@childrin1کانال دُردونه(1).mp3
4.42M
⭐️💜 لالایی 💜⭐️
لالا لالا گل کاشی
یه خونه توی نقاشی
لالا لالا گل پسته
پدر بار سفر بسته
لالا لالا گل سوسن
نخای رنگی و سوزن
لالا لالا گل مهتاب
بدوزم نقش تو در خواب
لالا لالا گل نازم
سپند آویز می سازم
لالا لالا گل نرگس
که بد بر تو نیاد هرگز
لالا لالا گل زیره
نشه روزت شب تیره
لالا لالا گل ریزم
به گوشت طوق میاویزم
لالا لالا گل ارزن
الهی پیر بشی فرزند
لالا لالا گل زردم
پناه پیری و دردم
لالا لالا گل لادن
نگهدارت خدای من
لالا لالا گل چینی
بخوابی خواب خوش بینی
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
join🔜 @childrin1
🌸 🌸 🌸 1403/4/19
🌱 🌼 🌱 🌼 🌱
🌱 🌱
سه شنبه تـون زیـبـا و بینظیـر 🌼🍃
امـروزتـون پـر از بـهترینها
زنـدگیتان پـراز باران بـرکت🌸🍃
دلتـان پـراز
نغمه ها ی خوش زنـدگی🌼🍃
و جـاده زنـدگيتـان پـر از 🌸🍃
شکوفه های سلامتی وتندرستی
نگـاه خـــدا هـمراه لحـظه هـایتان 🌼🍃
🍃 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🌼
┗━━━━━━━━━┛
45.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«پینوکیو»
قسمت : ۱۴ پارت ۱
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«پینوکیو»
قسمت : ۱۴ پارت ۲
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
⛔️#هفت-رفتاری که فرزندت را با آن فلج می کنی....
3⃣حامی افراطی نباش
درسته که بعضی مواقع باید از کودکان حمایت کنیم ولی اگه همیشه و همه جا بخواهیم این کار رو بکنیم خیلی اشتباهه؛ برای این که یاد بگیره از حقش دفاع کنه با بازی و نمایش بهش یاد بدین.
4⃣بلندش نکن
وقتی زمین میخوره یا یه آسیب خیلی کوچیک میبینه فوراً بلندش نکنید و بذارید خودش تلاش کنه و از جا بلند شه ولی باهاش همدردی کنید.
(البته اگه به شدت زمین نخوره)
ادامه دارد...
🟡 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی
تقویت دو نیمکره چپ و راست مغز👌
اگه میخوای سرعت پردازش مغز فرزندت افزایش پیدا کنه و دقت و تمرکزش تقویت بشه حتما در طول روز بازی هایی که آگاهانه هر دو نیمکره چپ و راست مغز و درگیر میکنه انجام بده👌
🧩 ∩_∩
(„• ֊ •„)🧩
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت خیلی عجله میکنه این قصه رو واسش بخون»
روزی روزگاری در یک جنگل شاد، حیوانات زیادی باهم زندگی میکردند. در این جنگل هر روز مسابقه برگزار میشد. هر روز حیوانات زیادی با هم مسابقه میدادند. آنها از صبح تا شب خوش میگذراندند.
یک روز گرگ جدیدی وارد جنگل شاد شد. او خیلی زبر و زرنگ و فرز بود برای همین تصمیم گرفت در مسابقه آن روز جنگل شرکت کند گرگی فکر میکرد اگر از همه جلو بزند و یا سریعتر کارش را تمام کند اول میشود اما بازی این جنگل فرق داشت. مسابقه شروع شد و داور کنار یک درخت بزرگ ایستاد. همه شرکت کننده ها دور از داور و روی یک خط ایستاده بودند داور سوت زد و همه حیوانات با سرعت دویدند. گرگی هم با سرعت میدوید ،ناگهان داور چراغ قرمز را بالا آورد. همه حیوانات بعد از دیدن چراغ قرمز ایستادند. اما گرگی که خیلی دوست داشت اول شود همچنان با سرعت میدوید. او به آخر خط رسید و خیلی خوشحال بود فکر میکرد برنده شده است. اما داور به او گفت: بعد از دیدن چراغ قرمز واینستادی تو عجله کردی قانون رو رعایت نکردی پس باختی گرگی خیلی ناراحت شد با خودش گفت : " اشکال نداره فردا هم مسابقه میدم بهشون نشون میدم که من خیلی قوی ام!". مسابقه فردا شروع شد. در این مسابقه قناری داور بود. قناری گفت : " هر وقت آواز خوندم همه باید برقصین. اگه آوازم قطع شد باید فورا بی حرکت بمونین و بعد شروع به آواز کرد. همه با شادی میرقصیدند گرگی هم میرقصید. گرگی تلاش میکرد تا قشنگ و سریع برقصد تا برنده شود. او در حال رقصیدن بود که ناگهان صدای آواز قطع شد.
