🌶🐲فلفلی و دیو🐲🌶
فلفلی رفته بود جنگ
به جنگ دیو، بی تفنگ
یواشی رفت سراغش
پرید تــوی دماغـــش
دماغ به سوزش افتاد
چه کاری دست دیو داد
یک عطسه کرد و آسون
فلفلی افتــاد بیـــرون
این دفعه رفت تو سوراخ
سوراخ گوشش، آخ آخ
گوش که به خارش افتاد
دیو خودشو تکون داد
فلفلی افتاد بیرون
دیو دید و گفتش آخ جون
خم شد و اونو برداشت
توی دهانش گذاشت
فلفلی رفت تو جونش
آتیش گرفت زبونش
دوید کنار دریا
سرشو گذاشت رو موجا
دریا رو خورد، ترکید
فلفلی بیرون پرید
فلفل نبین چه ریزه
وای که چه تند و تیزه
#شعر
🌶
🐲🌶
🌶🐲🌶
join🔜 @childrin1
#بازی
🏝 شن بازی 🏖
امروزه شنبازی به قدری اهمیت دارد که در تمامی کلینیکهای مشاوره و رواندرمانی کودک، یکی از وسایل ضروری اتاق بازی محسوب میشود❗️
کودک دستهایش را داخل شن فرو کند.
وقتی خوب دستهایش پوشیده شد، از او بخواهید سعی کند تا انگشتان دو دستش از زیر شنها همدیگر را بگیرند.
همچنین از او بخواهید تا دستهایش را در زیر شنها تکان بدهد.
در مرحله بعد میتوانید روی پاهای او را هم شن بریزید و همین فعالیت را با پاهایش انجام دهید.
سپس مقداری آب در اختیار کودک قرار دهید تا تجربه جدیدی از لمس شن خیس به دست بیاورد.
👌تقویت حس لامسه
👌 تقویت تمرکز
👌 تخلیه هیجانات منفی
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🍃🐞 وقتی زهرا گم شده بود 🐞🍃
(قسمت اول)
عروسکش نازنین را محکم بغل گرفت و شروع کرد به دویدن. صدای مادر را شنید که گفت: زهرا جان! گم نشی همین اطراف بازی کن.
همین طور که نفس نفس زنان می خندید و بازی می کرد گفت :چشم مامانی دور نمی شم نازنین مراقبمه.
مادر نگران بود که نکند زهرا در شهر قم که تازه مسافر آن جا بودند گم شود. مدام نگاه و تمام حواس خودرا روی اون متمرکز می کرد.
صدای خنده های زهرا در فضای حرم حضرت معصومه(س) پیچیده بود وهمه محو تماشای صورت زیبای و خنده های شیرین او شده بودند.
تلفن مادر که زنگ خورد مشغول شد به صحبت کردن و حواس خود را از زهرا گرفت.
زهرا محو بازی با بچه ها شده بود و کم کم از حرف های مادر فراموش کرد که چه نصیحت هایی گفته بود.
هر لحظه از مادر دور و دورتر می شد تا اینکه دیگر مادرش را ندید!
هوا دیگر داشت تاریک می شد وبچه هاهم یکی یکی پیش پدر و مادر هایشان می رفتند؛ اما زهرا نمی دانست مادرش کجاست؟
سردرگم و گریان دوروبرخودرا نگاه کرد، هق هق کنان این طرف و آن طرف دوید و مادرش را صدا زد. هوا دیگر کاملا تاریک شده بود،ناراحت و نگران گوشه ای نشست وگریه کرد.
با خود گفت: کاشکی از مامانم دور نمی شدم وحواسم رو جمع می کردم، حالا باید چی کار کنم؟ من مامانم رو می خوام.
زهرا آن قدر خسته و بی حال بود که ناخواسته چشمانش را بست و به خواب عمیقی فرو رفت.روی صندلی بالباس های مرتبی نشسته بود و با تعجب اطراف را نگاه می کرد.
اطرافش پر از فرشته های درحال پرواز با یک عالمه پرنده وگل های رنگارنگ بود.
سرش را که برگرداند طاووسی دید که بایک کلاغ هم بازی شده بود و آ قای نابینایی که با یک پسر بچه هم صحبت شده بود.
سرش را برگرداند و خانمی زیبا دید که صورتی نورانی داشت. خانم، کنار او نشست وگفت :سلام دخترم اسمت چیه؟
-زهرا. اینم عروسکم هست، نازنین.
آن خانم دستی بر سر زهرا کشید و گفت:.....................
ادامه دارد.....
╲\╭┓
╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#بازی
"بازی قرآنی حفظ استقامت"
جمعی از بچه ها را در یک صف یا یک حلقه قرار می دهیم.
1⃣ نفر اول، اولین کلمه از محلی را که برای حفظ انتخاب کرده ایم را از حفظ می خواند.
2⃣ نفر دوم علاوه بر کلمه اول، کلمه دوم را هم اضافه می کند؛
و نفرات بعدی هم به همین ترتیب کلمات را اضافه می کنند.
هرکس نتوانست کلمات پیش از خودش یا کلمه ای که خود اضافه می کند را بخواند ازدور خارج می شود.
سه نفر آخری که می مانند برنده هستند.
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
هدایت شده از استیکر سلاااااام
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه_صوتی
"خوشمزه ترین نان"
با (صدای پگاه رضوی)
👆👆👆
🎲
💜🎲
🎲💜🎲
💜🎲💜🎲
🎲💜🎲💜🎲
Join🔜 @childrin1