🌈🐻 خانواده گل گلی
در یڪی از جنگلهای زیبا خرس ڪوچولوی ما به نام گل گلی با مامان و بابا خرسه و بابا بزرگ و سه تا خواهر برادر خرسش زندگی میڪرد. آنها خانوادهی شاد و مهربانی بودند. همه با هم روزها به جنگل میرفتند و میوههای جنگلی جمع میڪردند و به خانه میآوردند و برای زمستانشان انبار میڪردند. اما گل گلی قصهی ما خانوادهی شلوغ و پرجمعیت را دوست نداشت و هر روز غر میزد: من دلم میخواد تنها باشم و داشتن خانواده رو دوست ندارم، چون همه منو اذیت میڪنن.
یڪی از این روزا گل گلی به همراه خانواده اش به عروسی دایی بزرگش دعوت شد. خرس ڪوچولو گفت: من ڪلی ڪار دارم و نمیخوام با شما بیام. اولش مامان و بابا خرسه قبول نڪردند، ولی بعد ڪه اصرار گل گلی را دیدند پذیرفتند ڪه او را تنها در خانه بگذارند.
بالاخره اون روز گل گلی در خانه تنها شد و تصمیم گرفت دوستانش را دعوت ڪند. او به هر ڪدام از دوستانش ڪه زنگ میزد آنها برنامهای با خانوادههایشان داشتند. بالاخره بهترین دوستش پیرهن قرمزی به دیدن او آمد. همین طور ڪه آن دو در خانه بازی میڪردند گل گلی به زمین خورد و پایش زخم شد. پیرهن قرمزی به مامان و بابای گل گلی زنگ زد و آنها سریع به خانه برگشتند و گل گلی را به دڪتر بردند. دڪتر گفت ڪه او باید چند روز در خانه استراحت ڪند تا پایش خوب شود.
هر روز گل گلی در خانه روی تخت دراز میڪشید و شاهد محبت خانواده اش بود. مامان خرسه برای او غذاهای مورد علاقه اش را درست میڪرد و بابا خرسه ڪنار تخت مینشست و برایش داستانهای جذاب را میخواند. خواهر و برادرهای گل گلی پیش او میآمدند و با او بازی میڪردند تا حوصله اش سر نرود و هر وقت او احساس درد یا ناراحتی میڪرد آنها پایش را ماساژ میدادند و بغلش میڪردند. برادر گل گلی هر روز درسهایی را ڪه در مدرسه یاد میگرفت به او نیز یاد میداد تا خرس ڪوچولو از درسهایش عقب نیوفتد. پدربزرگ خرسه هم برای او تعریف ڪرد ڪه در بچگی او هم با شیطنت پایش را زخم ڪرده است و از گل گلی خواست ناراحت نباشد ڪه به زودی خوب میشود.
گل گلی در آن چند روز فهمید ڪه چقدر داشتن خانواده با ارزش است و آنها بسیار به او اهمیت میدهند. اگر آنها نبودند گل گلی تنها بود و با خود گفت: اگر آنها نبودند من باید تنهایی چیڪار میڪردم! همهی آنها به من ڪمڪ ڪردند تا زودتر خوب شوم و من اصلا نمیتوانم زندگی بدون آنها را تصور ڪنم.
بعد از آن اتفاق زمانی ڪه دیگر گل گلی درمان شد هیچ وقت از اینڪه با خانواده وقت بگذراند غر نزد و ۰همیشه خوشحال بود ڪه خانوادهای بزرگ دارد.
