«داستان کودکانه درباره نظم دارای مضامینی پرمحتوا برای کودکان می باشد و اگر شما تمایل دارید فرزندتان را با مفهوم نظم و ترتیب آشنا سازید بهتر است این داستان ها را برای او بخوانید.»
🟢«داستان کودکانه درباره نظم با مضامین پرمحتوا»
یه پسر کوچولوی شیطونی بود به اسم نیما که همیشه وقتی از مدرسه میومد لباساش و روی تخت مینداخت و میرفت جلوی تلویزیون فیلم میدید و با اسباب بازی هاش بازی میکرد.
مادر نیما همیشه بهش میگفت که لباساش و مرتب کنه و اسباب بازی هاشو از وسط خونه جمع کنه تا خراب نشن.
ولی نیما به حرف مامانش گوش نمیداد و همیشه همون جوری که جلو تلویزیون کارتون میدید خوابش میبرد و مامان و باباش وسایلش و جمع میکردن.
تا یه روز نیما از مدرسه اومد و ناهارش تند تند خورد و رفت جلوی تلویزیون تا کارتون مورد علاقه اش رو ببینه و با ماشین هاش بازی کنه.
مامانش که خیلی خسته بود سمت اتاق خواب رفت و گفت نیما من میرم یکم بخوابم یادت نره وسایلت رو جمع کنی.
نیما هم مثل همیشه سرش رو تکون داد ولی اصلا حواسش به حرف مامانش نبود.
چند ساعتی نگذشته بود که نیما یادش افتاد تکلیف مدرسه اش رو انجام نداد و رفت اتاقش تا از تو کیفش تکلیف هاش رو در بیاره و انجام بده.
مامانش که تازه بیدار شده بود و داشت از اتاق خواب درمیومد؛ پاش روی یکی از ماشین های مسابقه ای نیما رفت و لیز خورد و پاش محکم به میز وسط خونه خورد و موقع افتادن سرش به زمین خورد نیما که از سر و صدا بیرون اومده بود با دیدن مامانش ترسید و گریش گرفت از طرفی هم میدونست که مامانش حسابی دعواش میکنه چون به حرفش گوش نکرده بود.ه
مامانش همون جوری که سرش و گرفته بود بلند شد و نیما رو بغل کرد وگفت پسر گلم اگه اسباب بازی هاتو بعد بازی جمع کنی هم اسباب بازی هات کم تر گم میشن و سالم تر میمونن هم کسی آسیب نمیبینه.
نیما هم که خوشحال شده بود مامانش حالش خوبه، صورت مامانش رو بوسید و قول داد که همیشه وسایلش رو جمع کنه و مواظب باشه که جایی ولشون نکنه و بلند شد که وسایلش رو جمع کنه و مرتب تو قفسه ها بذارتشون.
مامان نیماهم خوشحال از این که نیما وسایلش رو جمع می کرد بلند شد و ماشین مسابقه ای خورد شده رو جمع کرد تا توی پای کسی نره وبه کسی صدمه نزنه.
«بچه ها این داستان کوتاه به ما یاد میده که حرف پدر مادر ها همیشه از روی محبت و دوست داشتنه و جمع کردن وسایلمون باعث میشه که به پدر و مادرمون کمک کنیم و از وسایلمون هم خیلی خوب نگهداری کنیم امیدوارم این داستان در مورد داستان کودکانه در مورد بی نظمی را دوست داشته باشید .»
تا یه داستان دیگه خداحافظ.
♧ ∩_∩
(„• ֊ •„)♡
┏━━━∪∪━━━┓
♡ @childrin1 ♧
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1،،.کانال دردونه.mp3
4.48M
#قصه_صوتی
" روباهی در یک روز برفی"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
4_308275972069654710.mp3
3.2M
#لالایی_نوستالژیک
"گنجشک لالا"
👆👆👆
⭐️
🌓⭐️
⭐️🌓⭐️
╲\╭┓
╭ 🌓⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿 🌸
🌸
🌸
🍃🌸آغـــاز
🍃🌸ســــال 1403
🍃🌸بــر شمــا مــبــارکــــــ بــاد
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 فرخـنـده بـاد 🌸
🌸بر شما مقدم بـهار🌸
عیدتون مبارک😍😍
🐠 ♡ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐠♡
┏━━━∪∪━━━┓
🐠 ♡ @childrin1 🐠♡
┗━━━━━━━━━┛
🌱 🌱 🌱 🌱
🌱 🌱 🌱 🌸
🌱 🌱 🌸
🌱 🌸
🌱
🌸
پنج شنبه بهاریتون زیبـا🍃🌸
وسرشـار از عـشق وآرامـش🍃🌸
امیدوارم
سـلامتی خـوشبختـی مهمـان🍃🌸
خونه هاتـون و لبخـند مهمـان🍃🌸
نگاهتون باشه
الـهی بـهترین ها نـصیبتـون🍃🌸
ایـام عیدتـون به شـادی🍃🌸
🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
«بامزی»
قسمت : پنجم
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
«بامزی»
قسمت : ششم
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
🟢تربیت فرزند اجتماعی
سعی کنید به حرفهای کودک خود با دقت کامل گوش دهید و هرگز به جملات او نخندید حتی اگر بی معنا و اشتباه هستند،
با همدیگر به تماشای کارتون بنشینید و در پایان از او بخواهید در مورد آنچه دیده است صحبت کند.
