eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
141 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸             🌸   1403/3/24  🌱    🌸     🌱    🌸    🌱         🌱              🌱 پنج شنبه قشنگتـون بـخیر 🌸🍃 براتون آرزو می کنم یک روز پــر از آرامــش 🌸🍃 یک عالمه شادی از ته دل ساعاتی دوست داشتنی🌸🍃 یک عالمه دلخوشی و آخـر هـفـتـه ای پـر از 🌸🍃 خاطرات قشنگـــ و ماندنی🌸🍃 در کنار عزیزانتون داشته باشید بـا آرزوی بـهـتـریــن هـا بـرای شمـا 🌸🍃 🍃 ∩_∩ („• ֊ •„)🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقاشی قورباغه با کمک دست✋🏻 🎨 ∩_∩ („• ֊ •„)🎨 ┏━━━∪∪━━━┓ 🟢 @childrin1 🟢 ┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت همه جا رو بهم میریزه این قصه رو واسش بخون» بالای بلندترین کوه جادوگر پیری زندگی می کرد. جادوگر هزاران سال عمر داشت. او بچه های زیادی را در جنگل سرسبز و بزرگ دیده بود. بچه هایی که بزرگ شده بودند و حالا خودشان بچه داشتند. جادوگر مهربان دوست داشت همه بچه های جنگل شاد باشند و وقتی بزرگ شدند هم زندگی خوبی داشته باشند. برای همین او دوست داشت به آنها کمک کند. یک روز جادوگر مهربان جارویش را برداشت و سوار آن شد. او میخواست بچه های کوچولوی جنگل را از نزدیک ببیند. جادوگر با جاروی جادویی اش پرواز کرد و به جنگل آمد. اما وقتی روی علف های خیس راه میرفت حس و حال خوبی نداشت. انگار او داشت اذیت میشد. با خودش گفت جنگل عجب جایی شده. نمیشه به راحتی راه رفت هر جا پاتو میذاری یه وسیله ای میاد زیر پات و بهت آسیب میزنه کاش از جاروی جادوییم پایین نمیومدم!" سپس جادوگر مهربان دوباره سوار جارویش شد و در جنگل به پرواز درآمد. همینطور که پرواز میکرد حیوانات کوچولوی جنگل از تعجب شاخ در آورده بودند آنها برای بار اول بود که جادوگر را میدیدند. بچه ها ترسیده بودند و از شدت ترس به آغوش مادرشان پناه بردند مامان خرسی گفت وای جادوگر مهربون اومده بچه ها. حتما میخواد بهمون کمک کنه بچه ها بعد از شنیدن این حرف ضربان قلبشان آرام شد. بچه ها یکی یکی از آغوشهای مادر خود جدا شدند و همه به جادوگر مهربان سلام کردند.جادوگر مهربان از جارویش پایین آمد همینکه پایش را روی علف ها گذاشت دوباره یک وسیله بازی زیر پایش آمد و پاهایش در گرفت. جادوگر مهربان فهمیده بود که بیشتر بچه ها بی نظم هستند. و او خوب میدانست که برای حال خوب و شاد بودن باید بچه ها یاد بگیرند تا نظم را رعایت کنند به همین خاطر، به بچه های جنگل سلام کرد و گفت: " من الان یه داروی جادویی درست میکنم. این دارو رو هرکی به صورتش بزنه یه اتفاق عجیبی میفته". و بعد دیگ بزرگش را ظاهر کرد و شروع به ساختن داروی جادویی کرد. همه بچه ها و حیوانات جنگل منتظر بودند که این دارو چکار میکند. آنها خیلی کنجکاو شده بودند صبر کردند و صبر کردند تا بالاخره داروی جادویی درست شد جادوگر مهربان گفت : " خب، حالا کی حاضره داروی جادویی رو بزنیم بهش؟ روباه که خیلی شیطون و شلخته بود گفت: " من من من میخوام! و بعد جادوگر مهربان چوبش را برداشت داخل دیگ بزرگ کرد و هم زد ،سپس چوب را بیرون آورد در هوا چرخاند و به طرف صورت روباه کوچولو گرفت. همین که کمی از داروها روی صورت روباه کوچولو ریخت همه بچه ها و حیوانات جنگل حالشان بد شد. هیچ کس دوست نداشت به روباه نگاه کند. اما خود روباه متوجه این رفتار عجیب بقیه نشد.