🍏 🍏 🍏 1403/6/19
🌱 🍏 🌱 🍏 🌱
🌱 🌱
سـ🥰✋ـلام
دوشنبه 19 شهریور ماهتون عالی🍏🍃
الهی حال دلتون خـوب باشه🍏🍃
امروز از خــدا میخواهم🍏🍃
هـر آنچه بـهترین هست🍏🍃
برایتان رقم بزند
روزی فراوان دلی خوش🍏🍃
و شـادیـهای بـی پایان
لحظاتـتـون زیـبـا و قـشنگــــــ🍏🍃
🍃🍏 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🍏🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃. @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
44.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«#گل_پامچال»
قسمت : اول ( پارت ۳ )
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
31.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«#گل_پامچال»
قسمت : اول ( پارت ۴ )
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
اگه میخوای فرزندت خودش رو بپذیره و دوست داشته باشه این قصه رو واسش بخون
کلاس نقاشی تموم شد همه بچه ها با خوشحالی از کلاس بیرون میومدند اما سیاوش ناراحت بود او با کسی حرف نمی زد، چون فکر میکرد هیچ کاری رو نمیتونه انجام بده. اونطور که دلش می خواست نقاشی اش خوب نبود او همه راه رو ناراحت بود. وقتی به در خونه رسید سگ مهربونش رو دید. سگ از اینکه سیاوش ناراحت بود، غمگین شد و دلش میخواست اونو خوشحالش کنه. واسه همین سیاوش رو با خودش تا جای دربچه جادویی
برد.
سیاوش که تا حالا این دریچه رو ندیده بود پرسید: این چیه؟ چرا منو اینجا آوردی؟ سگ مهربون واق واق کرد و وارد دریچه جادویی شد. سگ ناپدید شد سیاوش هم برای نجات سگش فورا سمت دریچه جادویی پرید و ناگهان وارد دنیای جدیدی شدند. اونها وارد دنیای غول ها شدند. سگ مهربون واق واق کرد و از سیاوش خواست تا در دنیای غولها قدم بزنند اونها در حال قدم زدن بودند که به غول بزرگ رو دیدند که خیلی خوب میجنگد.
سیاوش از جنگیدن و حرکتهای قشنگ غول بزرگ لذت برد. اما کمی هم ترسیدند. سپس تصمیم گرفتند از اونجا دور بشن. سیاوش و سگش پا به فرار گذاشتند که ناگهان صدای دلنشینی شنیدند. اونها سمت صدا رفتند و یک چیز عجیبی دیدند پشت درخت و استادن و غول هنرمندی رو دیدند که خیلی خوب ساز میزنه دوباره سیاوش کلی لذت برد تا اینکه صدای تق و تقی شنید.
وقتی صدای تق و تق اومد سگ مهربون هم واق واق کرد و دوست داشت بره ببینه این صدای تق تق از کجا میاد دوباره سیاوش و سگ مهربون به سمت صدا رفتند هر لحظه این صدا بلند و نزدیک تر میشد. تا اینکه از دور یک غول مهندس رو دیدند که سعی داشت چیز جدیدی درست کنه سیاوش و سگ مهربون خیلی آروم آروم پشت درخت رفتند و غول مهندس رو نگاه کردند. غول مهندس داشت با چیزهای دور ریختنی و وسایل الکی یه چیز جدید درست می کرد.
سیاوش باز هم از دیدن اون غول داشت کیف میکرد. ناگهان به صدای مهربونی شنیدند. صدای مهربون داشت حرفای قشنگی میزد. دوباره سیاوش و سگ مهربون کنجکاو شدند و به سمت صدا رفتند. اونها رفتند و رفتند تا غول مهربونی رو دیدند که روی یک تپه نشسته او داشت با حرفای قشنگی که میزد به یک نفر کمک می کرد تا حالش بهتر شود. سیاوش گوشاشو تیز کرد و خوب گوش میداد. واقعا حرفای قشنگی به گوش سیاوش میرسید و او لذت میبرد.