🐭 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
🍄🔮خانه تکانی موش کور🔮🍄
توی یه مزرعه سبز زیر درخت بلوط موش کور خونه داشت. موش کور زیر درخت سوراخی کنده بود و خونه ای با صفا برای خودش ساخته بود. سنجاب کوچولو داخل تنه درخت و خانم کلاغه بالای درخت بلوط و خانم خار پشت مهربون کنار بوته های توت فرنگی خونه ای برای خودشون ساخته بودن و زندگی می کردن. فصل بهار نزدیک بود و موش کور تصمیم گرفت خونه تکونی بکنه, وقتی به اتاقاش نگاه کرد دید چقدر وسایل اضافی داره, باخودش گفت: من نمی دونم با این همه وسایل اضافه چکار کنم. تو این فکرها بود که یهو یکی در زد, موش کور در رو باز کرد و دید خانم خارپشت مهربونه گفت: سلام دوست خوبم. موش کور گفت: سلام کاری داشتید؟ خار پشت مهربون گفت: بله، وسایل گردگیری و نظافت اضافه داری به من قرض بدید؟ بعدا برات میارمشون، موش کور با مهربونی جواب داد، بله الان براتون میاورم. موش کور داخل خونه رفت و دید چند تا جارو داره و کلی دستمال اضافه، یک دونه جارو و یه دونه دستمال به خار پشت داد و گفت : این وسایل اضافه است و احتیاجی به اون ها ندارم مال خودت باشه. خارپشت مهربون تشکر کرد و رفت. دوباره صدای تق تق در اومد، موش کور گفت: کیه؟ خانم سنجابه جواب داد منم، موش کور در و باز کرد و با مهربونی گفت: سلام بفرمایید سنجاب خانم، خانم سنجابه گفت: موش کور عزیز می خوام خونه تکونی کنم ولی جارو ندارم ، یه جارو داری به من بدیی؟ موش کور گفت: چند لحظه صبر کنید الان میام، موش کور رفت داخل و خونه یه جارو و یه دستمال و یه سطل براش آوردش و به خانم سنجابه گفت: این وسایل برای خودتون باشه من نیازی بهشون ندارمخانم سنجابه خوشحال شد و از موش کور تشکر کرد و رفت. موش کور وارد خونش شد و شروع کرد به جا به جا کردن وسایل و تمیز کردن اون ها. دید بازم کلی وسایل اضافه داره همه رو جمع کرد و به بیرون خونه برد. و بقیه وسایل خونه رو حسابی تمیز کرد و برق انداخت و سر جاشون چید. خانم کلاغه هم که به وسایل براق خیلی علاقه داشت، اومد و از وسایلی که موش کور بیرون گذاشته بود با اجازه موش کور چند تایی رو جدا کرد و به بالای درخت توی لانه اش برد. چند روزی گذشت و حیوانات جنگل مخصوصا اون هایی که توی درخت بلوط، داخل مزرعه خونه داشتند کارها شون تموم شده بود و منتظر بهار بودند. یک روز موش کور که در حال استراحت بود، در خونه اش رو زدن, در را باز کرد دید خارپشته مهربونه, بعد از کلی سلام واحوال پرسی خارپشت برای تشکر از محبت های موش کور، روی خارهای پشتش کلی توت فرنگی جمع کرده بود آورد داد به موش کور و رفت. هنوز موش کور توی خونه اش نرفته بود که سنجاب از بالای درخت صداش زد، صبر کن موش عزیز در رو نبند، موش گفت: چی شده سنجاب خانم! گفت: بیا این بلوط ها رو برای شما چیدم، موش کور هم سبدی آورد و بلوط ها رو گرفت و تشکر کرد و تو خونه اش رفت. صبح روز بعد خانم کلاغه هم یک دسته گل زیبا برای موش آورد و ازش برای وسایلی که بهش داده بود تشکر کرد، موش کور هم به خانم کلاغه گفت: بعداز ظهر به خونه من بیا مهمونی داریم و همه دوستان مون هم دعوت هستند. خانم کلاغه خوشحال شد و رفت. موش کور خانم سنجابه و خارپشت مهربون رو هم دعوت کرد. بعد از ظهر که شد همه دوستان موش کور به خونه اش اومدند و دیدن به به! موش کور یه کیک توت فرنگی خوشمزه درست کرده و گل های خانم کلاغه رو توی گلدون رو میز گذاشته. موش کور گفت: همگی اینجا جمع شدیم تا منتظر بهار باشیم تا از راه برسه و اومدنش و همگی با هم جشن بگیریم. پرستو که پیام بهار رو همه جا میبرد، از راه رسید و با صدای بلند فریاد زد دوستان بهار اومده, از خواب زمستونی بیدار بشید. موش کور و دوستانش همه خوشحال شدند کلی جشن گرفتند کیک خوردن و خندیدن و شادی کردن و تا شب را کنار هم بودن. همگی از این که دوستان خوبی برای هم هستند خوشحال بودن, و خوشحال تر از اینکه بهار از راه رسیده و هوا خوب شده و بیشتر می تونند کنار هم باشند.
#قصه
🔮
🍄🔮
🔮🍄🔮
Join🔜 @childrin1
@childrin1....کانال دردونه.mp3
3.39M
#قصه_صوتی
" سوسمار مهربون"
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه(2).mp3
2.51M
#لالایی_صوتی
جنوب(دریا)
🌴
🌞🌴
🌴🌞🌴
╲\╭┓
╭ 🌞🌴 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_5900002742088239459.mp3
3.84M
#قصه_صوتی
"پسر هیزم شکن "(قسمت اول)
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
1_961217294.mp3
2.9M
#لالایی_صوتی
"لالایی به زبان ترک"
(Uyu melekYuzlum)
👆👆👆
💚
🌈💚
💚🌈💚
Join🔜 @childrin1