🐻
🌈🐻
╲\╭┓
╭ 🌈🐻🆑 @childrin1
┗╯\╲
معماهای ریاضی❓❓
۱) رو دفتر ریاضی
میایستم روی یک پا
پای دیگهام میکشه
دایرهها رو زیبا
۲) زاویهی قائمه
با من کشیده میشه
کدوم زاویه راسته؟
بهت میگم همیشه
۳) اندازههای کوچک
با من گرفته میشه
خطها رو صاف میکشید
با کمکم، همیشه
۴) درجه بندی دارم
از صفر تا صد و هشتاد
با من تو دفتر بکش
زاویههای زیاد
🍄 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍄
┏━━ ∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دردونه....mp3
3.61M
#قصه_صوتی
"آبی آسمون"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
3.67M
🍃❤️ لالایی کویر ( گل و ماهور) ❤️🍃
بخواب ای گل، گل زیبا
لالا لالا، لالا لالا
گل سوسن، گل کوکب
گل مریم، گل مینا
به روی مثل ماه تو
ستاره می زنه سو سو
بخواب ای ماه تابانم
لالا لالا گل شب بو
بگو آهسته زیر لب
خدای مهربان من
به امید تو می خوابم
لالا لالا گل لادن
#لالایی
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
یا امام علی النقی(علیه السلام)
🏴 بود پاکیزه و خوب
مثل گل چون باران🕯
🏴 می رسید از نفسش
عطر و بوی قرآن
🏴 همه دم سوی خدا
او هدایت می کرد🕯
🏴 از خدا پیغمبر(ص)
او حکایت می کرد
🏴 سخنانش گویی
شعر آزادی بود🕯
🏴 بهترین مرد خدا
حضرت هادی(ع)بود.
امشب، ما شیعه ها سیاه پوش غم دهمین امام، یعنی امام هادی(علیه السلام) هستیم🕯
امام هادی(علیه السلام) پدربزرگ امام زمان مهربان هستند. امشب امام زمانمون هم شال سیاه به گردن دارند
🕯شهادت امام هادی مهربان، بر امام زمان و همه شما بچه شیعه ها تسلیت باد.
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━ ∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
چهارشنبه زمستونیتون زیبـا🐻♥️
صبحتون سرشاراز مهر الهی🐻♥️
در ایـن روز معنوی از خــدا🐻♥️
برای تک تکتون میخواهم🐻♥️
شاخه های آرزوهاتون پربار
درخت عمـرتـون پر ثمر🐻♥️
و میوه های زندگیتون
خـوش رنـگ باشـه 🐻♥️
روزتـون عـالی🐻♥️
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━ ∪∪━━━┓
🐻 @childrin1 🐻
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مـــــــــــــــدرسه یِ موش ها 🐭🐭
این کارتون عروسکی نوستالژیک ماجرای به مدرسه رفتن گروهی بچه موش را روایت می کند که نام هرکدام از رفتار یا ظاهرشان گرفته شده است.
قــــــــــسمت « ۷ »
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مـــــــــــــــدرسه یِ موش ها 🐭🐭
این کارتون عروسکی نوستالژیک ماجرای به مدرسه رفتن گروهی بچه موش را روایت می کند که نام هرکدام از رفتار یا ظاهرشان گرفته شده است.
قــــــــــسمت « ۸ »
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
من میزنم از دل
با بغض صدایت
یا حضرت هادی
جانم به فدایت
این شیعه به لطفت
گردیده هدایت
یا حضرت هادی
جانم به فدایت
دل دارم و اکنون
پر زد به هوایت
یا حضرت هادی
جانم به فدایت
🥀شهادت امام هادی علیه السلام را به همه ی شما آفتابگردونی های عزیز تسلیت عرض میگوییم.🕯
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━ ∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه..._6048810710215953496.m4a
322K
#شعر شهادت امام هادی(ع)
خدا جونم، من امروز
دلم پر از غم شده
از توی باغ دنیا
یک شاخه گل کم شده
زمین چه غصّه داره
کو دَهمین فرشته؟
پر زده رفته ، حالا
خونه ش توی بهشته
شهادت بابا بزرگ مهربون امام زمان علیه السلام بر شما تسلیت باد
🖤 ∩_∩
(„• ֊ •„)🖤
┏━━━∪∪━━━┓
🕯 @childrin1 🕯
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
الگویابی
👀دقت توجه و تمرکز
🤓 دقت دیداری
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🐠آموزش کاردستی ماهی بادکنکی با استفاده از کاغذ رنگی🐠
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌈
┏━━━∪∪━━━┓
🐠 @childrin1 🐠
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_داستانهای_مذهبی
شهادت امام هادی(ع)
👆👆👆
🏴
🕯🏴
🏴🕯🏴
╲\╭┓
╭ 🕯🏴 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فلوت زن و پروانه ها
🦋قسمت اول🦋
روزی روزگاری در یک سرزمین خیلی دور، یک روستا در لبهی یک جنگل قرار داشت به نام هملین. هملین یک روستای عادی بود! اونجا مادرها و پدرها زندگی میکردن! مادربزرگها و پدربزرگها! بچهها! و حتی سگها و گربهها!