سیاوش با دقت به غولهایی که دیده بود فکر کرد. او با سگش گفت: خوش به حالشون ببين واقعا غولها بایدم خوشحال باشن اونا کارای خیلی قشنگی رو خیلی خوب میتونن انجام بدن خوب میجنگن! خوب ساز میزنن چیزای قشنگ میتونن درست کنن خیلی خوب میتونن حرف بزنن بایدم خوشحال باشن. بعد با همه ترسی که داشت به غول مهربون نزدیک شد بعد پرسید میشه با این چیزایی که اینجا ریخته واسم یه ماشین درست کنی؟ تو مهربونی بهم کمک کن!". غول مهربون لبخندی زد و گفت: من بلد نیستم کارای مهندسی و ساختن بلد نیستم!". سیاوش که لبخند غول مهربون رو دید تعجب کرد و بعد پرسید: " خب! از اینکه بلد نیستی ناراحت نیستی؟ تو خیلی راحت میگی بلد نیستم!".
غول مهربون با صدایی آروم و ملایم جواب داد: " آره مهندسی بلد نیستم اما خوب بلدم با همه حرف بزنم من به خودم و این قدرتم افتخار میکنم. سیاوش از غول مهربون تشکر کرد و با سگ مهربونش به سمت دریچه جادویی رفتند. اونها از دنیای غول ها بیرون اومدن حالا دیگه سیاوش ناراحت نبود. اتفاقا به خودش افتخار می کرد. او از سگ مهربونش تشکر کرد و بهش گفت تو امروز با این کارت یه چیز مهمی رو بهم یاد دادی تو یاد دادی که همه هر کاری رو بلد نیستن خب! من بلد نیستم خوب نقاشی بکشم اما خوب میتونم فوتبال بازی کنم. حتی ساز بلد نیستم اما خیلی خوب میتونم با بقیه حرف بزنم. من به خودم
افتخار میکنم سگ مهربونم!".
#پایان
#قصه_آموزشی
🟡 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 🟢
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟡
┗━━━━━━━━━┛
4_5990098017653360626.mp3
3.99M
#قصه_صوتی
"چشم دکمه ای"
با صدای (خاله شادی)
👆👆👆
🦋
🎨🦋
🦋🎨🦋
╲\╭┓
╭🦋🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه...._326715147139680188.mp3
2.54M
#لالایی_صوتی
" بالش ابری"
👆👆👆
🍓
🍇🍓
🍓🍇🍓
╲\╭┓
╭ 🍇🍓 🆑 @childrin1
┗╯\╲.
4_5942842270611932078.mp3
4.67M
#قصه_صوتی
" شیر و آهو"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1کانال دُردونه.mp3
8.97M
🍒💕 گل آلو 💕🍒
لالا لالا گل آلو
لبای سرخت آلبالو
دو چش داری مثه آهو
دو لپ داری مثه هولو
موهات ابریشم نرمه
دل مادر به تو گرمه
لالا لالا تا تو رو دارم
تو این دنیا چی کم دارم
لالا لالا لالا لالا
لالا کن نو گل بابا
#لالایی
╲\╭┓
╭ 🐞🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸 🌸 🌸
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
1403/6/21
🌸روز قـشنگتون بخیرو شـادی
🌱امروزتـان مملو از آرامش
🌸و پــراز اتفـاقـات زیبـا
🌱بـراتـون روزی پــر از
🌸لطـف خــــداونــد
🌱دلـی آرام زنـدگی گـرم
🌸و یک دنیا سلامتی آرزومندم
🌱چهارشنبه تـون زیبـا و بـر وفق مـراد
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌱. @childrin1 🌱
┗━━━━━━━━━┛
49.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«#گل_پامچال»
قسمت : دوم ( پارت ۱ )
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
37.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_نوستالژی
تقدیم نگاه زیبای شما 😍
«#گل_پامچال»
قسمت : دوم ( پارت ۲ )
☘ ∩_∩
(„• ֊ •„)🐚
┏━━━∪∪━━━┓
🐚 @childrin1 ☘
┗━━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خودت_بساز
تفکر فضایی جزء ضروری رشد کودک
این شبیه ساز به کودکان کمک می کند تا اشکال هندسی را تشخیص دهند و ترسیم کنند، اشیاء را تجزیه و تحلیل و تشریح کنند، اجزای تشکیل دهنده آنها را نام ببرند، اشیا را بسازند و آنها را اصلاح کنند.
