فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان : نمایشگاه کتاب
(انتخاب کتاب متناسب با سن)
👆👆👆
🍊
🍋🍊
🍊🍋🍊
🍋🍊🍋🍊
🍊🍋🍊🍋🍊
Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
🤩هدفدار
👀حافظه دیداری
🤓دقت توجه و تمرکز
🙌هماهنگی چشم و دست
🙌تقویت حرکات ظریف
🧠تقویت و عملکرد مغز
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
مامان همه کاره⭐️🌈
وقتایی که مریض میشم
مامان میشه پرستارم
خیاط میشه وقتایی که
من لباس پاره دارم
به گلدونای خونهمون
با مهربونی میده آب
برام لالایی میخوونه
شبا که میشه وقت خواب
خونه رو جارو میکنه
لباسا رو تا میکنه
هر چیزی رو که گم میشه
با خنده، پیدا میکنه
مامان رو خیلی دوست دارم
قدر مامانو میدونم
دلم میخواد کمک کنم
به مامانم تا میتونم
⭐️
🌈⭐️
╲\╭┓
╭ 🌈⭐️🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی تیرو کمان 😘😍🏹🏹
🏹
🌈🏹
╲\╭┓
╭ 🌈🏹🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸🍃عید نوروز🍃🌸
سبزه رو بیار آچین و واچین
نوروز آمده سفره رو بچین
دستاتو وا کن بالا بیار
شکر خدا رو به جا بیار..
نوروز آمده فصل بهاره
نم نم بارون داره می باره
ماهی کوچیک توو سفرمون
داره میگه که: فصل بهاره…
دستاتو وا کن بالا بیار
شکر خدا رو به جا بیار
#شعر
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#سرگرمی
یه کاردستی عالی برای کوچولوهای ناز
🐸🐘کاردستی فیل با خرطوم متحرک و قورباغه با زبان متحرک با استفاده از کاغذ رنگی و نی 🐘🐸
با ما همراه باشید 😘
💕
🐸💕
╲\╭┓
╭ 🐘💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🕸🕷 عنکبوت و جاروی دم دراز 🕷🕸
♡قسمت دوم♡
عنکبوت تپلی از ترس اینکه جاروی دم دراز سراغ او هم بیاید، پا به فرار گذاشت. شروع کرد به دویدن و پریدن. خودش را روی زمین سرد و خالی اتاق انداخت و فرار کرد. در همان حال او دلش برای خانهاش میسوخت. دلش میخواست یک گوشه بنشیند و گریه کند، اما چارهای نداشت، باید جان خود را نجات میداد. او تا آن روز این همه راه نرفته بود. از این اتاق به آن اتاق رفت. در اتاقها همه چیز به هم ریخته بود. سعی کرد تا خودش را زیر یکی از آن وسایل پنهان کند، اما ناگهان چشمش به منظره وحشتناکی افتاد و در جا میخکوب شد. عنکبوت دیگری را دید که یکی از پاهایش شکسته بود و داشت درد می کشید. آن عنکبوت وقتی عنکبوت تپلی را دید به او گفت: «از اینجا برو! اینجا خطرناک است! برو توی باغ خانه... آنجا خیلی خوب است.»
عنکبوت تپلی به عنکبوت پا شکسته نزدیک شد و سعی کرد او را از جایش بلند کند. عنکبوت زخمی لنگ لنگان خودش را دنبال عنکبوت تپلی کشاند و تا نزدیک ایوان آمد. عنکبوت زخمی از عنکبوت تپلی خواهش کرد که زودتر خودش را به حیاط برساند چرا که هر لحظه ممکن بود برای او هم خطری پیش بیاید.
عنکبوت تپلی نزدیک پلههای ایوان رسید. باد سرد حیاط به تنش خورد. میخواست برگردد، اما عنکبوت زخمی برای او درس عبرتی بود. با اینکه تمامی کرکهای تنش از سرما سیخ شده بود. اما سرما را بهتر از منظره آن جاروی وحشتناک میدانست.
پلهها را یکی یکی پایین پرید و پای دیواری رسید که از آجرهای سوراخ سوراخ ساخته شده بود. لابه لای سوراخهای آجری دیوار، تعداد زیادی خانههای قدیمی عنکبوت دیده میشد. تپلی فهمید که آن تارها مربوط به سالهای پیش است و مطمئن شد که هیچ جارویی به آن خانهها نرسیده است. با آنکه خیلی خیلی خسته بود خودش را به دیوار آجری رساند. از آن به سختی بالا رفت و گوشه راحتی را برای ساختن خانهاش انتخاب کرد.
