eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
13.4هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
139 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه نمیخوای فرزندت برای حل مشکلاتش دروغ بگه این قصه رو واسش بخون در یک جنگل بزرگ و سرسبز بچه زرافه ای به نام "راکی" زندگی می کرد راکی عاشق بازی بود اما دوستانش او را بازی نمی دادند. راکی یک کار زشت یاد گرفته بود که به همه آسیب میزد، حتی به خود او دوستان راکی بخاطر همین کار زشتش با او بازی نمی کردند راکی به طرز عجیبی ایستاده بود و در حال فکر کردن بود. راکی فکر کرد و فکر کرد اما راه حلی به ذهنش نرسید. او کلافه شده بود که فکر خوبی پیدا نکرده است. در این زمان یک مار که کمی شبیه او بود او را دید مار به راکی نزدیک  شد، لبخندی زد و گفت: واااای خدایا دارم خواب میبینم؟ یه نفر پیدا شد که دقیقا شبیه منه خدایا شکرت!". راکی نگاه غم آلودی داشت. او هنوز ناراحت بود. با چشمانی خیس به مار نگاه کرد و گفت: راکی فکر کرد و فکر کرد اما راه حلی به ذهنش نرسید. او کلافه شده بود که فکر خوبی پیدا نکرده است. در این زمان یک مار که کمی شبیه او بود او را دید مار به راکی نزدیک  شد، لبخندی زد و گفت: واااای خدایا دارم خواب میبینم؟ یه نفر پیدا شد که دقیقا شبیه منه خدایا شکرت!". راکی نگاه غم آلودی داشت. او هنوز ناراحت بود. با چشمانی خیس به مار نگاه کرد و گفت: و بعد به مار گفت شما با من دوست میشی؟". مار خندید و با صدای بلند جواب داد: " الللللبته که دوست میشم تو دقیقا مثل خودمی حتما راکی از اینکه توانسته بود با دروغ دوست جدیدی پیدا کند خیلی خوشحال بود مار گفت خب! بگو ببینم خونتون کجاست؟" راکی اگر راستش را میگفت، مار متوجه دروغ او می شد برای همین تصمیم گرفت دوباره دروغ بگوید. راکی گفت : " اون کوه رو میبینی؟ اون که خیلی دوره یه گودال بزرگی داره که اون خونه ماست!". مار و راکی در حال حرف زدن بودند که ناگهان دوستان مار سر رسیدند مار از دیدن دوستانش خیلی ذوق زده شد. او خیلی سریع دوست جدیدش را به بقیه معرفی کرد. یکی از مارها گفت: " خب پس بریم کنار اون درخت بازی کنیم. زود باشید بریم!". اما اگر راکی از جایش تکان می خورد، همه می فهمیدند که او یک زرافه ست نه مار برای همین دوباره همان کار زشت را انجام داد راکی گفت مامانم گفته از اینجا تکون نخور. اگه میخوایم بازی کنیم همینجا بازی کنیم!". همه مارها موافقت کردند سپس یکی از مارها که توپش را آورده بود گفت: " پس سر بازی میکنیم نباید توپ بخوره زمین باید با سرمون توپ رو روی هوا نگه داریم.". همه بچه ها موافقت کردند و بعد شروع به بازی کردند تا اینکه توپ نزدیک راکی شد و به پایین افتاد یکی از مارها فورا سمت توپ رفت و پاهای راکی را دید. او ترسید و با صدای لرزان فریاد زد: وااای! بهمون دروغ گفته. این یه زرافه ست بچه ها مار نیست. و بعد توپ را با دهنش گرفت و بالا آورد همه مارها از کار زشت راکی خیلی ناراحت شده بودند راکی هم از اینکه دروغ گفته بود خیلی شرمنده بود همه مارها او را ترک کنند اما ماری که شبیه او بود روبرویش ایستاد مار واقعا ناراحت بود چون فکر میکرد که فریب خورده است اما راکی را ترک نکرد به او نگاه کرد و گفت: " دروغ گفتن راه خوبی نیست دروغ کار زشتیه که ما رو از بقیه دور میکنه. اگه مشکلی برات پیش اومد باید راستشو بگی. تا با پدر و مادرت بتونی اون مشکل رو حل کنی دروغ راهش نیست. پایان... ♥️        ∩_∩        („• ֊ •„)♥️    ┏━━━∪∪━━━┓ 🌿    @childrin1🌿    ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«کاردستی بره با استفاده از بطری» ✂️       ∩_∩        („• ֊ •„)✂️    ┏━━━∪∪━━━┓    ❤️ @childrin1❤️    ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1،کانال دردونه.mp3