اغلب کودکان به دلیل کمبود در تسلط بر مفاهیم ریاضیات ابتدایی و مشکلات در نمایش انتزاعی تصاویر فضایی سه بعدی، مشکلات یادگیری دارند.
این شبیه ساز به کودک شما کمک می کند: ✓ بهتر اشکال و اندازه اشیاء را درک کند.
💚 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 💜
┏━━━∪∪━━━┓
🧡 @childrin1 💛
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
دوران کودکی، دوران کودکی کردن و تمرین زندگی است؛ دوران بزرگسالی نیست.
وقتی لباسهای مجلل و گران قیمت تن کودک می کنیم، دائما او را تحت فشار می گذاریم
که لباست رو کثیف نکنی.
چرا لباس بچه ها را راحت انتخاب نمی کنیم که اگر کثیف شد حرص نخوریم که همه چیز در زندگی حول محور رشد (تحول) است بازی کردن و کثیف کردن به رشد کودک کمک میکند.
🟢 پس لباس پوشیدن بچه ها را دقت کنیم.
🐭 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت از مسخره شدن میترسه این قصه رو واسش بخون»
صدای خنده ها پارک را خوشحال کرده بود همه بچه ها غرق در شادی بودند هوا هم فوق العاده بود اما روی صندلی پارک پسری نشسته بود چشمهای او خیلی غمگین بود. آرش از دور
او را دید پیش او آمد و نشست و پرسید به نظر ناراحتی رفیق!". پسر به آرش نگاه کرد و گفت آره چون یکی از بچه های مهد همیشه منو مسخره میکنه فکر میکنم خیلی بی عرضه هستم!". آرش به او نزدیکتر شد و گفت: پس بهتره قصه پسری که از پینه ها فراری بود رو بشنوی.
روزی روزگاری در یک شهر قشنگ پسری زندگی می کرد. اسم این پسر ویکی" بود. او اصلا لباس هایش را دوست نداشت لباسهای او پر از پینه های رنگی رنگی بود. هر کدام از پینه ها یک جور بوی بدی میداد. برای همین همیشه دوست داشت از شر این پینه های بدبو خلاص شود. او فکر کرد و فکر کرد تا راهی برای خلاص شدن از این پینه های بدبو پیدا کرد راه او این بود" دنبال بهانه باش تا پینه های بدبو رو به بقیه بچسبونی اینطوری راحت میشی!".
ویکی بعد از پیدا کردن راه حل بلند شد و بشکن زد و بیرون رفت. او وارد جمع بچه ها شد تا با آنها بازی کند "سو" هم آنجا بود. سو دختر بازیگوشی بود که عاشق کتاب بود دست او یک کتاب قشنگ بود و آن را از خود جدا نمیکرد با اینکه سو کتابش را در دست داشت اما خیلی خوب بازی میکرد و یکی نمیتوانست مثل سو بازی کند. برای همین عصبانی شد و فورا پینه نارنجی که بوی پرتقال گندیده میداد را از لباسش کرد و به لباس سوزد پشت پینه نوشته بودند تو بی عرضه ای" سو از این بوی بد خیلی آزرده شد. یک گوشه نشست و ناراحت بود اما بچه ها به بازی کردن ادامه دادند هر چقدر و یکی میپرید و بازی می کرد بوی بد پینه های لباسش بیشتر میشد و بیشتر اذیت میشد.
برای همین دوباره منتظر بهانه بود تا پینه های بدبو را به بقیه بچسباند. کمی نگذشته بود که یکی از بچه ها به نام تام خسته شد و گفت:" ممممن می می میمیرم آاااااب بخخخخورم با با با بازی نکنید تا ب ب برگردم!". ویکی که دنبال بهانه برای کندن پینه های بدبوی لباسش بود با صدای بلند خندید و پینه ای که بوی پوسته خربزه گندیده میداد را کند و به تام زد. پشت آن پینه نوشته بود تو حرف نزنی بهتره!"