.نیم ساعت بعد، عنکبوت تپلی، در خانه جدید خود در گوشهای از حیاط، مشغول استراحت بود. او خوابید و تا صبح خواب یک خانه زیبا و بیدردسر را دید. وقتی صبح چشمهایش را باز کرد، در کنار خانهاش، عنکبوت پاشکسته دیروزی را دید که تازه مشغول بافتن تار برای خانه جدیدش شده بود.
پایان...
#قصه
╲\╭┓
╭🕷🕸 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از N.N
@childrin1؛کانال دُردونه.mp3
3.41M
#قصه_صوتی
"مهربانی و دوستی"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه...mp3
3.61M
#لالایی_صوتی
"جوجو اومده پیشش کن"
👆👆👆
🐥
💚🐥
🐥💚🐥
💚🐥💚🐥
🐥💚🐥💚🐥
Join🔜 @childrin1
✨🌹به به به ماه شعبان🌹✨
چه خوبه ماه شعبان
ماه پيمبر است آن
آغاز آن سه ميلاد
حسين، عباس و سجاد
حسين امام سوم
چراغ راه مردم
امام نيكو سرشت
سرور اهل بهشت
عباس نماد وفاست
علمدار كربلاست
زيباست چو ماه گردون
شجاع و مرد ميدون
سجاد امام چهارم
نيكوترين مردم
زينت عابدان است
صبور و مهربان است
به به به ماه شعبان
همه چه شاد و خندان
نيمه ي آن به دنيا
آيد امام زمان
🌹✨حلول ماه شعبان بر شما مبارک باد✨🌹
🌹
✨🌹
🌹✨🌹
╲\╭┓
╭ ✨🌹 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸ســـــلام
💐اولین روز ماه شعبان تون بخیر
🌸امیدوارم توشه
💐امروزتون پُر باشه
🌸از سلامتی، نشاط
💐دلخوشی
🌸عاقبت بخیری
💐عشق و محبت
🌸وخوشبختی وشادی
💐دوشنبه تون پر برکت
╲\╭┓
╭🌸 💐 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🎊مژده مژده بچهها🎊
🎊عید اومده غنچهها🎊
🎊اومده ماه شعبان🎊
🎊ماه شادیِ شیعیان🎊
سلام به همهی دُردونه های عزیزم
بچههای قشنگ و خوبو تمیزم
صبح اولین دوشنبه ی ماه شعبانتون بخیر
همگی با هم تو این صبح زیبا و قشنگ بگیم:
سلام امام زمان مهربونی که یادگار همهی خوبان عالم از پیامبران و امامان مهربان ما هستید.
╲\╭┓
╭🌸 ✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سرود
💚سرود ماه شعبان❤️
🌼🌸🌺ماه، ماه میلاد سه گل 🌸🌼🌺
✨🌟👑ماه، ماه میلاد سه نور✨👑🌟
╲\╭┓
╭🌸 🌼 🆑 @childrin1
┗╯\╲
31.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
انیمیشن سینمایی #بوبو_قهرمان_کوچک
🌈تخیلی،کمدی ،هیجانی،فضایی🌈
( قسمت اول)
💕
✨💕
╲\╭┓
╭ ✨💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🤔یه کاردستی خوشگل ورنگی🎨 با بطری وبادکنک🤗🎈
👌یک خلاقیت جالب رنگی رنگی🎨
با وسایل دورریختنی
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
823.3K
#ترانه_صوتی
"حاجی فیروز"
👆👆👆
🍄
🌹🍄
🍄🌹🍄
╲\╭┓
╭ 🌹🍄 🆑 @childrin1
┗╯\╲
💕🌸قصه ی عمو نوروز 🌸💕
(قسمت اول)
ننه سرما داشت روزهای آخر ماندنش را میگذراند. دیگر نفسهایش سردی نداشت. برفهایی را که با خودش آورده بود، کمکم با گرمای خاله خورشید داشتند آب میشدند.
او باید جایش را به عمو نوروز میداد. عمو نوروز هم توی راه بود داشت میرسید. او تازه رسیده بود به پشت کوهی که آن طرف، سینه دشت قد علم کرده بود و منتظر بود که ننه سرما خودش را جمع و جور کند تا او با شادمانی و خوشحالی جایش را بگیرد و برای همه شور و نشاط و شادی را به ارمغان بیاورد … این چند روز هم گذشت و ننه سرما رخت و لباسش را جمع و جور و از اهالی خداحافظی کرد و رفت. ننه سرما که رفت عمو نوروز پایش را گذاشت به آبادی. او با خودش گل و سبزه و بهار داشت و آن را به اهالی و مردم سر راهش هدیه میداد و همین طور که میرفت پشت سرش گل و سبزه و چمن سبز میشد و رشد میکرد. عمو نوروز یکی یکی در خانهها را میزد و به آنها بهار و گل و سبزه و چمن هدیه میکرد…
و همین طور که میرفت به خانهای رسید. با شادمانی در خانه را به صدا درآورد و منتظر ماند تا کسی با شادمانی و خوشحالی در را به رویش باز کند و او بهار و گل و سبزه را به او هدیه بدهد. عمو نوروز دوباره در زد، ولی جوابی نشنید و کسی در را به رویش باز نکرد. خانه ساکت و آرام بود عمو نوروز دوباره در زد و این بار محکمتر صدا زد: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردهام … بهار …»
پیرزنی آهسته در را باز کرد.
