چهارشنبه تـون زیبـا 🟣🐝
امروزتـون پراز مـوفـقیـت🟣🐝
لحظاتتون سرشاراز آرامـش🟣🐝
دلتـون از مـحـبـت لبــریـز
تنتـون از سـلامتی سـرشـار 🟣🐝
زنـدگیتون از بـرکت جـاری
وخدا پشت پناهتون باشه🟣🐝
🟣 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟣
┏━━━∪∪━━━┓
🐝 @childrin1 🐝
┗━━━━━━━━━┛
31.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
«خرس های مهربانی»
قسمت:«چهارم»
داستان این انیمیشن در مورد خرس های مهربـانی است که در سرزمینی دور در بالای ابرها زندگی میکنند. آن ها برای نجات دنیا به نقاط مختلف سفر میکنند اما پروفسور شیطانی نقشه های آن ها را خنثی کرده و…
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤تلوزیون♤
(بهره گیری درست و به اندازه)
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
بازی مناسب گروه سنی ۵ سال به بالا
اهداف
🟣 تقویت ادراک دیداری
🟢 تقویت سرعت پردازش
🟣 تقویت دقت و تمرکز
🟢تفکر و هوش منطقی
💕
🟢💕
╲\╭┓
╭ 🟣💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
آموزش ساخت گل سر😍😍
#خودت_بساز👌🏿
«گل سر خرگوشی با استفاده از نخ کاموا»
🟡 ∩_∩
(„• ֊ •„)🟡
┏━━━∪∪━━━┓
🐰 @childrin1 🐰
┗━━━━━━━━━┛
هدایت شده از دُردونه
یه خبر خوب دارم براتون😍
❌شما هم مثل من از نق زدن/لجبازی/پرخاشگری و حرف گوش ندادنای بچه تون خسته شدین؟
من که خیلی خسته شده بودم از این وضع، تا اینکه یه روانشناس و متخصص بهم کمک کرد و مشکل بچم رو حل کردم😊
امروز دیدم کانال ایتا رو هم راه انداختن، شما هم اگه دغدغه تربیت فرزندتون رو دارید وارد کانالش بشید👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2820145586C5b4cfeab2e
راستی یه 🎁هدیه ویژه رایگان داخل کانال🎁 گذاشته که با لجبازی بچههامون چیکار کنیم! تا وارد کانال بشی میتونی دریافتش کنی😍👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2820145586C5b4cfeab2e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🐠کاردستی تنگ ماهی با گربه متحرک 🐠
✂️ ∩_∩
(„• ֊ •„)✂️
┏━━━∪∪━━━┓
🐠 @childrin1 🐠
┗━━━━━━━━━┛
🍃🍄دماغ دکمه ای🍄🍃
" قسمت دوم"
در قسمت پیش خواندیم پسری در خانواده کشاورز به دنیا آمد که روز به روز رشد می کرد و بزرگ می شد اما دماغ این پسر بچه به شکل دکمه بود و هیچ رشدی نداشت تا این که...
جادوگر با خنده های وحشتناک شروع به آواز خواندن کرد. صدایش آن قدر بلند بود که شیشه ها به لرزه درآمدند و گربه قصر به زیر پله فرار کرد و پنجه هایش را روی گوش هایش گذاشت.
دماغ دکمه ای بی چاره شب خسته کننده ای را پشت سر گذاشت. اگر فقط می توانست چیزی پیدا کند که تا به حال کسی ندیده بود ...
روز بعد او به جادوگر گفت که مردم بیرون قصر منتظر هستند و برای اون هدیه آورده اند. جادوگر با وجود سردردی که داشت هیجان زده شد و یک تاج یاقوت بزرگ که از کمد جواهرات پیدا کرده بود سرش گذاشت. در حالی سعی می کرد صدایش شبیه صدای یک ملکه باشد گفت: «هدیه آورندگان را احضار کنید.»
در باز شد و شکارچی کاخ با یک سینی نقره ای که درون آن یک ماهی خارق العاده بود وارد شد. فلس های ماهی به رنگ های قرمز و آبی و بعد سبز تغییر می کردند و می درخشیدند. دم ماهی نقره یا رنگ بود و مانند نور ماه می درخشید. گفت: «شرط می بندم تا حالا هیچ کس چنین چیزی ندیده ..»
جادوگر سریع گفت: «احمق نباش. خودش وقتی اون رو به دام انداخته، دیده» و پشتش را به دماغ دکمه ای کرد. بعد گفت: «راستی حالا که حرف به دام انداختن شد، تو می خواستی با این کلک من رو به دام بندازی؟»
دماغ دکمه ای که سعی می کرد سرخ نشود گفت: «اُه، نه سرورم، چی باعث شد شما چنین فکری کنید؟» و بعد در حالی که هیجان زده بود اضافه کرد: «من هم برای شما یک هدیه دارم.» جادوگر در حالی که یکی از ابروهایش را بالا برده بود گفت: «راستی؟» دماغ دکمه ای گفت: «سرورم، مایلم این را به شما تقدیم کنم.»