همه حیوانات بعد از ساکت شدن قناری بی حرکت ماندند. اما گرگی که دوست داشت فورا اول شود، با سرعت میرقصید. داور فورا سوت زد و به گرگی گفت چون نتونستی خودت رو کنترل کنی و با قطع شدن آهنگ واینستادی، سوختی. از بازی باید بیای بیرون گرگی از بازی بیرون آمد یک گوشه نشست و خیلی ناراحت بود. بز پیر به گرگی نزدیک شد و گفت میفهمم که ناراحتی خیلی متاسفم. تو واقعا دوست داشتی برنده بشی و نشد!". گرگی سرش را با ناراحتی تکان داد و گفت " آره ناراحتم. اما یاد گرفتم که عجله کار شیطونه یاد گرفتم برای بهتر بازی کردن باید یه وقتایی صبر کنم باید بتونم خودمو کنترل کنم.
پایان....
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
🟣 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1،کانال دُردونه.mp3
4.18M
#قصه_صوتی
💚چشم پزشک💚
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
1_1247612559.mp3
2.84M
#لالایی_صوتی
"بنیامین بهادری"
👆👆👆
💜
⭐️💜
💜⭐️💜
Join🔜 @childrin1
🌸 🌸 🌸 1403/4/20
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
روز قشنگ تابستونیتون بخیرونیکی🌸🍃
امـروزتان مملو از آرامـش 🌺🍃
مهر و محبت
نشـان لبخـنـد خــــدا 🌸🍃
در زندگی ست
ان شا الله نگـاهش🌺🍃
تـوجه و لبخـنـدش
و بـرکت بـی پایانـش 🌸🍃
همیشه شامل حالتون بشه🌺🍃
چهارشنبه تون زیبـا و پراز بهترینها🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃🌺@childrin1 🌺🍃
┗━━━━━━━━━┛
45.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«پینوکیو»
قسمت : ۱۵ پارت ۱
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتون_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«پینوکیو»
قسمت : ۱۵ پارت ۲
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
#سرگرمی
«#خودت_بساز»
🤩با استفاده از بادکنک و لیوان کاغذی.🤩
کانال دردونه رو دنبال کنید و هر روز ایده های جالب ببینید.😍🐝
🌼 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌼
┏━━━∪∪━━━┓
🐝 @childrin1🐝
┗━━━━━━━━━┛
«اگه میخوای فرزندت اسباب بازی هاش رو دور بندازه این قصه رو واسش بخون»
روزی روزگاری بچه خرگوش زبر و زرنگی در یک جنگل زیبا زندگی می کرد. اسم این بچه خرگوش زبر و زرنگ "ماهور" بود. ماهور با بچه های جنگل دوست بود. او همه آنها را خیلی دوست داشت. " اما بیشتر وقت ها با "جیمی بازی میکرد ماهور و جیمی خیلی دوستان خوبی بودند خانه آنها به هم نزدیک بود و بعضی وقت ها به خانه هم میرفتند و بازی می کردند.
یک روز ماهور از مادرش اجازه گرفت تا به خانه جیمی برود. مادر گفت: باشه عزیزم صبر کن با هم بریم خونه جیمی شون!" و بعد با ماهور به خانه جیمی رفتند وقتی به خانه جیمی رسیدند ماهور با سرعت دوید و در زد جیمی در را باز کرد و از دیدن ماهور چشمانش برق میزد. وقتی ماهور و مادرش وارد خانه شدند، جیمی گفت:"
ماهور بیا بریم اتاق من بازی کنیم ماهور با خوشحالی دست جیمی را گرفت و رفتند نزدیک اتاق که شدند جیمی گفت: " بزار اول من برم چون اتاقم خیلی شلوغه بعد تو بیا فقط مراقب باش پاهاتو روی اسباب بازی ها نذاری که دردت میگیره ها!". سپس جیمی با شرمندگی در اتاقش را باز کرد. او با احتیاط وارد اتاقش شد و گفت ماهور! حالا بيا داخل فقط لطفا مراقب باش!".