تام بعد از چسبیدن پینه بدبو به لباسش خیلی اذیت شد. رفت و کنار سو نشست. او هم مثل سو ناراحت بود و خجالت میکشید ولی هر دو به بازی بچه ها نگاه میکردند و یکی از اینکه فکر میکرد از شر چند پینه بدبو خلاص شده با خوشحالی بازی میکرد اما باز هم منتظر فرصت بود تا پینه بدبوی دیگری را جدا کند و به یک نفر دیگر بچسباند در همین بین، چشم و یکی به سادی افتاد که نمیتوانست خوب بدود پاهای او مشکل داشت. اما ویکی که می خواست هر چه زودتر از شر پینه های بدبو خلاص شود پینه بدبوی دیگری که بوی نان کپک زده میداد را کند و به شلوار سادی زد و بلند خندید پشت آن پینه بدبو نوشته شده بود دست و پا چلفتی!".
سادی هم ناراحت شد و از بازی بیرون آمد. چون مثل سو و تام می ترسید که دوباره پینه بدبویی به او بچسباند برای همین کنار سو و تام نشست آنها آن قدر ناراحت بودند و خجالت می کشیدند که تا غروب از جایشان تکان نخوردند همه بچه ها خسته شدند و به خانه رفتند. و یکی هم رفت اما کمی بعد پدر و مادر ویکی او را بیرون انداختند و به او گفتند برو با همون لباسی که رفتی بیرون بیا برو پینه های بدبو رو پیدا کن و با اونا بیا سو و تام و سادی خشکشان زده بود تا اینکه ویکی چهار دست و پا شد و روی زمین افتاد تا پینه هایی که کنده بود را پیدا کند.
او چهار دست و پا میگشت تا اینکه پاهای دوستانش را دید. پاهای سو و تام و سادی سو گفت: دنبال پینه های بدبو میگردی؟ بیا بگیرشون بگیر و برگرد خونه و یکی با شرمندگی پینه های بدبو را گرفت و به خانه برگشت وقتی قصه به اینجا رسید پسر شاد شد و به آرش گفت فهمیدم پس اونی که مسخره کرد و خندید داشت پینه های بدبوی خودش رو به من وصل می کرد تا از شرشون خلاص شه! سپس، آرش لبخندی زد گفت: " دقیقا همینطوره اون دوستت پینه های بدبوی زیادی داره که باز باید چهار دست و پا رو زمین دنبالشون بگرده وگرنه خونه راش نمیدن".
#پایان
#قصه_آموزشی
❤️ ∩_∩
(„• ֊ •„)❤️
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1کانال دردونه......mp3
4.02M
#قصه_صوتی
💚ماشین لباسشویی💚
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
@childrin1.کانال دُردونه.mp3
653.2K
❤️🍃لالایی ۱۴ معصوم🍃❤️
لالا لالا گل داوود
گل بخشنده و پر جود
جواد ای رهبر دینم
به درگاه تو مسکینم
لالا لالا گل شادی
تو هستی حضرت هادی
تو حسن یوسف و پروین
هدایتگر به سوی دین
لالا لالا گل عنبر
گل نور و گل ساغر
اما عسکری جانم
تو هستی نور ایمانم
#لالایی_مذهبی
❤️
🍃❤️
╲\╭┓
╭ ❤️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
💚🖤امام حسن عسکری 🖤💚
تو بوده ای محاصره
میان جمع دشمنان
همیشه بوده ای تو با
ستاره های آسمان
شدی شکنجه روز و شب
برای اینکه رهبری
برای اینکه از همه
تو بهتری و سروری
نشسته مهر عسکری
به قلب شیعیان او
همان که داده روز و شب
به ما امیدو آبرو
تویی امام عسکری
تویی امام پاک ما
تویی صفای زندگی
تویی امید و رهنما
😔سالروز شهادت امام عسکری علیه السلام ، پدر بزرگوار امام زمان(عج) را تسلیت عرض میکنیم.
🏠 کانال دردونه
۰
╲\╭┓
╭ 🖤🕯 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌸 🌸 🌸
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
1403/6/22
پنج شنبه تابستونیتون زیبـا🌸🍃
روزتـون پـر از مهربانی 🌸🍃
الهی که
آخر هفته تـون پـر از 🌸🍃
برکت ،شادی و آرامش 🌸🍃
و دل خـوش باشـه
با آرزوی بهترینها برای شما🌸🍃
آخر هفته ی خـوبـی داشتـه باشیـد🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(◕ᴗ◕✿)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃. @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