🌾🌸الهی که
🌾🌸امروزتون
🌾🌸 پر از شادی
🌾🌸و آرامش باشه
روزتون زیبا🌸
╲\╭┓
╭ 🌸🌾 🆑 @childrin1
┗╯\╲
یا زینب صبور
💚دختر علی، زینب(س)
پیرو امامش بود
💚یا حسین و یا زهرا
بین هر کلامش بود
امروز روز رحلت عمه مهربان بچه هاست
حضرت زینب، بانوی قهرمان کربلاست
روز ماتم آسمان ها و زمین هاست
امروز غم و غصه بچه شیعه هاست
امروز، حضرت مهدی مهربان☀️ شال سیاه به گردن دارند و عزادار عمه زینب (سلام ) هستند 🏴
این روز غمناک رو به همه شما عزیزان تسلیت می گوییم.
╲\╭┓
╭ 💚 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#آشپزی
#سوپ_گشنیز
مواد لازم:😍
⚅آب مرغ 3 لیوان
⚃گشنیز نیم کیلو
⚄ماست 3پیمانه
⚀سیر 1 حبه
⚂بلغور جو 1 پیمانه
⚁هویج دوعدد
طرز تهیه:😘
جو رو از شب قبل.خیس کنید و بعد با کره تفت بدید و بعد بزارید با آب مرغ پخته بشه پس از 1 ساعت هویج رو به صورت نگینی خردکنید و به آن اضافه کنید خوب که پخت ماست و سیر رنده شده رو اضافه میکنیم و خوب مخلوط میکنیم و اجازه میزاریم تاجا بیفته سپس گشنیز خرد شده رو اضافه میکنیم.
join🔜 @childrin1
🌳🐘 پُز بازی🐘🌳
یک روز فیل گوش گنده و فیل گوش کوچولو تصمیم گرفتند به هم پز بدهند.
گوش گنده گفت: «گوش من بزرگ است، مثل بادبزن است. باد میزند، خنک میکند؛ اما گوش تو چی؟»
گوش کوچولو گفت: «گوش من کوچولو است، وقتی بار میبرم، لای دست و پام گیر نمیکند، جلوی راهم را نمیگیرد.»
گوش فیلیها هی پز دادند و پز دادند تا اینکه از پز بازی خسته شدند.
گوش گنده گفت: «بریم یه بازی جدید؟»
گوش کوچولو پرید تو آب و گفت: «آببازی چطوره؟»
گوش گنده گفت: «عالیه!»
شلپ شولوپ، شلپ شولوپ
#قصه
🐘
🌳🐘
🐘🌳🐘
join🔜 @childrin1
#نکته_تربیتی
⛔️وقتی آرام با فرزندتان حرف می زنید، مغز او آرام می گیرد و فرزندتان حرفهای شما را می شنود و به مرور سرلوحه رفتارش خواهد شد.
⛔️زمانی که داد می زنید، مغز کودک وارد مرحله جنگ و گریز می شود و ممکن است در ابتدا در اثر ترس کوتاه بیاید اما به مرور دیگر صدای شما را نخواهد شنید.
با فرزندتان با صدای آرام و و جملات شفاف و کوتاه حرف بزنید و به مرور معجزه آن را در فرزندتان ببیند.
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#بازی
الگویابی دشوار اما بسیار سرگرم کننده و مفید
🧐افزایش دقت و تمرکز
😍توجه به جزییات
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
⭐️🌈 حجاب من 🌈⭐️
دل و جرئت پیدا کردم و رفتم توی کوچه. لبهی چادرم را سفت زیر گلویم گرفتم و راه افتادم طرفِ خانهی مادربزرگم «ننهخانم». ناگهان یک نفر داد زد: «یک دختر چادری آنجاست!»
من پا به فرار گذاشتم؛ اما دوتا اَمنیه به سرعت به من رسیدند. یکی از آنها چادرم را از سرم کشید و گفت: «مگر نمیدانی به دستور شاه کسی نباید چادر سر کند.»
