر را روی سر او انداخت.
گل گلی تازه فهمیده بود که به آرزویش رسیده است.
#قصه_متنی
⭐️
🌈⭐️
╲\╭┓
╭ 🌈⭐️🆑 @childrin1
┗╯\╲
10.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_های_پیامبران_وامامان
داستانی از انفاق و کمک کردن امام صادق علیه السلام به مستمندان...
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