به جادوگر مهربان گفت چرا همه حالشون بد شد و رفتن پشت درختا قائم شدند؟ بچه شیر از پشت درخت بلند گفت : " برو خودتو توی آب ببین میفهمی برو! روباه که حسابی کنجکاو شده بود با سرعت به سمت رودخانه رفت و صورتش را نزدیک آب برد ۶ چرخاند و به سمت صورت روباه گرفت و دوباره صورت او مثل اولش شد. بعد همه بچه ها و حیوانات جنگل پیش جادوگر مهربان آمدند. بچه شیر گفت وای وقتی جای چشم و گوش و دهنت عوض شده بود خیلی حالمون بد شد چقدر خوبه که الان هر کدومشون سر جای خودشون هستن!". جادوگر مهربان خندید و گفت آره درسته بچه ها جنگل رو ببینید. هیچی سر جای خودش نیست همه جا اسباب بازیهای شما پخش و پلا شده. الان صورت جنگل مثل صورت روباه شده واقعا حال منو بد کرده. ". بچه ها که یاد صورت روباه افتادند گفتند آره آره باید جمع کنیم. باید هر کدوم رو بذاریم سر جای خودش وگرنه کم کم حال خودمونم بد میشه!" و بعد همه باهم اسباب بازی ها را مرتب سر جای خودگذاشتند و صورت جنگل دوباره خوشگل شد. پایان... 🌻 ∩_∩ ‌ ‌(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩🌻 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه_6010331526980437547.mp3
6.32M
"امیر کوچولو اجازه بگیر" موضوع: بی اجازه به وسایل کسی دست نزنیم با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
4_308275972069654710.mp3
3.2M
"گنجشک لالا" 👆👆👆 ⭐️ 🌓⭐️ ⭐️🌓⭐️ ╲\╭┓ ╭ 🌓⭐️ 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
@childrin1.کانال دُردونه_5967661739859248900.mp3
2.87M
" میمون و پلنگ" (با صدای پگاه رضوی) 👆👆👆 🎲 ❤️🎲 🎲❤️🎲 ❤️🎲❤️🎲 🎲❤️🎲❤️🎲 Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه._6041790779444167199.mp3
8.41M
"لالایی به زبان هندی" 👆👆👆 💜 ✨💜 💜✨💜 ✨💜✨💜 💜✨💜✨💜 Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸              🌸                  🪴    🌸     🪴    🌸     1403/3/26          🪴             🪴    شنبه 26 خرداد ماهتون بخیروخوشی🌸🍃 امـیـدوارم شـروع هفته تـون بـا🌸🍃 بهترین لحظه ها وموفقیتها🌸🍃 گـره بـخوره و سرشـاراز خیرو بـرکت🌸🍃 و لبـریز از آرامـش بـاشه 🌸🍃 روز و هفته خـوبـی داشته باشید🌸🍃 🍃 ∩_∩ ‌ ‌(⁠✷⁠‿⁠✷⁠)⁩ 🍃 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 🌸 @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐مسواک💐 🟢 ∩_∩ („• ֊ •„)🐝 ┏━━━∪∪━━━┓ ♡ @childrin1 ♡ ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«آموزش نام حیوانات » 🐸 ∩_∩ („• ֊ •„)🐰 ┏━━━∪∪━━━┓ 🐯 @childrin1 🐝 ┗━━━━━━━━━┛
«با این قصه دیگه فرزندت تو اتاق خودش میخوابه» یکی بود يكي نبود. خانم و آقای کانگورو با دو پسرشان به نام هاي اسكيبي و اسپيدي در جنگلي زندگي میکردند. پسرهای خانم کانگورو در داخل کیسه اش بودند و با مادرشان به هر طرف مي رفتند و غذا هایی که مادرشان پیدا می کرد را می خوردند. روزها می گذشت و بچه کانگوروها بزرگ و بزرگ تر می شدند، کیسه خانم کانگورو براي هر دوی آنها خيلي تنگ شده بود. آنها هر روز با هم دعوا می کردند و هر کدام جاي بيشتري مي خواستند. خانم کانگورو به آنها می گفت که دیگر به اندازه کافی بزرگ شدند تا روي پاي خود بایستند اما