عمو نوروز با خوشحالی سلام کرد. بلند گفت: «سلام خاله پیرزن کجایی چرا در را باز نمیکنی. نکنه خواب ماندهای. مگر بهار را نمیخواهی مگر گل و سبزه و چمن را نمیخواهی … مگر شادی و شادابی را نمیخواهی … من همه این روزها را برای تو هدیه آوردهام. خاله پیرزن همین طور که غمگین عمونوروز را نگاه میکرد با ناراحتی گفت: «کدام عید … کدام نوروز … من عید و نوروزم کجا بود … بهار و گل و سبزه و چمنم کجا بود. وقتی که من هیچی ندارم که عیدی بدهم به نوههایم و باید شرمندهشان شوم دیگر عیدم کجا بود … نوروز من کجا بود.»
عمو نوروز از حرفها و درد دلهای خاله پیرزن ناراحت شد. ولی ناراحتیاش زود گذشت و با خنده بلندی گفت: «خاله پیرزن اینکه ناراحتی ندارد من الان کاری میکنم که تو هم عید و نوروز داشته باشی و دست کرد توی بقچه بزرگش و یک کیسه پر از نخود و کشمش و گردو و پسته و فندق درآورد و چند سکه هم گذاشت کف دست پیرزن. خاله پیرزن که باورش نمیشد حسابی خوشحال شد و از ته دل خنده شادمانهای کرد و از عمو نوروز خیلی تشکر کرد و با خوشحالی گفت: «آفرین بر تو عمو نوروز … من هم بهار خواهم داشت … بهاری سبز و پر از گل و چمن … خیلی ممنون … خیلی ممنون … تو من را روسفید کردی.»
عمو نوروز هم با خوشحالی بهار را به خاله پیرزن هدیه داد و راه افتاد تا به خانههای دیگر سر بزند. او رفت و رفت تا به خانه دیگری رسید در زد و شادمان منتظر ماند تا در را به رویش باز کنند. ولی کسی نیامد عمو نوروز دوباره در زد ولی باز هم کسی نیامد و باز هم محکمتر زد و این بار زنی با ناراحتی و سر و رویی آشفته در را به روی عمو نوروز باز کرد. عمو نوروز با خوشحالی بلند سلام کرد. اما زن جوابش را به سردی داد. عمو نوروز گفت: «منم … منم عمو نوروز برایتان بهار آوردم. گل آوردهام … سبزه و چمن آوردهام …»
اما زن از ناراحتی چیزی نگفت. عمو نوروز یک مرتبه خندهاش را خورد و خوشحالیاش تمام شد. با ناراحتی گفت: «چی شده خواهر … چرا ناراحتی … چرا نمیخندی. مگه تو بهار نمیخواهی؛ مگر گل و سبزه و چمن نمیخواهی …»
زن با ناراحتی گفت: «کدام بهار … کدام نوروز … کدام گل و سبزه و چمن … من پنج تا بچه کوچک و قد و نیم قد دارم. هیچ کدامشان هم رخت و لباس عید ندارند من هم که پول ندارم برایشان رخت و لباس نو بخرم. حالا هم ماندهام که چه کار کنم. از کجا برایشان لباس تهیه کنم. آنها ناراحت و غمگین هستند. عمو نوروز کمی ناراحت شد ولی باز با خوشحالی خندهای کرد و گفت: «خواهر من اینکه ناراحتی ندارد من الان به بچههایت لباسهای قشنگ و رنگارنگی میدهم لباسهایی به قشنگی بهار …» و دست کرد توی بقچهاش و چند لباس کوچک و بزرگ و رنگارنگ، درآورد و داد به زن. زن این طور که دید یک مرتبه گل از گلش شکفت باورش نمیشد فکر کرد خواب میبیند با خودش گفت: «وای خدای من … چه لباسهای قشنگی … خدایا شکرت لباس بچههام نو شد … عمو نوروز خیلی ممنون … خیلی ممنون. تو بهار را به خانه ما آوردی. ما از تو ممنونیم.» عمو نوروز بهار را به زن و بچههایش هدیه کرد و راه افتاد تا به خانه دیگری سر بزند و بهار را هم به آنها هدیه بدهد.
ادامه دارد...
╲\╭┓
╭ 🌸💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