و یک ظرف که درون آن یک سیب سبز براق و یک چاقو بود را روی میز گذاشت. جاوگر فریاد زد: «یه سیب؟ این دیگه چه جور هدیه ای برای آدم مهمی مثل منه؟» دماغ دکمه ای با التماس گفت: «سرورم، داخلش رو نگاه کنید حتما خوشتون میاد.»
"هازل جادوگر" نشست و با خودش فکر کرد شاید قطعه جواهری در سیب پنهان کرده باشند. برای همین چاقو را برداشت، سیب را از وسط نصف کرد و با دقت دو نیمه ی آن نگاه کرد.
جادوگر گفت: «چی؟ کوچولوی بدجنس، این جا که چیزی نیست.» در یک چشم به هم زدن جادوگر به دود تبدیل شد و چیزی از او باقی نماند. جادوگر به درون سیبی نگاه کرده بود که هیچ کس قبلا آن را ندیده بود و طلسم جادو شکسته شده بود. پادشاه و ملکه آزاد شدند و جای خود برگشتند.
آن ها آن قدر از دماغ دکمه ای راضی بودند که او را به عنوان دوست جدیدشان به داخل قصر بردند و به خاطر او دستور دادند که هر سال، روز تولّد دماغ دکمه ای، همه دماغ هایشان را فشار دهند تا صاف شود. صاف مثله یک دکمه.
پایان...
╲\╭┓
╭ 🍄🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
1.96M
#قصه_صوتی
" لاکی کوچولو و خونه نقلیش "
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
موضوع: دوست داشتن خود(عزت نفس داشتن)
👆👆👆
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
Join🔜 @childrin1
💚🐥لالایی ترکی 🐥💚
لالای بالام جان بالام
لایلایئی بچه ام جان بچه ام
من سنه قوربان بالام
من به قربان تو بچه ام
آغلییبان باغریمی
با گریه ات قلبم را
گل ائله مه قان بالام
بیا و خون نکن بچه ام
لای لای دئدیم بویونجا
لالائی گفتم به اندازه قدت
باش یاسدیغا قویونجا
به وقتی که سرت را روی متکا گذاشتی
یات سن گول یاتاغیندا
تو در رختخواب گلت بخواب
باخیم سنه دویونجا
من نیز سیر نگاهت کنم
#لالایی
🐥
💚🐥
🐥💚🐥
╲\╭┓
╭ 💚🐥 🆑 @childrin1
┗╯\╲
💜🌼💜 🌼💜 🌼💜
🌼💜🌼💜 🌼💜
💜🌼💜 🌼💜
🌼💜🌼💜
💜🌼💜
🌼💜
💜
💜
آخر هفته تون زیبـا🌼💜
وسرشاراز عـشق وآرامش🌼💜
امیدوارم
سـلامتی خـوشبختـی مهمـان🌼💜
خونه هـاتـون و لبخـند مهمـان🌼💜
نگاهتون باشه
الـهی بـهترین ها نـصیبتـون 🌼💜
روزخـوبی داشته باشید🌼💜
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
28.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
«خرس های مهربانی»
قسمت:«پنجم»
داستان این انیمیشن در مورد خرس های مهربـانی است که در سرزمینی دور در بالای ابرها زندگی میکنند. آن ها برای نجات دنیا به نقاط مختلف سفر میکنند اما پروفسور شیطانی نقشه های آن ها را خنثی کرده و…
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
کاردستی تابلو سه بعدی جوجه کوچولو با استفاده از کاغذ رنگی🥚🐣
🥚 ∩_∩
(„• ֊ •„)🥚
┏━━━∪∪━━━┓
🐣 @childrin1 🐣
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#بازی_خلاقیت
برای دُردونه های عزیز😘
خیلی ساده و خلاقانه اسباب بازی کودکت رو خودت بساز 😊
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🐣🐦 گنجشکهای خونه 🐦🐣
دوتا پسر توی یک خونه با بابا و مامانشون زندگی می کردند؛ سهراب و سیاوش. سهراب هفت سالش بود و سیاوش چهار سال. یکی کلاس دوم و یکی آمادگی. آغاز بهار بود و تعطیلات سال نو. بچهها هر روز صبح از خواب که پا می شدند دست و روشونو می شستند و می پریدن تو حیاط بازی کنند. مامانشون تو یه سینی صبحانه می آورد براشون؛ نون و پنیر و گردو، پنیر و سبزی، کره و عسل، نیمرو.