آنها قبول نمیکردند و می گفتند ما دوست داریم همیشه در کیسه تو باشیم. هرچه بچه کانگوروها بزرگتر می شدند وزنشان هم بیشتر میشد و راه رفتن و پریدن برای خانم کانگورو سخت تر میشد. روزي از روزها خانم کانگورو دیگر نتوانست راه برود و کمرش به شدت درد گرفت. آقا کانگورو جغد دانا را صدا کرد تا خانم کانگورو را معاینه کند. وقتي جغد دانا دید بچه ها هنوز هم در کیسه مادرشان هستند، تعجب کرد و گفت تا زمانی که اینها در داخل کیسه هستند خانم کانگورو نمي تواند راه برود چون کمرش آسیب دیده و نمیتواند وزن زیاد را تحمل کند. بچه ها خیلی ناراحت بودند که باعث این اتفاق شدند ولی باز هم از کیسه بیرون نیامدند. یک روز صبح که آقا کانگورو سر کار رفت بچه ها گرسنه شدند و از مادرشان خواستند که به دنبال غذا بروند، اما مادرشان نتوانست از جایش بلند شود. نزدیک عصر بود و از بابا کانگورو هم خبري نبود. بچه ها که دیگر نمی توانستند گرسنگی را تحمل کنند آرام آرام از کیسه بیرون آمدند و به دنبال غذا رفتند. خانم کانگورو که خوابش برده بود با بوی خوبی که به مشامش رسید از خواب بیدار شد. او چیزی را که مي ديد باور نمی کرد. بچه ها غذای خيلي خوشمزه اي درست کرده بودند. آقا کانگورو هم از راه رسید و مانند خانم کانگورو هم تعجب کرد و هم خوشحال شد. خانم کانگورو که حالا بار سنگینی در کیسه اش نبود از جا بلند شد و چهار تايي شروع به خوردن غذا کردند. بعد از شام بابا کانگورو خبر خوبی را به آنها داد. بابا کانگورو تصمیم داشت حالا که بچه ها بزرگ شدند و از کیسه بیرون آمدند برایشان اتاق مجزایی درست کند و يك تخت دو طبقه قشنگ هم با چوب برایشان بسازد. بچه ها از شنیدن این خبر کلی ذوق کردند. فردای آن روز آقا کانگورو مشغول شد و يك اتاق خواب جداگانه برای کانگوروها ساخت و داخلش تخت دو طبقه زیبایی هم قرار داد. کانگوروها از آن شب به بعد در اتاق خودشان و روی تخت قشنگشان می خوابیدند و خانم کانگورو هم کمر دردش خوب شد و چهار تايي با خوبی و خوشی زندگی می کردند. 🟣 ∩_∩ ‌ ‌(⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠)⁩. 🟣 ┏━━━ ∪∪━━━┓ 💜 @childrin1 💜 ┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دُردونه_5837083472656599464.mp3
12M
"نوک بادومی" موضوع( هدیه دادن) با صدای ماندگار( مریم نشیبا) 👆👆👆 🔮 💈🔮 ╲\╭┓ ╭ 🔮💈 🆑 @childrin1 ┗╯\╲
8734291387.mp3
2.7M
"گل زیره" 👆👆👆 ⭐️ 💜⭐️ ⭐️💜⭐️ 💜⭐️💜⭐️ join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکشنبه 27 خرداد ماهتون عـالی🌺🍃 روز عرفه مـبـارکـــــــــ🌸🍃 خـدایا دراین روز معنوی🌺🍃 به حرمت عطرخـوش کعبه🌸🍃 ن خــیـر و بـرکـت ســلامـتـی و  🌺🍃 خـوشبخـتی را نصـیب ه‍ـمه بـگـردان 🌸🍃 🍃🌸 ∩_∩ („• ֊ •„)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🍃🌺@childrin1 🌺🍃 ┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ سلام عزیزای دل شکوفه های سرشار از مهربونی ظهرتون بخیر☀️ امروز روز عرفه است. روز دعا و نیایش.🤲 بیایید اولین دعامون باشه ظهور امام مهربون ❣اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج ❣ ✋دست هامون رو به نشانه ادب و احترام قرار بدیم روی قلبمون و بگیم: ✨السّلامُ عَلَیک یا صاحِبَ الزمان ✨ ✨سلام بر شما ای صاحب و آقای زمان✨ ╲\╭┓ ╭ ⭐️🍃 🆑 @childrin1 ┗╯\╲