ماهور همه حواسش را جمع کرد تا اسباب بازی ها زیر پایش نیایند. بالاخره ماهور به سختی وارد اتاق جیمی شد آنها نشستند و سعی کردند بازی کنند اما هر کدام از اسباب بازیهای جیمی یکجای اتاق افتاده بودند بازی کردن سخت شده بود ماهور از این وضع اتاق کلافه و عصبی شده بود و جیمی هم خجالت میکشید. ماهور که خیلی کلافه شده بود پیش مادرش رفت و گفت: " مامان میشه بریم خونه خودمون؟! ماد موافقت کرد و بعد از خانه جیمی بیرون آمدند در راه ماهور که اخمهایش توی هم رفته بود گفت: مامان خیلی توی اتاق جیمی بد بو خیلی عصبی شدم کلی وسیله به درد نخور و اضافی داشت اماهیچکدومشون رو دور ننداخته بود. خوب شد برگشتیم دیگه دوست ندارم با جیمی دوست باشم!". مادر دستهای ماهور را به گرمی نوازش کرد و گفت" میفهمم عزیزم! بهتر بود که جیمی قدر اتاقش رو میدونست و انقدر شلوغش نمیکرد. اما جیمی دوست تویه میتونی بهش کمک کنی تا قدر اتاقشو بدونه؟ دقیقا مثل خودت!". ماهور که آرام آرام قدم بر میداشت و هنوز ناراحت بود کمی فکر کرد ناگهان یک فکری به سرش زد و گفت آره مامان پیدا کردم.
میشه جیمی و مامانش رو واسه فردا خونمون دعوت کنیم؟". مادر با نظر ماهور موافقت کرد و جیمی و مادرش را دعوت کرد. جیمی به همراه مادرش به خانه ماهور رفتند. ماهور سلام کرد و بعد به جیمی گفت: میای بریم اتاق من بازی کنیم؟". جیمی خوشحال شد و گفت آره بریم فقط اول تو برو داخل اتاقت!". ماهور لبخندی زد و گفت: نه خواهش میکنم اول شما بفرمایید.". جیمی با نگرانی در اتاق ماهور را باز کرد وقتی در باز شد دید اتاق ماهور خیلی مرتب و تمیز است و بعد وارد اتاق شد. جیمی یک خرده تعجب کرده بود و گفت تو هم یه عالمه اسباب بازی داری. اما کجان؟
چرا انقدر اتاقت تمیزه و مرتبه دارم توی اتاقت کیف میکنم!". ماهور کنار دوستش نشست و گفت: اول بگو ببینم میدونی ما چند نوع اسباب بازی داریم؟ جیمی با چشمانی گرد شده گفت: " چی؟ اسباب بازی فقط یک مدل داریم دیگه ماهور لبخندی زد و گفت: "آها! خب پس نمیدونی من میگم ما سه نوع اسباب بازی داریم. اول اسباب بازیایی هستند که هنوزم سالمن و قشنگن ما این اسباب بازیا رو توی اتاقمون نگه میداریم مدل دوم ، اسباب بازی هایی هستن که قدیمی شدن اما یکم سالمن اونا رو میتونیم ببخشیم به بقیه بچه ها و مدل سوم اسباب بازیایی هستن که قدیمی و خراب شدن و باید بندازیمشون توی آشغالی جیمی گفت " آها، پس تو بعضی اسباب بازیاتو دور انداختی و بعضیا رو بخشیدی... ماهور با افتخار گفت آره درسته. اما جیمی بلند بلند میخندید. ماهور گفت: چی شده میخندی؟ جیمی گفت من نه میبخشیدم، نه مینداختم دور حتی اسباب بازیای کهنه توی جنگلم بر میداشتم!". ماهور وقتی حرف جیمی را شنید از خنده دلش را گرفت بعد جیمی گفت: " پس منم بعضیا رو میبخشم. بعضیا رو میندازم. البته اگه ببینم اسباب بازیای دور ریختنیم
یه قسمتیش بدرد میخوره اول اونو جدا میکنم و بعد میندازم دور!".
ماهور گفت: " آره این عالیه مثلا اگه چشمای عروسک دور ریختنیت قشنگه میتونی برداری و جای دیگه استفاده کنی!".
پایان...
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
4_6050809751204267080.mp3
1.56M
#قصه_صوتی
" خورشید وستاره کوچولو"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه؛_6025820330101048364.mp3
2.28M
⭐️💜لالایی خراسانی (گل فیروزه)💜⭐️
لالایی چرخ نخ تابی
به آوازش تو می خوابی
لالا لایی گل غوزه
سفید و سبز و عنابی
لالا سیب و انار من
لالایی زعفران من
بخند ای دونه مروارید
که لبخندت جهان من
برو لولوی صحرایی
بازم شب شد تو اینجایی
نیایی پیش فرزندم
که سهم توست توتنهایی
لالا لالا، لالاش میاد
چشام بر در، باباش میاد
بازم با یک بغل پنبه
صدای کفش پاش میاد
لالالالا به مشهد شی
به پای تخت حضرت شی
اگر بازم عنایت شه
به ماه این زیارت شی
لالالالا گلم لالا
که وقت خوابته حالا
ببین تو آسمون شب
گل مهتاب اومد بالا
#لالایی
╲\╭┓
╭ ♥️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه_5929289634453391254.mp3
4.55M
#قصه_صوتی
" چولی قزڪ"
با صدای( پگاه رضوی)
👆👆👆
🏵
🎗🏵
🏵🎗🏵
Join🔜 @childrin1