3.83M
"موسی و مرد قصاب" با صدای (خاله شادی) 💗 ∩_∩ („• ֊ •„)💗 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 🌙 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه.mp3
4.92M
✨🌛خواب پارچه ای🌛✨ دختر خوبم، ناز و عزیزم پسر ریز و تر و تمیزم  آفتاب سر اومد، مهتاب می‌تابه بچۀ کوچیک، آروم می‌خوابه لالا لالایی، لالا لالایی بادوم خونه، پستۀ خندون صورت ماهت، گل تو گلدون چقدر شیرینی، قند تو قندون برات می‌خونم، از دل و از جون لالا لالایی، لالا لالایی چیک و چیک وچیک، صدای بارون داره می‌باره، از تو آسمون شبنم می‌زنه، رو گل و ریحون خدای خوبم، ممنونم ممنون تیک و تیک و تیک، ساعت بی‌تابه خاله قورباغه، توی مردابه واسه بچه‌هاش، قصه می‌خونه خوابشون میاد، اینو می‌دونه لالا لالایی، لالا لالایی # لالایی ✨ ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ 💚 @childrin1 ✨ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃    🍃     🌱    🌱     🌱   1403/3/9   🌱    🌱     🍃    🌸     🍃       🍃    🌸     🌱              🌱           🌱              🌸              🌸            🌸                      ســـ🥰ــ✋ـــلام روز قشنگ بهاریتون بخیرونیکی🕊🌸 و چـون صــدای پـرنـدگان 🕊🌸 شـاد و پـرانـرژی دلتــون خـانـه ی عـشـق 🕊🌸 زندگیتون شیرین ودنیاتون غـرق در شـادی و آرامـش🕊🌸 چهارشنبه تون عالی و پراز موفقیت🕊🌸 ‌‌‎‌‌‌‎ 🍃🌸   ∩_∩        („• ֊ •„)🌸🍃    ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃  @childrin1 🍃    ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۴۳ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
36.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۴۴ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
‍ «قصه کودکانه برای قدردانی از پدر و مادر» روزی در یک روستای جادویی پسرکی با نام امیر علی در خانه ای زندگی می کرد. امیر علی یک پسر شجاع و باهوش بود که همیشه با انرژی و شادابی به اطرافیانش خدمت می کرد. او از روزهای جادویی خود لذت میبرد. اما امیر علی گاهی اوقات دچار فراموشی میشد او بعضی از روزها قدردانی از تلاشها و محبتهای بی پایان پدر و مادرش را فراموش میکرد. پدر و مادر امیر علی همواره در کنار او بودند و بهترین راهنما و دوست او بودند. آنها همه تلاش خود را میکردند تا امیر علی را به فردی خوشحال و موفق تبدیل کنند یک روز امیر علی در حال بازی با دوستانش در جاده های۶ جادویی روستا بود. درختان بلند و سرسبز برروی جاده سایه انداخته بودند و امیر علی و دوستانش مانند پرنسس ها و شوالیه ها در حال جستجوی ماجراجویانه ای برای یافتن گنجینه بودن ناگهان امیر علی به طور اتفاقی به یک جعبه جادویی برخورد کرد. امیر علی نزدیک جعبه رفت و با چشمانی متعجب به جعبه جادویی نگاه ميکرد جعبه شگفتی به امیر علی گفت من میتونم خواسته تو رو برآورده کنم امیر علی گفت: راستش من یه وقتایی دچار فراموشی میشم و یادم میره که از پدر و مادرم تشکر کنم جعبه شگفتی به او گفت: امیر علی عزيز من قدرت تشكر وقدردانی را به تو هدیه میکنم تو میتوانی از این قدرت استفاده کنی و به پدر و مادرت بگویی چقدر از تلاش ها و مراقبت هایشان سپاسگزاری امیرعلی با چشمانی