ولی این روستا فقط یک چیز نداشت و آن هم پروانه بود!
تا روزی رسید که بالاخره هملین پروانه هم داشت!
دستههای بزرگی از پروانهها از کوهها پایین اومدن و توی خیابونها پرواز کردن. پروانهها اونقدر زیاد بودن که خورشید پشت بالهای اونا پنهان شده بود.
یک فرش از پروانهها، کل خیابونها، سقفها و شیروونیها رو پوشوند!
بچههای توی روستا عاشق پروانهها شده بودن! اونا توی خیابونها و پارکها دنبال پروانهها میکردن و سعی میکردن که اونا رو بگیرن! اما پروانهها خیلی باهوش بودن و بالاتر پرواز میکردن از دست بچهها فرار میکردن و به بچهها میخندیدن!
مردم هملین، یک روز توی شورای روستا دور هم جمع شدن تا تصمیم بگیرن که چه کار باید بکنن!
شهردار گفت:
این پروانهها حسابی شهر رو شلوغ و نامرتب کردن! همه جای شهر آبی و قرمز و زرد شده!
آقای شهردار انگشتش رو بالا آورد! انگشت آقای شهردار مثل رنگین کمون شده بود!
خانم مدیر گفت:
بچهها اصلا توی مدرسه حواسشون به درس نیست! اونا همش از پنجرهها به پروانهها نگاه میکنن.
یکی از پدرها گفت:
شاید باید یک عالمه تور پروانه بخریم و همهی اونا رو بندازیم توی تله!
پس به همهی افراد روستا، یک تور پروانه دادن!
همهی مردم تلاش کردن که پروانهها رو با تور بگیرن!
اما اون پروانههای باهوش بالاتر و بالاتر پرواز کردن و بال زدن و به اونا خندیدن!
بعد از چند روز که همه نا امید شدن، آقای نانوا گفت:
من یک پسر رو میشناسم که به گرفتن پروانهها معروفه!
پس مردم هملین یک نامه برای اون پسر فرستادن و فردای اون روز، اون پسر به شورای هملین اومد!
پسر گفت: من میتونم شما رو از دست این پروانهها خلاص کنم! اما به جای دست مزد باید به مردم فقیر روستای بغلی غذا بدید! سیب و پرتقال کافی برای یک سال! فقط با این شرط من شما رو از شر این پروانهها خلاص میکنم!
ادامه دارد....
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━ ∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
فلوت زن و پروانه ها
🦋قسمت دوم🦋
مردم هملین گفتن:
ما هرکاری حاضریم بکنیم! تو از شر پروانهها خلاص شو و ما به مردم فقیر غذا میدیم!
صبح روز بعد، پسرک با یک فلوت جادویی برگشت! لحظهای که شروع به نواحتن آهنگ گوش نوازش کرد، تمام پروانهها شیفتهی آهنگ اون شدن و به دنبالش پرواز کردن! اونها دنبال پسرک پرواز کردند تا پسرک از روستا خارج شد! انگار که یک رنگین کمان زیبا پشت پسرک در حال حرکت بود.