چارقدم را سفت گرفته بودم و میلرزیدم. میخواستم بگویم که من دختر آقای بخشدار هستم که رئیس امینهها رسید و گفت: «اینکه دختر آقای بخشداره... چرا چادر به سرت است دخترم؟» با ترس گفتم: «خب نمیخواهم بیحجاب باشم. گناه دارد.»
رئیس خندید و گفت: «چون دختر آقای بخشدار هستی این دفعه میبخشمت؛ اما اگر دفعهی بعد چادر سرت باشد تنبیه میشوی.» چادرم را گرفتم و با گریه به خانه رفتم. شب ماجرا را به آقاجانم گفتم. آقاجان گفت: «از دست من کاری ساخته نیست دخترم. این دستور رضاشاه است که زنهای ایرانی باید بدون چادر باشند. بهتر است تو هم مثل مادرت و خیلی از زنهای دیگر از خانه بیرون نیایی تا ببینیم چه میشود...»
نوهی گلم، ساراجان! این حکایت برای خیلی از زنان و دختران زمان رضاشاه اتفاق افتاده است. شاید آنها گرفتار امنیهها شدهاند و کتک هم خوردهاند؛ اما دستور خدا و پیامبر را کنار نگذاشتهاند. حالا تو برایم بگو که چهطوری به حجاب علاقهمند شدی؟
مادربزرگت، فخرالسادات
آن روز...
وقتی پا به حیاط گذاشتید توی بغلتان پریدم. مثل همیشه بوی دشت و صحرا میدادید. شما برایم یک چادر زیبا دوخته بودید. چادری که پارچهاش را از کربلا آورده بودید. من تازه به تکلیف رسیده بودم و نُه سالم بود. آن را به سرم انداختید و گفتید: «جشن تکلیفت مبارک نوهی خوشگلم!»
من یک دنیا خوشحال شدم. مامان صورتم را بوسید من احساس غرور کردم و از آن به بعد خودم را یک خانم عاقل و دانا دیدم. خدا هم در همهی کارها کمکم کرد.
من به خوبی به آن چادر عادت نداشتم؛ اما نمازم را میخواندم. روزه هم میگرفتم. سال بعد، روزی ما و شما به یک عروسی دعوت شدیم. پیش از رفتن، من چادرم را سر کردم و نماز خواندم. توی عروسی، جلوی داماد کمی از موهایم پیدا بود. شما صورتم را بوسیدید و گفتید: «سارای گلم، تو که به آن خوبی سرِ نماز حجاب داشتی، فقط برای خدا موهایت را پوشانده بودی؟ اما حالا برای بندههای خدا مثل این آقاداماد که نامحرم است نمیخواهی خودت را بپوشانی تا خدا دوستت داشته باشد؟»
من به فکر فرو رفتم. فوری موهایم را پوشاندم و از آن به بعد تصمیم گرفتم حجابم کامل باشد. مثلِ حضرت زهرا (س). حالا میخواستم به شما بگویم که آن حرف خوب شما خیلی روی من اثر داشت و من همیشه دعایتان میکنم.
خیلی دوستت دارم، سارا
1. در زمان رضاشاه به مأموران پلیس، اَمنیه میگفتند.
╲\╭┓
╭⭐️🌈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
@childrin1 کانال دُردونه.m4a
7.65M
#قصه_صوتی
"قصه ی عجیب پیرمرد"
(قسمت دوم)
باصدای (پگاه رضوی)
👆👆👆
🎗
✨🎗
🎗✨🎗
✨🎗✨🎗
Join🔜 @childrin1
هدایت شده از دردونه (قصه،کارتون،لالایی)
کانال دردونه... ... .mp3
4.67M
#لالایی_صوتی
"گل نرگس"
👆👆👆
🌺
✨🌺
🌺✨🌺
╲\╭┓
╭ 🌺✨ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌈يک سبـد عشـق
🌼يک دنيـا زیبـایی
🌈يک آسمان لطف خداوند
🌼یک لب خنـدان
🌈یک دل شـاد
🌼یه خونه ی دل پر از صفا
🌈آرزوی قلبی من برای شما
🌼یکشنبه تــون شــاد شــاد
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_داستان_های_مهارت_های_زندگی
این داستان :♤عطر خاله♤
موضوع: جایگاه استفاده از عطر
👆👆👆
🍊
🍋🍊
🍊🍋🍊
🍋🍊🍋🍊
🍊🍋🍊🍋🍊
Join🔜 @childrin1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
🐌کاردستی حلزون 🐌
🐌
🌈🐌
╲\╭┓
╭ 🌈🐌🆑 @childrin1
┗╯\╲
🎨 #نقاشی_ساده
#آموزش گام به گام #نقاشی
این قسمت: سنجاب
با اموزش ساده و گام به گام نقاشی روش ساده نقاشی کردن را به فرزندانتان بیاموزید.
