eitaa logo
دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
12.5هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
145 فایل
👦👧ارتباط با ادمین کانال دُردونه 👇👇👇 @adchildrin1 ⛔ڪپی ڪردن مطالب ڪانال بدون ذڪر منبع #حرام است⛔ (فقط دُردونه)👌 کد تائیدیه وزارت ارشاد 1-1-297666-61-2-1 دردونه در پیام رسان ایتا: https://eitaa.com/childrin1
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۶۶_روز_با_پیامبر_عزیزمانفصل_دوم.mp3
3.06M
🌸 📕 «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» 2⃣ فصل دوم 🍬 این قصه رو همراه با فرزندتون . 🏠 🍃 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
❤️چگونه با فرزندانمان باشیم؟ 9️⃣سعی کنین توی خونه به فرزندتون کار بسپارین و بابت کمکی که به شما میکنه ازش تشکر کنین.. 🏠 🟡        ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
«اگه فرزندت کنجکاوی جنسی میکنه این قصه رو واسش بخون.» بچه ها یکی یکی از مهد کودک بیرون میومدن مامان سامان هم منتظر او بود همه بچه ها خیلی خوشحال از مهد بیرون میومدن اما سامان خوشحال نبود چند لحظه ای گذشت و سامان با صورت ناراحت بیرون اومد مامان به سامان نزدیک شد دست او رو گرفت و به سمت خونه برگشتن امروز سامان یه کلمه هم حرف نزد او کار اشتباهی کرده بود و حالش اصلا خوب نبود. سامان وقتی به خونه رسید هیچی نخورد و با ناراحتی به اتاقش رفت و دراز کشید او در حال فکر کردن بود که ناگهان خوابش برد. سامان خواب خوبی ندید او خواب دید که خیلی سرحال و شاده خبری از مهد کودک نیست و توی کوچه داره توپ بازی میکنه او خیلی عرق کرده بود خونه رفت و دست و صورتش رو شست. بعد حوله شو برداشت و صورتش رو خشک کرد. اما کمی بعد گلوش درد گرفت و سرفه کرد کم کم حال سامان بدتر شد. تا اینکه مامان و بابا سامان رو دکتر بردند. دکتر برای سامان دارو و آمپول نوشت در راه برگشت سامان از مامانش پرسید : " مامان من که حالم خوب بود چرا مریض شدم؟". مامان گفت :" پسرخالت خونه ماست اون حالش خوب نیست. شاید از اون گرفتی!". سامان فکر کرد و گفت پسر خالم با حوله من صورتش رو خشک کرده؟ مامان گفت آره عزیزم! حواسش نبود دیدم با حوله تو دست و صورتش رو خشک کرد من بهش گفتم که نباید به حوله تو دست بزنه و حوله وسیله شخصی و خصوصیه. اما دیر شده بود دیگه!". سامان فهمید که چرا حالا حالش خوب نیست پسر خالش از وسیله مخصوص او استفاده کرده بود چند روزی سامان داروهاشو خورد. حالش بهتر شد و دوباره کوچه رفت و مشغول بازی کردن شد. سامان از اینکه حالش بهتر شده بود خیلی خوشحال بود. پیش مامانش رفت و گفت مامان میشه بریم خونه دایی؟". مامان جواب داد: باشه عزیزم پس اول برو حموم خودتو خوب بشور. موهاتو شونه کن و لباسای قشنگتو بپوش تا بریم!" . سامان فورا حموم رفت و موهاشو مرتب شونه کرد و بعد لباسای قشنگشو پوشید و خونه دایی رفتن سامان و دختر داییش مشغول بازی شدن دختردایی هر چند وقت یه بار سرش رو میخاروند سامان گفت " بهتره بری حموم تا موهات تمیز شه و خارش سرت تموم شه!". دختردایی از اتاق بیرون رفت سامان خودش رو توی آینه دید و گفت : " موهای قشنگم یکم خراب شده!"