لبریز از شوق و ذوق از جعبه جادویی تشکر کرد. سپس با خلاقیت و قدرت جادویی که در اختیار داشت نامه ای را به پدر و مادرش نوشت. در این نامه او با کلماتی شیرین و صمیمی از پدر و مادرش تشکر و قدردانی کرد و از محبتها و تلاشهای بی دریغشان سپاسگزاری کرد. روز بعد امیر علی با نامه ای در دست پیش پدر و مادرش رفت. آنها با شوق و شگفتی نامه را خواندند. هنگامی که امیر علی نامه را - به پدر و مادرش داد لحظه جادویی رخ داد. با خواندن هر کلمه از نامه یک نور درخشان با انرژی مثبت از آن بیرون میزد و اتاق پر از رنگ ۰و شادابی میشد. پدر و مادر امیر علی ب لبخندی عمیق ۶ و با لبخند به او خسته نباشید میگفت و روزهایی که پدر برایش خوراکی یا وسیله هایی که دوست داشت را میخرید او را در آغوش میگرفت و از او تشکر میکرد. امیر علی روزها در خانه به مادرش کمک میکرد و برای پختن غذاهای لذیذی که مادرش برای او درست میکرد کلی تشکر میکرد امیر علی میدانست که پدر و مادرش چقدر او را دوست دارند و هرروز برای آرامش و خوشحالی او در حال تلاش هستند. او با قدرت جادویی که بدست آورده بود همیشه به یاد داشت که برای زحمتهایی که پدر و مادرش برای او میکشند تشکر و قدردانی کند. «با این قصه به صورت غیر مستقیم به فرزندت یاد بده که واسه زحمتهایی که مامان بابا براش میکشند ازشون تشکر و قدردانی کنه» پایان... 🌻 ∩_∩ („• ֊ •„)🌻 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1🦜کانال دردونه.mp3
34.1M
"موش خاکستری" با صدای (پگاه رضوی) 🐭 ∩_∩ („• ֊ •„)🐭 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌻 @childrin1 🌻 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1دُردونه..mp3
2.47M
لحاف ابری💚⭐️ شب تو آسمون ماه هم خوابیده لحافی از ابر  رویش ڪشیده از توی جنگل  از اون پایینا صدایی می‌آد صدایی تنها   ماه مهربون دستش می‌گیره یه چتر ابری تا پایین می‌ره لالا لالایی، تق و تق و تاق دارڪوبه بخواب بی نور چراغ لالا لالایی، جیڪ و جیڪ و جیڪ باید بخوابی گنجشڪ ڪوچیڪ   لالا لالایی گردوی غلتون وقت خوابته سنجاب شیطون لالا لالایی لالایی لالا بچه ها شده وقته خواب حالا   رو بالش نرم لحاف رنگی همه ببینید خوابهای شیرین لالا لالایی لالالایی لالالایی لالالایی   قور و قور و قور صدا آشناست از توی برڪه قورباغه آنجاست برگ نیلوفر جای خوابشه بالش نداره هی بیدار میشه   ماه مهربون دلش می سوزه از یڪ تیڪه ایر بالش میسوزه بچه قورباغه آروم می خوابه باز تو آسمون مهتاب می تابه   لالا لالایی لالایی لالا بچه ها شده وقته خواب حالا 💚 ∩_∩ („• ֊ •„)💚 ┏━━━∪∪━━━┓ ⭐️ @childrin1 ⭐️ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸             🌸    1403/3/10 🌱    🌸     🌱    🌸    🌱          🌱             🌱       پنج شنبه بهاریتون زیبـا🌸🍃 روزتون پر از مهربانی 🌸🍃 الهی که آخر هفته تـون پـر از 🌸🍃 برکت ،شادی و آرامش 🌸🍃 و دل خـوش باشـه بـا آرزوی بـهتـرین ها بـرای شمـا 🌸🍃 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃 @childrin1 🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۴۵ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