╲\╭┓
╭ 🌈🎨 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#نکته_تربیتی
توجه کنید....!!!
کودک در محیط خانه چه می آموزد؟
۱-اگر کودک را سرزنش کنید او می آموزد که همیشه تغبیح شود.
۲-اگر با کودک خشونت و ضدیت داشته باشید او می آموزد که با همه بجنگد.
۳-اگر کودک را بترسانید او می آموزد که همواره نگران باشد.
۴-اگر به کودک احساس گناه بدهید او می آموزد که به حال خودش تاسف بخورد.
۵- اگر کودک را مسخره کنید او می آموزد که از خود شرمنده باشد.
۶- اگر به کودک احساس شرم بدهید می آموزد تا همواره احساس گناه داشته باشد.
۷- اگر به کودک احساس شرم بدهید او می آموزد تا همواره احساس گناه داشته باشد.
۸- اگر از کودک قدردانی کنید او می آموزد تا از دیگران قدردانی کند.
به همین راحتی به کودکتون چیزهای خوب و بد را یاد میدین.
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تزیین_غذای_کودک
تزئین جذاب و خوشگل تخم مرغ به شکل گل برای بچه ها😍
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#بازی
🔴 مهارت
ریسه کردن پاستا 🍝
نخی ضخیم بردارید و یک سر آن را با نوار چسب بپوشانید تا مانند بند کفش، سفت و نازک شود. پاستا را در اختیار کودک قرار دهید تا نخ را از آن ها رد کند.
در انتها کودک میتواند به رنگ آمیزی پاستاها بپردازد تا گردنبندی دست ساز داشته باشد.
اهداف:
🔸هماهنگی چشم و دست
🔹تقویت ماهیچه های ریز سر انگشتان
🔻افزایش دقت و تمرکز
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
🔆🍀خیاطی که خانه می دوخت🍀🔆
یکی بود و یکی نبود. یک خانم خیاط بود که خانه می دوخت. خانه ها را با پارچه های رنگارنگ می دوخت و در و پنجره هایش را با زیپ و دگمه قفل می کرد.
روزی، تنگ غروب خانم خیاط نشسته بود توی خانه ی پارچه ایش.
داشت نان و پنیر و سبزی می خورد. یک دفعه دید که چه بوی خوبی می آید!
زیپ پنجره ی نارنجی اش را باز کرد. سرش را بیرون کرد و بو کشید و گفت:
« به به! بوی شکوفه های بهاری است ... ای داد بیداد! فردا بهار می آید
و من هنوز لباس نو ندوختم. » و دوید سر صندوق پارچه هایش.
فقط یک پارچه ی نارنجی ته صندوق باقی مانده بود. نشست و تا آخر شب،
پیراهنی قشنگ دوخت. اما هنوز یک آستینش مانده بود که پارچه تمام شد.
خانم خیاط گفت: «حالا این وقت شب، پارچه از کجا بیاورم؟
فردا هم که بهار می شود. »
یک دفعه پنجره ی نارنجی به حرف آمد و گفت: «من را آستینت کن! یکی دو شب خانه ات بی پنجره بماند که آسمان به زمین نمی آید. بعداً برو بازار و نیم متر
پنجره بخر! »
خانم خیاط هم گفت: «باشد. »
پنجره را شکافت و آستین پیراهنش کرد.