یک گنجشک جوون یک روز نشسته بود روی دیوار. بچهها که رفتند تو خونه، اومد پایین و نونای مونده توی سینی رو خورد. سهراب داداش بزرگه از پشت شیشه دید. فرداش خرده نون بیشتری ریخت تو سینی و اینگونه شد که بچهها و این گنجشک با هم دوست شدند. چون پرهای پس گردنش از گنجشکای دیگه سیاهتر به چشم می اومد اسمشو گذاشتند گردن زاغی.
اردیبهشت شده بود. چند روز گردن زاغی پیداش نشد. بچهها ناراحت بودند تا اینکه یه روز ظهر دیدند با یک گنجشک خوشگل اومد و نشست پشت پنجره. اون یک جفت برای خودش پیدا کرده بود. بچهها نام زنش را گذاشتند ابروطلا؛ چون دور چشاش یه کم طلایی بود. بابا دو تا آجر از گوشه دیوار حیاط درآورد و یه تخته کوچک هم زیر سوراخ کار گذاشت. سهراب رفت روی نردبان و یه کم خرده خوراکی ریخت روی تخته و اینجوری گنجشکا فهمیدند که این سوراخ برای لونه اونهاست.
روز بعد گردن زاغی و ابروطلا سخت در برو و بیا بودند؛ خار و خاشاک، پشم و پنبه پیدا می کردند و تو سوراخ می بردند. شب که رسید لونه شون آماده بود؛ یه لونه گرم و نرم. خرداد اومد و مدرسه ها تعطیل شدند.
ابروطلا چهار تا تخم گذاشته بود. یک روز کلاغی دور بر خونه پرواز می کرد. لبه بام می نشست، روی سیم برق کوچه، روی دیوار حیاط. گردن زاغی و ابروطلا بدجور جیک جیک می کردند و پیدا بود ترسیده اند. سهراب فهمید که این کلاغه باید نقشه ای تو سرش باشه؛ شاید می خواد تخم های گنجشکا رو بدزده و بخوره.
با سیاوش اومدند نشستند زیر لونه گنجشکا کنار دیوار. یه قل دو قل بازی می کردند. کلاغه کلکی زد. سنگریزه ای از تو کوچه برداشت و اومد زد به شیشه پنجره. دو بار، سه بار این کارو کرد. سهراب و سیاوش گفتند این چه کلاغ دیوونه ای است، اما وقتی مامانشون اومد دعواشون کرد که چرا سنگ می زنید به شیشه و به زور بردشون تو خونه، فهمیدند که چه کلاغ کلک و حیله گری. سهراب و سیاوش به مامانشون داستان رو گفتند. مامانشون هم گفت من یک فکری دارم.
یک نخ بزرگ آوردند، یک سر اون را حلقه و قلاب کردند و گذاشتند روی تخته جلو لونه گنجشکا و یک سر دیگرش را هم کشیدند و از لای پنجره آوردند تو خونه.
کلاغه اومد رو تخته نشست و داشت تلاش می کرد با منقارش تخمارو از تو لونه بکشه بیرون، جیک جیکِ گردن زاغی و ابروطلا دوباره به هوا بود. مامان یکباره نخ و کشید و یه پای کلاغ در قلاب بند گیر افتاد. اومدند تو حیاط کلاغ رو گرفتند و سر دمش را چیدند تا اون باشه دیگه اونجا پیداش نشه و نخواد تخم گنجشک بخوره.
پس از چند هفته که جوجه ها از تخم بیرون اومدند، سر و کله گربه زردی با سه تا خال درشت سفید روی بدنش پیدا شد. شبها در لونه رو می بستند و گربه نمی تونست کاری بکنه. تخته جلو لونه را هم بچهها به باباشون گفتند تا برداره. اما این گربه خیلی زبل به نظر می اومد. یک روز سیاوش دید که از رو دیوار رفته بالا و با یک دستش خودش رو به لونه آویزون کرده و با دست دیگش سعی می کنه جوجه گنجشکا رو بکشه بیرون. سیاوش دمپایی پرت کرد طرفش و اون گریخت و رفت.
ادامه دارد...
#قصه
╲\╭┓
╭🐦🐣 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
🚫کودکان را به نمایش نگذاریم ...
این شعروبخون همه ببینن، برقص همه ببینن، این سوره قرآنو بخون و..
اینها به کودک فشار و استرس وارد میکند وعلاوه برآن تشویقهای زیادازحد دیگران کودک رامحتاج توجه وتشویق میکند.
معمولا دراینگونه مواقع تشویق های دیگران بالاتراز کاری است که کودک انجام میدهد.
این باعث میشود کودک در مسیر رشد متوقف شود.
چون می بیند با کوچکترین کارخود بالاترین حد تشویق را دریافت کرده است.
╲\╭┓
╭❤️⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه....mp3
3.92M
#قصه_صوتی
"دوست عجیب"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