50.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
«#خونه_مادربزرگه»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت« 2»
پارت 1
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
51.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
«#خونه_مادربزرگه»
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
قسمت« 2»
پارت 2
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
🔴#خطاهای_فرزند_پروری
3⃣خطای انتظار:
🔴وقتی که از بچه انتظار داشته باشیم که بفهمه ما چی میخواهیم بگیم، اما از خودمون انتظار نداشته باشیم که واضح و درست حرف بزنیم خطا کرده ایم.
🐭 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزشی_انگلیسی
"Five senses"
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
💜توی رودخانه جا هست؟💜
هکتور، اسب آبی، تمام روز توی رودخونه بود. اون پرندهها و حشرهها و شیرها و ببرها رو میدید، اما اهمیتی نمیداد. اون یک اسب آبی بود، سلطان رودخونه. هکتور توی آبهای گلآلود دراز میکشید، و برگها و میوهها و گیاهان رو میخورد. هیچوقت ماهی یا پرنده یا حشره نمیخورد.
یک روز شیر اومد کنار رودخونه تا آب بخوره و هکتور رو دید: «میشه بیام توی رودخونه کنار تو؟» اما وقتی پنجهاش رو توی آب زد، گفت: «ولش کن. آب خیلی سرده. فکرش رو که میکنم میبینم که دلم نمیخواد بیام توی آب.» و بعد غرید و دوید توی جنگل.
هکتور اهمیتی نداد. اون اسب آبی بود، سلطان رودخونه.
ببر به کنار رودخونه اومد تا آب بخوره و هکتور رو دید: «برو اونور هکتور. میخوام بیام توی رودخونه کنار تو.»
هکتور تن بزرگش رو کنار کشید تا ببر بتونه توی آب بیاد. ببر پنجهاش رو زد توی آب: «ولش کن. آب خیلی سرده. فکرش رو که میکنم میبینم که دلم نمیخواد بیام توی آب.» و بعد غرید و دوید توی جنگل.
هکتور اهمیتی نداد. اون اسب آبی بود، سلطان رودخونه.
یک حشرهٔ چاق قرمز اومد کنار رودخونه: «هکتور، میشه بیام توی رودخونه کنار تو؟»
هکتور بدن بزرگش رو کنار کشید. حشره دوید توی آب: «ولش کن. آب خیلی سرده. فکرش رو که میکنم میبینم که دلم نمیخواد بیام توی آب.» و بعد پرواز کرد و رفت توی جنگل.
هکتور اهمیتی نداد. اون اسب آبی بود، سلطان رودخونه.
یک پرندهی آبی با شکم نارنجیرنگ روی تنهٔ درختی نزدیک رودخونه نشست: «هکتور، من نمیخوام بیام توی آب. میخوام یک ماهی بخورم. توی رودخونه ماهی هست؟»
هکتور گفت: « توی رودخونه یک عالمه ماهی زندگی میکنن.»
پرنده نوکش رو کرد توی آب، یک ماهی شکار کرد و پرواز کرد و رفت توی جنگل.
هکتور اهمیتی نداد. اون اسب آبی بود، سلطان رودخونه. چشمهاش رو بست و دوباره به خواب رفت.
🌻 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1،کانال دُردونه_5949802123381180621.mp3
3.6M
#قصه_صوتی
"گرگی در لباس میش"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
کانال دُردونه._326715147139680090.mp3
5.42M
#لالایی_صوتی
"بپر برو تو رختخواب"
(حمید جبلی)
👆👆👆
🌛
⭐️🌛
🌛⭐️🌛
╲\╭┓
╭ ⭐️🌛 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌿 🍃 🌿 🍃 🕊
🍃 🌿 🍃 🕊
🌿 🍃 🕊
🍃 🌿
🌿 🕊
🍃
🕊
ســـ🥰ــ✋ـــلام
چهارشنبه 2 اسفند ماهتون عالی🕊🍃
و چـون صـدای پـرندگـان🕊🍃
شـاد و پـرانـرژی
دلتـون خـانـه ی عـشق🕊🍃
زنـدگي تـون شیـرین و 🕊🍃
دنیاتون غرق درشادی و آرامش🕊🍃
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