مردم هملین به روستاشون نگاه کردن! اونها روستاشون رو پس گرفته بودن! درختها شبیه درخت بودن و دیگه زیر پروانهها قایم نشده بودن!
باد، گرد جادویی پروانهها رو هم با خودش برد. حالا دیگه بچهها هیچ چیزی نداشتن که از پشت پنجره بهش نگاه کنن! برای همین سرشون رو برگردوندن و دوباره حواسشون رو به درس جمع کردن!
شاید بچهها کمی کمتر خوشحال بودن! اما اونا مدت خیلی کمی پروانهها رو میشناختن! برای همین خیلی زود اونا رو فراموش کردن!
ولی مردم روستا انگار یک چیز دیگه رو هم فراموش کرده بودن! اونا سیبها و پرتقالها رو به مردم فقیر روستای بغلی ندادن و وقتی که پسر فلوت زن بهشون یادآوری کرد، اونا گفتن:
اینا همش چرته! اون پروانهها خودشون پرواز کردن و رفتن! تو که کاری نکردی!
پس سحرگاه فردا صبح، پسرک روی تپهی روستا ایستاد و شروع کرد به فلوت زدن! این بار پسرک یک آهنگی رو نواخت که بچهها رو شیفتهی خودش کرد. اون آهنگ باعث شد که بچهها رو به یاد جشن تولد و حبابها و ایستادن بالای کوه میانداخت.
همهی بچههای هملین با صدای موسیقی جادویی از خواب بیدار شدن و به دنبالش رفتن. همهی اونا رقصان و خندان از داخل خیابونها دنبال پسرک از روستا خارج شدن و دیگه هیچکس اونا رو ندید!
وقتی مردم هملین بیدار شدن و فهمیدن که چه اتفاقی افتاده، حسابی ناراحت و شرمنده شدن! اونا به پسرک گفتن:
ما سیبها و پرتقالها رو به مردم فقیر میدیم! فقط بچههای ما رو به ما برگردون.
ولی مشکل اینجا بود که بچهها به یک سرزمین دور جادویی پر از موسیقی رفته بودن و هر روز با پروانهها اونجا میخوندن و میرقصیدن. بچهها فهمیده بودن که عاشق بازی با پروانهها هستن و پروانهها هم فهمیده بودن که بچهها رو خیلی دوست دارن.
پسرک گفت:
بچهها حاضر نیستن که بدون پروانهها به خونه برگردن!
مردم روستا گفتن:
اشکالی نداره! فقط بچهها رو برگردون! پروانهها هم میتونن که برگردن!
و پسرک برای آخرین بار موسیقی جادویی رو نواخت و بچهها و پروانهها با هم به روستا برگشتن! و از اون روزه که روستای هملین همیشه پر از پروانهها و گردهای جادویی اون هاست!
مردم روستا برای برگشتن بچهها، یک جشن بزرگ گرفتن و به مردم فقیر روستای کناری، سیب و پرتقال دادن!
پایان
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━ ∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5837083472656599464.mp3
12M
#قصه_صوتی
"نوک بادومی"
موضوع( هدیه دادن)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
8734291387.mp3
2.7M
#لالایی_صوتی
"گل زیره"
👆👆👆
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
💜⭐️💜⭐️
join🔜 @childrin1
صبح پنج شنبه تون زیبـا🌼🌈
روزتــون بـا نشـاط 🌼🌈
لبتـون پـر از تـبسـم 🌼🌈
قلب تـون پـر از نــور🌼🌈
روزگـارتـون شـیـریـن 🌼🌈
و نعمت های الهی نصیبتـان🌈🌼
آخر هفته تون مملو از شادی و آرامش🌼🌈
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌈
┏━━━∪∪━━━┓
🌈 @childrin1 🌼
┗━━━━━━━━━┛