خوش حال شد و دراز کشید و آن قدر به سوراخی که جای پنجره بود، نگاه کرد تا خوابش برد.
نصف شب باد آمد. باد سوراخ را که دید، خوش حال شد.
تند شد و طوفان شد و های و هوی توی خانه آمد.
خانم خیاط با های و هوی طوفان از خواب پرید.
دید طوفان در و دیوار زرد خانه اش را لوله کرده تا ببرد.
داد زد: «چه کار می کنی؟ دست به
خانه ی من نزن! در و دیوارم را نبر! »
اما طوفان به حرفش گوش نکرد.
سقف آبی خانه را هم لوله کرد، پیراهن نو را هم برداشت و رفت.
خانم خیاط دوید دنبال خانه و پیراهنش.
پرید بالا تا آن ها را از طوفان بگیرد، اما طوفان هوی کرد و رفت که رفت.
خانم خیاط افتاد روی زمین و گفت: «وای حالا چه کار کنم؟ » که چشمش یک نخ آبی دید.
جلوترش هم یک نخ زرد دید. خانه ی پارچه ای نخ هایش را پشت سرش ریخته بود تا خانم خیاط ردش را پیدا کند. خانم خیاط هم رد نخ ها را گرفت و دنبالش رفت.
رفت و رفت تا رسید به جنگل. پیراهن و پارچه هایش را دید که آن جا افتاده است.
آن ها را برداشت تا برود که از وسط جنگل صدای ناله شنید. رفت جلوتر.
دید مسافری با لباس های پاره پوره روی زمین افتاده و از سرما می لرزد.
خانم خیاط معطل نکرد. پیراهن و پارچه هایش را روی مسافر پهن کرد تا گرم شود. آتش روشن کرد و با گیاهان جنگلی آش شفا پخت.
سوزن و نخش را از جیب درآورد و نشست و پاره های لباس مسافر را دوخت. مسافر آش را خورد و حالش خوب شد. به خیاط نگاه کرد و گفت:
« تو فرشته ای یا آدمیزاد؟ »
خانم خیاط گفت: «آدمیزادم. دنبال این پارچه ها آمدم، این ها خانه ی من هستند. مسافر گفت: «داشتم پای پیاده سفر می کردم که طوفان شد.
راه را گم کردم و روزگارم خراب شد. »
مسافر این را گفت و بلند شد و با چوب های درختان جنگل، یک خانه ی چوبی برای خانم خیاط ساخت. پارچه هایش را هم پرده های خانه کرد و گفت: «خانم خیاط! من تنهام. اگر شما هم تنهائی،
زن من باش! »
خانم خیاط گفت: «بله،
من هم تنهام. » و پیراهن نو را پوشید.
بهار آمد و روی خانه ی چوبی شکوفه ریخت و همه چیز مبارک شد.
#قصه
🍀
🔆🍀
🍀🔆🍀
Join🔜 @childrin1
@childrin1کانال دُردونه.mp3
2.38M
#قصه_صوتی
"دختر بازیگوش"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🍃♥️لالا لالا گل سوری♥️🍃
لالا لالا گل سوری
نکن از مادرت دوری
لالا لالا گل سوسن
سرت بردار لبت بوسم
لالا لالا به جان تو
بمیرن دشمنان تو
لالا لالا خبر داری
تو بابا در سفر داری
لالا لالا حیاتم ده
از اون لبها نباتم ده
لالا لالا گل قندی
تو از شهر سمرقندی
#لالایی
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
🌼دوشنبه 11 اسفند ماهتون بخیر
🌈امـروزتـان پـراز بـهترینها
🌼زندگیتان پـرازبـاران بـرکت
🌈دلتان پـرازنغمههای خوش زندگی
🌼وجاده زندگيتان پـراز
🌈شکوفه های سلامتی وتندرستی
🌼نگـاه خــدا هـمراه لحظه هایتان
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