، بعد فورا شونه دختر داییشو برداشت و موهاشو شونه کرد؛یکم بعد سر سامان به خارش افتاد او شروع کرد به خاروندن سرش اما این خارش تمومی نداشت سامان خیلی کلافه و عصبانی شده بود. وقت غذا شده بود بابا به اتاق سامان رفت تا از خواب بیدارش کنه اما همینکه وارد اتاق شد دید سامان داره سرش رو میخارونه بابا خندش گرفت و سامان رو بیدار کرد. سامان با ترس از خواب پرید و گفت :نههه نههههه دیگه به وسایل خصوصی و شخصی بقیه کاری ندارم بابا دیگه فضولی نمیکنم!". بابا آروم سامان رو بغل کرد و گفت آره پسرم نباید به خصوصیا کار داشته باشیم امروز خانم مدیر زنگ زد و گفت که تو و دوستت خصوصی همو دیدین پسرم! اگه سوالی داشتی از من یا مامانت بپرس خصوصی خصوصیه!". سامان گفت : " آره بابا قول میدم دیگه اشتباهم رو تکرار نکنم . خصوصی، خصوصیه!". یکی از مسائلی که خییییلی از والدین باهاش مواجه هستن، مساله کنجکاوی های جن سی فرزندشونه این قصه برای کودکانی طراحی شده که قبلا کنجکاوی جن.. سی داشتن و با وجود توضیحات و آموزشهای والدینشون باز هم این کار رو تکرار میکنند. پایان.... 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
🌸             🌸             🌸    1403/11/21   🌱    🌸     🌱    🌸    🌱          🌱             🌱       یکشنبه تون به طراوت شبنم🌸🍃 وبه شادابی وزیبـایی گلها🌸🍃 در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که🌸🍃 قلباً در آرامـش باشیـم 🌸🍃 الهی همیشه قلبتون پراز عشق وآرامش باشه🌸🍃 بـا آرزوی بـهتـرین ها بـرای شمـا🌸🍃 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 . @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛
366 روز با پیامبر عزیزمان( فصل سوم).mp3
4.88M
🌸 📕 «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» 3⃣فصل سوم 🍬 این قصه رو همراه با فرزندتون . 🏠 🍃 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
❄️              ❄️             1403/11/23 ☃️    ❄️     ☃️    ❄️              ☃️             ☃️    سه شنبه تون بخیر و شـامانی🕊❄️ ان شـاءالله امروز بـهترین روز زندگیتون باشـه 🕊❄️ الهی حـال دلـتـون خــوب 🕊❄️ رزق و روزی تون افـزون🕊❄️ ودنیا به کامتون باشه🕊❄️ عصرتون عـالـی🕊❄️   🏠 ❄️ ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)❄️ ┏━━━∪∪━━━┓ 🕊 @childrin1 🕊 ┗━━━━━━━━━┛
‎⁨366 روز با پیامبر عزیزمان⁩.mp3
6.71M
🌸 📕 «۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان» 4⃣فصل چهارم 🍬 این قصه رو همراه با فرزندتون . 🏠 🍃 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ ♥️ @childrin1 ♥️ ┗━━━━━━━━━┛
❤️چگونه با فرزندانمان باشیم؟ 0️⃣1️⃣ دوست‌های فرزندتون رو خوب بشناسین.... 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
«قصه کودکانه اهمیت تشکر کردن» روزی روزگاری در دهکده ی شادی آباد ، پسری بنام سبحان زندگی می کرد. سبحان پسر خوب و مرتبی بود ، فقط برای کارهای کوچک و بزرگی که دیگران برایش انجام می دادند تشکر نمی کرد. یکروز پدرش را دید که از باغبان بابت رسیدگی به درختان و گلها تشکر کرد . روز دیگر مادرش را دید که از میوه فروش بابت میوه های خوب و اخلاق خوشش تشکر کرد. او متوجه شد شب که پدر به خانه می آید ، مادر به استقبالش می رود و از زحمات او تشکر می کند . برای سبحان سوال شد که چرا همه از همدیگر تشکر میکنند ؟ واقعا این کار لازم است ؟ یک شب که همه به مناسبت روز پدر در منزل پدربزرگش جمع شده بودند. دید که پدر بزرگ بعد از باز کردن هدایا از تک تک عزیزانش تشکر و قدر دانی کرد . همانجا بود که سبحان از پدرش پرسید: بابا ! چرا همه از یکدیگر تشکر می کنند ؟ پدر لبخندی زد و گفت: تشکر کردن نشانه ی قدردانی از زحمات دیگران و نشان دادن احترام به آنها است . وقتی کسی برای ما کاری انجام می دهد ، کمکی می کند یا هدیه ای می خرد ، با تشکر کردن نشان می دهیم که متوجه ی زحماتش شده ایم و قدرش را می دانیم. اینطوری روابطمان با دیگران بهتر هم میشود . سبحان کنار مادرش رفت و از او هم همان سوال را پرسید تا ببیند مادرش چه میگوید؟ مادر هم دستی به سر سبحان کشید و گفت : پسر گلم! هیچ کس وظیفه ای ندارد که برای ما هدیه بخرد یا کمکمان کند . پس اگر این کار را انجام می دهد نشانه ی لطف و احترام او به ما است . پس ما باید قدر دان باشیم. می دانی پسرم ، با تشکر و قدردانی ، افراد انگیزه پیدا میکنند تا کارهای خوب بهتر و بیشتری انجام دهند و اینطوری کار خوب و کمک افراد به هم گسترش پیدا میکند و دوستی و روابط خوب در جامعه بیشتر و بیشتر میشود. چند وقت گذشت . یک روز موقع زنگ تفریح ، سبحان دید که دوستش برای او جا نگه داشته که در کنار هم بنشینند و چیزی بخورند . سبحان از این کار دوستش خیلی خوشش آمد و از اینکه دوستش به فکر او بوده خوشحال شد . در اینجا فهمید که باید از دوستش تشکر و قدردانی کند . آن روز سبحان حس خوبی داشت و متوجه شد که تشکر کردن نه تنها برای دیگران مهم است بلکه حال خودش را هم بهتر می کند . از آن به بعد هر وقت کسی برای سبحان کاری انجام می داد. او با لبخند گرمی از او تشکر می کرد و به مرور زمان فهمید که قدر شناسی چقدر میتواند دنیا را به جای بهتری تبدیل کند و روابط بین آدمها و دوستها را قوی تر کند . پایان... 🏠 🟡        ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
❤️چگونه با فرزندانمان باشیم؟ 1️⃣1️⃣سعی کنین توی صحبت با فرزندتون لحن تون نصیحت گونه نباشه... 🏠 🟡        ∩_∩         (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 🟢    ┏━━━∪∪━━━┓    🟢 @childrin1 🟡    ┗━━━━━━━━━┛
«یادگیری آداب معاشرت» روزی روزگاری زیر این گنبد نیلی ، در جنگلی سرسبز و زیبا و پر از درختان کاج و بلوط . حیوانات زیادی زندگی می کردند . یک روز نامه ی مهمی به دست آنها رسید . نامه از طرف حیوانات جنگل طلایی که آنطرف رودخانه قرار داشت ، فرستاده شده بود. همه ی حیوانات هیجان زده شده بودند. سنجاب گفت : وااای ، خدای من ! من شنیدم برگ های درختای آن جنگل به رنگ طلایی است ، برای همین به آن میگویند جنگل طلایی . خرس با نگرانی گفت : اما سنجاب کوچولو من به اندازه ی تو خوشحال نیستم . آخر من تا حالا به مهمانی نرفتم و نمیدونم باید چکار کنم . وقتی خرس این حرف را زد بقیه حیوانات آهی کشیدند و سرشان را به نشانه ی تایید تکان دادند یعنی حرف خرس را قبول کردند. بله بچه ها بیشتر حیوانات جنگل تا حالا به مهمانی نرفته بودند و نمی دانستند چطور باید در مهمانی رفتار کنند. آنها نمی دانستند چطور از میزبان تشکر کنند یا چطور با ادب صحبت کنند . در این میان خرگوش مودبی بنام نیکو گفت بچه ها نگران مباشید من به شما یاد می دهم چطور باید در مهمانی رفتار کنید . روباه گفت : تو از کجا میدونی ؟ تو هم که مثل ما تا حالا به مهمانی نرفته ای . نیکو پرشی کرد و زود و تند و سریع رفت و از خانه شان یک کتاب آورد و به آنها نشان داد و گفت : نگاه کنید این کتاب را چند ماه پیش در جنگل پیدا کردم و خواندم ، فکر کنم آدمها جایش گذاشتند . ببینید رویش چه نوشته ! خرس خواند : آداب معاشرت در مهمانی. این عالیه ! قرار بر این شد فردا صبح تمام حیوانات در وسط جنگل جمع شوند و خرگوش هم کتاب را برای آنها بخواند و توضیح بدهد . صبح زود همگی در وسط جنگل جمع شدند . صدای هیاهویی در آن قسمت به گوش میرسید . نیکو خرگوشه با چوب بلندی به تنه ی درختی زد و فریاد کشید : ساکت ! چه خبرتان است ؟ انگار یادتان رفته برای چه اینجا جمع شده اید . چرا همه ی شما همزمان دارید حرف می زنید ؟ درس اول همین است : باید یاد بگیرید همزمان در مهمانی صحبت نکنید و نوبت را رعایت کنید . اگر کسی صحبت می کند باید صبر کنید تا حرفش تمام شود . گوزن عجول پرسید اگر حرفمون خیلی مهم بود چه ؟ نیکو خرگوشه گفت : حتی اگر حرف مهمی داشتی باید صبر کنی . روباه گفت : تو خیلی خوب داری به ما آداب معاشرت را یاد می دهی خرگوش مودب . نیکو گفت : اما درس دوم . وقتی با کسی صحبت میکنیم. از کلمات مودبانه استفاده می کنیم. مثلا به جای تو می گوییم شما و اینطوری به طرف مقابل احترام میگذاریم . روباه گفت : شما خیلی خوب دارید به ما آداب معاشرت را یاد می دهید . خرگوش لبخندی زد و گفت : آفرین ! همینطوری درست است . نیکوی مودب و مهربان ادامه داد : در کتاب نوشته است. اگر در مهمانی دیدید کسی به کمک نیاز دارد . مثلا ظرفی را انداخت یا چیزی را گم کرد به او کمک کنید. اینطوری مهمانی برای همه لذت بخش تر میشود و کتاب را بست. حیوانات فکر کردند حتما درس آداب معاشرت تمام شده که خرگوش کتاب را بسته است ، پس از هم خداحافظی کردند و خواستند بروند که ، نیکو گفت : اما درس آخر که هیچکدام بلد نیستید . همه سکوت کردند و به دهان خرگوش چشم دوختند یعنی نگاه کردند و منتظر بودند ببینند چه میخواهد بگوید . او گفت : وقتی کسی به شما چیزی تعارف می کند یا کاری برای شما انجام می دهد و یا مطلبی را به شما یاد می دهد باید بگید : ممنون" . خرگوش از خرس پرسید : اگر من به تو یک هویج بدهم چه میگویی؟ بچه ها فکر میکنید خرس چه گفت؟ او گفت: من هویج نمیخورم و قاه قاه خندید و گفت : نه شوخی کردم . میگم ممنون خرگوش و سنجاب گفت: ممنون نیکو جان که به ما کلی چیزهای جدید یاد دادی. روز مهمانی رسید . همه حیوانات با ادب و احترام از تنه ی پهناور درختی که روی رودخانه قرار داشت گذشتند و وارد جنگل طلایی شدند . آنها از حیوانات جنگل طلایی تشکر کردند. با کلمات مودبانه صحبت کردند. نوبت را رعایت کردند و به یکدیگر کمک کردند ساکنان جنگل طلایی خیلی خوشحال بودند و گفتند شما بهترین مهمان هایی بودید که تا حالا داشته ایم . هنگام غروب وقتی خورشید به آرامی پشت کوه ها پنهان می شد . نور طلایی اش به برگهای بزرگ و براق درختان آن جنگل تابید و آنها را طلایی کرد و آنجا بود که همه علت نامگذاری جنگل را فهمیدند . پایان... 🏠 💚        ∩_∩        . (⁠◍⁠•⁠ᴗ⁠•⁠◍⁠) 💜    ┏━━━∪∪━━━┓    🧡 @childrin1 💛    ┗━━━━━━━━━┛
🌸             🌸             🌸    1403/11/28 🌱    🌸     🌱    🌸    🌱          🌱             🌱       🌸یکشنبه زیبـاتون باطراوت  🌱ان شالله امروز 🌸پرازخیرو برکت 🌱تنتون سلامت 🌸کسب وکارتون موفق 🌱و زندگیتون 🌸غرق درخوشبختی 🌱وامروز یکی از 🌸بهترین روزای زندگیتون باشه 🏠 🍃🌸 ∩_∩ (⁠◕⁠ᴗ⁠◕⁠✿⁠)🌸🍃 ┏━━━∪∪━━━┓ 🌸 . @childrin1 🌸 ┗━━━━━━━━━┛