36.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم نگاه زیبای شما 😍 «خاله ریزه» قسمت : ۴۶ ☘ ∩_∩ („• ֊ •„)🐚 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐚 @childrin1 ☘ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اینجوری آمادگی جسمانی کودکت را بالا ببر» 💜اهداف بازی💜 🟣تقویت عضلات شانه ای 🟣تقویت دونیم کره مغز بالا بردن قدرت عضلات شانه یی چه فایده یی برای کودکم دارد؟؟؟ «یادت باشه تمام فعالیت هایی که قرار هست چه در دوران مدرسه چه در دوران بعد مدرسه مثل انواع مشاغل کودکت به شدت به عضلات شانه ای نیاز داره پس با بازی تقویتش کن»😍 🌻 ∩_∩ („• ֊ •„)🌻 ┏━━━∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
‍ «اگه میخوای فرزندت خشم رو کنترل کنه این قصه رو واسش بخون» یکی بود یکی نبود خیلی سال پیش روی کره زمین اتفاق عجیبی افتاد آن زمانها که دایناسورها زندگی میکردند، یک بچه دایناسور سبزرنگ سر از تخم بیرون آورد. این بچه دایناسور، انگار با بقیه بچه ها فرق داشت. او واقعا عجیب و خاص بود پدر و مادرش اسم او را "جک" گذاشتند. جک تقریبا مثل همه بچه دایناسورها بود، اما سعی میکرد روز به روز بهتر شود. روزها میگذشت و جک بزرگتر میشد او از همان اول خیلی تلاش کرد تا به خوبی حرف بزند آواز بخواند، بدود و حتی شنا کند. با اینکه جک کوچک بود اما خیلی قدرتمند بود. یک روز که با دوستانش بازی میکرد متوجه موضوعی شد. او فهمید که وقتی کسی عصبانی میشود نعره میکشد و بعد از دهانش آتش بیرون می دهد. او این کار را در بقیه هم دیده بود حتی در دایناسورهای بزرگی که در اطرافش زندگی میکردند جک نشست و با خودش فکر کرد او به خودش گفت: " خیلی برام راحته که هر وقت عصبانی شدم مثل همه نعره بکشم و سعی کنم همه جا را به آتش بکشم اما من یه بچه قدرتمند و خاص هستم پس باید خشمم رو بهتر بشناسم. ". سپس پیش دوستانش رفت تا با آنها بازی کند او میخواست ببیند وقتی عصبانی میشود چه اتفاقاتی در درونش می افتد. جک واقعابچه عجیب و خاصی بود. جک مشغول بازی بود که یکی از بچه ها به او حرف زشتی زد. جک خیلی عصبانی شد اما او بچه مودبی بود به دوستش گفت: " بهتره سعی کنی مودبانه تر حرف بزنی و بعد از بازی خارج شد و کنار یک درخت بزرگ نشست او حالا فرصت داشت تا خشمش را بهتر بشناسد. او چشمانش را بست و با همه بدنش سعی کرد این احساس را در درون خودش پیدا کند جک متوجه شد که وقتی عصبی میشود شکم و سینه و بزن هنگامی که جک این صدا را شنید، سریع چشمانش را باز کرد او گفت: آها فهمیدم پس چرا هر کس عصبانی میشه فورا همه جا رو آتیش میده اونا فورا به حرف این صدا گوش میکنن و همه جا رو آتیش میدن اما حالا من این صدا رو میشناسم. من از اون قوی ترم معلومه که به حرفش گوش نمیکنم. اون باید به حرفم گوش کنه!". جک باز هم مثل بقیه رفتار نکرد او توانسته بود چیز مهمی را کشف کند. او کشف کرد که وقتی یک نفر به او حرف زشتی میزند عصبانی میشود بعد این خشم در شکم و سینه و دست هایش خانه می کند و یکی به او میگوید که باید همه جا را آتش بزند. اما جک به حرف آن صدا گوش نکرد. او خیلی قوی بود به آن صدا گفت : " اگه به حرفت گوش کنم، یعنی بچه ضعیفی هستم اگه به حرفت گوش کنم و همه جا رو آتیش بدم رفتارم اصلا مودبانه نیست تازه اینطوری خودم و بقیه هم اذیت میشیم پس به حرفت گوش نمیکنم. سپس به آرامی بلند شد و پیش دوستانش رفت. او به خودش افتخار می کرد. چون توانسته بود مثل بقیه وقتی خشمگین و عصبانی میشود آن را کنترل کند و به صدای مغزش گوش نکند. او رفت و این راز مهم را به دوستانش و همه دایناسورهای جنگل گفت. آنها هم سعی کردند مثل جک، خشم شان را بهتر بشناسند تا به خودشان و بقیه آسیب نزنند. حالا هیچ آتشی در جنگل نبود برای همین جنگل از همیشه آرام تر و خوشحال تر بود. پایان... 🐝 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